قلم دامنه دوم



دامنۀ ایران

 

7155

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. اگر در قضیۀ آب، آداب مصرف، فرهنگ اخلاقی و سفارش‌های دینی رعایت نشود، ممکن است بر سر کمبود و نبود آن، میان مردم نزاع آبی پدید آید و بر سر حق‌آبه، با هم بجنگند! و نسبت به هم بدبین شوند. سال قبل بود که در این (منبع) خواندم که ۸۰ هزار روستای ایران با بحران بی‌آبی مواجه است. و این خبر ناخوشایند برای ایران بزرگ و چهارفصل، بسیارناگوار و خیلی‌بد است.

 

 

 

بیاییم باهم، با اراده‌ای محکم و عزمی جزم، آب را هدر ندهیم و این منبع حیات را بآسانی و با نادیده‌انگاری این نعمت عظیم الهی از دست ندهیم؛ چه در وضو، چه در آشپزخانه، چه در نظافت، چه در کشاورزی، چه در باغداری و چه در جامعه و مجامع عمومی.


دامنۀ زمان و مکان

 

7154

.در چنین مواقعی ملاکِ تطبیقِ حکم بر قاعده، تشخیص عُرف است. به همین سیاق استنباطِ اطلاقِ سنّ ازدواج برای پسران و دختران کودک و نوجوان هر سرزمینی خطایی متدولوژیک است که عموم قاعده فقهی لاضِرار و شروطِ عامّه تکلیف (بلوغ، قدرت، عقل و اختیار) آن را تخصیص زده اند.

 

متن نقلی. نوشتۀ حجةالاسلام امین میرزائی: «آن عدّه فقهایی که به جواز کودک همسری رأی داده اند و (به این بهانه که اسلام برای ازدواج سنّی معیّن نکرده و موضوع بلوغ و عدم بلوغِ متزوّجین را مسکوت گذاشته) ازدواجِ طفلانِ دبستانی و پیران صد ساله را جایز دانسته اند این آیه شریفه قرآن را حتماً خوانده اند: "وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ اَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَهٍ". یعنی ن یائسه‏ ای که امید ازدواج ندارند، بر آنان گناهی نیست که جامه خود را کنار بگذارند بدون اینکه زینتشان را جار بزنند! (سوره مبارکه نور، آیه 60). تا به این جای کار مشکلی نیست و آیه شریفه بر سماحتِ رایِ شارع اقدس نسبت به این دسته از ن اشعار دارد. مشکل آنجا پیدا می شود که متدولوژی خاصِ آقایان را به کار بگیریم و -بی توجّه به زمان و مکانِ اجرایِ حکم- فتوایی عمومی صادر کنیم.

بقیه در ادامه

ادامه مطلب

میلاد امام علی

 

7153

 

به قلم دامنه. فرخنده‌میلاد بزرگ‌انسانِ عالَم بشریت، امام علی بن‌ ابی‌طالب _علیهماالسلام_ خجسته باد. دو سخن بسیارآموزنده و اخطاردهنده‌ی آن امام اُسوه و نمونه را تقدیم می‌کنم:

 


سخن اول: خداوند سبحان حقوق مردم را بر حقوق خود، مقدّم داشته است؛ پس، هر کس حقوق مردم را اَدا نماید، به ادای حقوق الهی می‌انجامد. (شرح غرر الحکم ٣/٣٧٠)


سخن دوم: ظلم قدم را می‌لغزاند و نعمت‌ها را سلب می‌کند و امت‌ها را به هلاکت می‌کشاند. (شرح غرر الحکم ٢/٣۶) (منبع)


بررسی پدیدۀ تروریسم

 

7152

 

به قلم دکتر فتح الله دهقان. تروریسم عمری به درازای تاریخ حیات بشر دارد و به عنوان تهدیدی همواره بشر را همراهی نموده است. با توجه به شرایط مکانی و زمانی نوع ، وسعت و میدان عمل و مانور آن متفاوت بوده است .همچنین مختص به جغرافیا ، دین ، فرهنگ خاصی نیست . به مرور زمان و با در اختیار گرفتن نخبگان و متخصصین و استفاده از تکنولوژی پیشرفته پیچیده تر شده، میدان عمل آن گسترده شده و مرز ها را درهم نوردیده است . امروزه شرق و غرب عالم از تروریست ها در امان نیستند . در این مجال به برخی از عواملی که زمینه پدیده تروریسم را فراهم نموده است می پردازیم:

 

حمله تروریستی به 2 مسجد در نیوزیلند که 50 کشته برجای گذاشت

 


1- نا آگاهی و جهل : بستر و زمینه تروریسم جهل می باشد. اگر انسان ها آگاه باشند تروریسم زمینه بروز ، ظهور و فعالیت پیدا نمی کند . ناآگاهی مختص افراد بی‌سواد نیست بسیاری از عالمان ، متخصصین و تحصیل‌کرده های سطوح بالا و قشری مسلک نیز جاهل می باشند . آنهایی که تئوری پرداز ، متفکر ، عامل و ابزار تروریسم هستند.

 

بقیه در ادامه

ادامه مطلب

دامنۀ عترت

 

7151

میلاد امام جواد _علیه السّلام_ مبارک

 

امام جواد _علیه السّلام_ فرمودند: فَسادُالاْخْلاقِ بِمُعاشَرَةِالسُّفَهاءِ، وَ صَلاحُ الاْخلاقِ بِمُنافَسَةِ الْعُقَلاءِ. «معاشرت و همنشینى با بى خردان و افراد لااُبالى سبب فساد و تباهى اخلاق خواهد شد؛ و معاشرت و رفاقت با خردمندان هوشیار، موجب رشد و کمال اخلاق مى باشد.»  (منبع)


دامنۀ اختصاصی

 

7149

دیروز سه شنبه 21 اسفند 1397، طی 24 ساعت، 9152 بازدید در وبلاگم «قلم قم دامنه دوّم» صورت پذیرفت. و این، یک رقم بسیاربالا و ارزشمندی در طول یک روز محسوب می شود؛ و نیز به من امید و روحیۀ تازه ای می بخشد. ممنونم از تمامی دامنه خوانان.

 

عکس روز 21 اسفند 1397.


فساد ی

 

7148

 

به قلم دکتر فتح الله دهقان. ی که معنی ربودن می دهد یک اقدام ماهرانه و با حربه ‌ فریب و اختفا است. بنا به اخبار منتشر شده در مطبوعات تخلف پتروشیمی در کشور رکورد زده و بر سکوی قهرمانی فساد ایستاده است. بنا به گواه تاریخ پاک سیرتی، پاک طینتی، پاک نیتی و پاک دستی از مشخصات فرهنگ و تمدن ایرانی بوده است. مردان و ن واجد این مشخصات از جایگاه و احترام خاصی در جامعه برخوردار بوده اند. دین مبین اسلام نیز همواره به پاک سیرتی و پاک دستی و . توصیه نموده است. این ارزش ها و هنجارهای والا و گران قیمت در آرمان ها، اهداف و شعارهای انقلاب اسلامی تبلور یافت.

 

 

سوال این است، چه شده است تخلف های کلان در کشور رخ داده و به نحو بی سابقه ای در تاریخ این مرز و بوم در جریان است؟ زمینه و بستر فساد و اختلاس چطور فراهم می شود، متخلفان از چه جایگاهی برخوردارند و به کدام کانون ها وصلند؟ به چه دلیل از چشمان تیزبین سازمان های اطلاعاتی و نظارتی پنهان می مانند؟ در جواب انبوه سوال ها باید گفت: وقتی که بر اثر حب و بغض ها، تنگ نظری ها، باند بازی ها، ت بازی ها زمینه نفوذ نا اهلان فراهم شده و امور به دست آنهایی افتاده که اصلا به انقلاب اسلامی باور نداشته و ندارند، و این سخن حضرت امام که فرمودند نگذارید انقلاب به دست نامحرمان بیفتد، گاهی به فراموشی سپرده شده است. در هنگامه ای که یون و جناح های قدرت سرگرم بازی های جناحی می باشند و از

بقیه در ادامه

ادامه مطلب

قرآن در صحنه

 

پست 7147

.لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ.

برای هر یک از شما شریعت و راه روشنی قرار دادیم. و اگر خدا می خواست همه شما را امت واحدی قرار می داد، ولی می خواهد شما را در آنچه به شما داده امتحان کند؛

 

(سوره ۵: المائدة - جزء ۶ - آیۀ 48. ترجمه انصاریان)

 

 

نظر علامه‌ طباطبایی

 

راغب در مفردات مى گوید کلمه (شرع) به معناى رفتن به راهى است که واضح و ایمن از انحراف باشد، وقتى مى گویند: (شرعت له طریقا) معنایش این است که من خط مشى و روشى روشن پیش پایش گذاشتم و این کلمه یعنى کلمه (شرع) در اول مصدر بوده، و بعدا آنرا نام براى همان طریقه و روش کردند، و در آخر بطور استعاره نام طریقت هاى الهیه نموده و گفتند: مسیحیت یک شِرع (به کسر شین) و یا یک شَرع (به فتحه شین) و یک شریعت است، و شرعه و منهاج به همین معنا است، تا آنجا که مى گوید بعضى گفته اند: اگر شریعت را شریعت خوانده اند از این باب بوده که خواسته اند آنرا به شریعه نهر (آن راهى که افراد و حیوانات از آن راه به لب نهر مى روند) تشبیه کنند.

 

و چه بسا که مطلب عکس این باشد، یعنى اگر راه به لب نهر را شریعه گفته اند از شریعت به معناى طریقه گرفته باشند، به این مناسبت که چون راه به لب آب براى اهل هر محلى روشن و واضح بوده ، خواسته اند با این نامگذارى از روشنى آن خبر دهند، و اما کلمه (نهج) به فتح نون و سها، به معناى طریق واضح است، وقتى مى گویند: (نهج الامر و انهج) معنایش این است که فلانى فلان امر را روشن و واضح کرد، و مصدر میمى آن یعنى (منهج) و (منهاج) نیز به همان معنا است .

 

گفتارى پیرامون معناى شریعت

فرق بین شریعت و دین و ملت در اصطلاح قرآن

همانطور که قبلا خاطرنشان کردیم کلمه شریعت به معناى طریق است ، و اما کلمه (دین ) و کلمه (ملت ) معناى طریقه خاصى است ، یعنى طریقه اى که انتخاب و اتخاذ شده باشد، لیکن ظاهرا در عرف و اصطلاح قرآن کریم کلمه شریعت در معنائى استعمال مى شود که خصوصیتر از معناى دین است ، همچنانکه آیات زیر بر آن دلالت دارد، توجه بفرمائید: (ان الدین عند الله الاسلام)، (و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه، و هو فى الاخرة من الخاسرین) که از این دو آیه به خوبى بر مى آید هر طریقه و مسلکى در پرستش خداى تعالى دین هست ولى دین مقبول درگاه خدا تنها اسلام است، (دین) معنائى عمومى تر از (شریعت) دارد، شریعت نسخ مى شود ولى دین قابل نسخ نیست.

 

پس دین از نظر قرآن معنائى عمومى و وسیع دارد، حال اگر آن دو آیه را ضمیمه کنیم به آیه زیر که مى فرماید: (لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا براى هر یک از شما پیامبران شرعه و منهاجى قرار دادیم )، و به آیه (ثم جعلناک على شریعة من الامر فاتبعها)، این معنا بدست مى آید که شریعت عبارت است از طریقه اى خاص، یعنى طریقه اى که براى امتى از امتها و یا پیامبرى از پیامبران مبعوث به شریعت تعیین و آماده شده باشد، مانند شریعت نوح، و شریعت ابراهیم، و شریعت موسى، و شریعت عیسى، و شریعت محمد (صلى الله علیه وآله)، و اما دین عبارت است از سنت و طریقه الهیه حال خاص به هر پیامبرى و یا هر قومى که مى خواهد باشد، پس کلمه دین معنائى عمومیتر از کلمه شریعت دارد، و به همین جهت است که شریعت نسخ مى پذیرد، ولى دین به معناى عمومى اش قابل نسخ نیست.

 

البته در این میان فرق دیگرى نیز بین شریعت و دین هست و آن این است که کلمه دین را مى توان

بقیه در ادامه

ادامه مطلب

دامنۀ عترت

 

7157

به‌ نام خدا. در سالروز شهادت امام هفتم، حضرت امام کاظم _علیه السّلام_ سه سخن آن امام بزرگوار از این (منبع) تقدیم می شود:

 

1- شایسته فرد عاقل است که چون کارى را انجام می‌دهد، از خداوند حیا کند. (بحارالانوار، جلد ۷۵، صفحه ۳۱۳)

 

کاظمین

 

2- خردمندان، زائد بر حاجت را نیز ترک کنند تا چه رسد به گناهان، با آنکه ترک زوائد فضیلت است و ترک گناه واجب. (کافی،‌ جلد ۱، صفحه۳۷)

 

 

3- اگر مؤمنى را ساکت و کم‌حرف دیدید به وى نزدیک شوید که حکمت مى‏ افشاند. مؤمن کم‌حرف و پرکار است. و منافق پُرحرف و کم‌کار.‏ (تحف العقول، صفحه ۳۹۷)


حرم امام رضا (ع). نوروز 1398. عکاس: دامنه

 

قم. اول فروردین 1398. عکاس: دامنه

 

    

مشهد مقدس

 

نوروز ۱۳۹۸

 

توضیح: وقتی وارد ورودی های مشهد مقدس می شوی این پیام حرم مطهر به گوشی ها ارسال می شود:
«السلام علیک یا علی بی موسی‌الرضا». آستان قدس رضوی ورود شما را به مشهدالرضا خیرمقدم می‌گوید.
۱- اذن دخول و زیارت
۳- فهرست انتظار غذای حضرتی
۴- نذورات و هدایا
۵- آوای انتظار
۶- یاری محرومان
۷- مسابقه فرهنگی
عدد هرگزینه‌ را جداگانه به 8800 ارسال نمایید. التماس دعا»

 

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

 

     

سمت راست: نماد زائران رضوی.  سمت چپ: صحن آزادی حرم امام رضا (ع)


فساد ی

 

7148

 

به قلم دکتر فتح الله دهقان. ی که معنی ربودن می دهد یک اقدام ماهرانه و با حربه ‌ فریب و اختفا است. بنا به اخبار منتشر شده در مطبوعات تخلف پتروشیمی در کشور رکورد زده و بر سکوی قهرمانی فساد ایستاده است. بنا به گواه تاریخ پاک سیرتی، پاک طینتی، پاک نیتی و پاک دستی از مشخصات فرهنگ و تمدن ایرانی بوده است. مردان و ن واجد این مشخصات از جایگاه و احترام خاصی در جامعه برخوردار بوده اند. دین مبین اسلام نیز همواره به پاک سیرتی و پاک دستی و . توصیه نموده است. این ارزش ها و هنجارهای والا و گران قیمت در آرمان ها، اهداف و شعارهای انقلاب اسلامی تبلور یافت.

 

 

سوال این است، چه شده است تخلف های کلان در کشور رخ داده و به نحو بی سابقه ای در تاریخ این مرز و بوم در جریان است؟ زمینه و بستر فساد و اختلاس چطور فراهم می شود، متخلفان از چه جایگاهی برخوردارند و به کدام کانون ها وصلند؟ به چه دلیل از چشمان تیزبین سازمان های اطلاعاتی و نظارتی پنهان می مانند؟ در جواب انبوه سوال ها باید گفت: وقتی که بر اثر حب و بغض ها، تنگ نظری ها، باند بازی ها، ت بازی ها زمینه نفوذ نا اهلان فراهم شده و امور به دست آنهایی افتاده که اصلا به انقلاب اسلامی باور نداشته و ندارند، و این سخن حضرت امام که فرمودند نگذارید انقلاب به دست نامحرمان بیفتد، گاهی به فراموشی سپرده شده است. در هنگامه ای که یون و جناح های قدرت سرگرم بازی های جناحی می باشند و از

بقیه در ادامه

ادامه مطلب

احکام شرعی

بخش دوم

فتوای آیت‌الله العظمی سیدعلی سیستانی:

سؤال: چرا باید در سجده از مهر استفاده شود؟

 

پاسخ: «در نماز باید سجده بر زمین یا آنچه از زمین روئیده است باشد و خوردنی وپوشیدنی نباشد و در زندگی امروزی چون خانه ها مساجد و سالن ها با موکت وفرش و امثال آن پوشیده شده است که سجده بر آنها صحیح نیست لذا از مهر که از جنس خاک است برای سجده استفاده می شود و نیز موضع سجده باید پاک باشد التزام بر این شرط در مهر آسانتر است . البته سجده بر تربت سیدالشهدا از همه بهتر است» (منبع)

 

بقیۀ فتواهای مراجع در ادامه

ادامه مطلب

مبعث محمد رسول الله

 

7158

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. در حالی‌که در چهل‌سالگی بود، طبق رسم همیشگی‌اش برای عبادت و تفکر به غار حرا رفته بود، جبرئیل نازل شد و پنج آیۀ اول سورۀ علَق را برای محمد امین بیان کرد:

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ.  الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ.

 

به نام خداوند رحمتگر مهربان. بخوان به نام پروردگارت که آفریده است‏. که انسان را از [نطفه و سپس‏] خون بسته آفریده است‏. بخوان و پروردگار تو بس گرامى است‏. همان که با قلم [و کتابت انسان را] آموزش داد. به انسان چیزى را که نمى ‏دانست، آموخت.

(سوره ۹۶: العلق - جزء ۳۰ - آیه های 1 تا 5 ترجمه خرمشاهی)

 

غار حرا

 

قبل از بعثت نیز، به محمد امین الهاماتی می‌شد. پس از دریافت وحی الهی، از کوه پایین آمد و به سمت مکه و خانه رفت. ماجرا را برای حضرت خدیجه _سلام الله علیها_ بازگفت. خدیجه گفت: «به خدا دیرزمانی است که من در انتظار چنین روزی، بسر برده‌ام، و امیدوار بودم که روزی تو رهبر خلق و پیغمبر این مردم شوی.»

 

در روزهای آغازین بعثت، هنگام استراحت محمد رسول الله _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_، جبرئیل بار دیگر بر آن حضرت نازل شد و آیات نخستین سوره مُدثّر را خواند:

 

یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. قُمْ فَأَنْذِرْ. وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ. وَثِیَابَکَ فَطَهِّرْ. وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ. وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ. وَلِرَبِّکَ فَاصْبِرْ.

 

اى مرد جامه‌ بر خود پیچیده‏. برخیز و هشدار دِه‏. و پروردگارت را تکبیر گوى‏. و دامنت را پاکیزه بدار. و از آلایش [شرک‏] بپرهیز. و بخششى مکن که پاداش [و پاسخ‏] بزرگتر یابى. و در راه پروردگارت شکیبایى کن‏.

(سوره ۷۴: المدثر - جزء ۲۹ - آیه های 1 تا 7 ترجمه خرمشاهی)
 

پیامبر بر اساس این آیات، می‌بایست پیوسته به فکر بیم‌دادن مردم از نافرمانی خداوند باشد و تا مدتی دعوت پنهانی داشتند.

در نوشتن این متن از این (منبع) بهره گرفتم.


دامنۀ زمان و مکان

 

7154

.در چنین مواقعی ملاکِ تطبیقِ حکم بر قاعده، تشخیص عُرف است. به همین سیاق استنباطِ اطلاقِ سنّ ازدواج برای پسران و دختران کودک و نوجوان هر سرزمینی خطایی متدولوژیک است که عموم قاعده فقهی لاضِرار و شروطِ عامّه تکلیف (بلوغ، قدرت، عقل و اختیار) آن را تخصیص زده اند.

 

متن نقلی. نوشتۀ حجةالاسلام امین میرزائی: «آن عدّه فقهایی که به جواز کودک همسری رأی داده اند و (به این بهانه که اسلام برای ازدواج سنّی معیّن نکرده و موضوع بلوغ و عدم بلوغِ متزوّجین را مسکوت گذاشته) ازدواجِ طفلانِ دبستانی و پیران صد ساله را جایز دانسته اند این آیه شریفه قرآن را حتماً خوانده اند: "وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ اَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَهٍ". یعنی ن یائسه‏ ای که امید ازدواج ندارند، بر آنان گناهی نیست که جامه خود را کنار بگذارند بدون اینکه زینتشان را جار بزنند! (سوره مبارکه نور، آیه 60). تا به این جای کار مشکلی نیست و آیه شریفه بر سماحتِ رایِ شارع اقدس نسبت به این دسته از ن اشعار دارد. مشکل آنجا پیدا می شود که متدولوژی خاصِ آقایان را به کار بگیریم و -بی توجّه به زمان و مکانِ اجرایِ حکم- فتوایی عمومی صادر کنیم.

بقیه در ادامه

ادامه مطلب

دامنۀ ایران

 

7160

 

به قلم دکتر فتح الله دهقان. خداوند فرموده "زمین مکانی همراه با خطرات و تغییرات است". باران اساسا نعمت است. حیات در جهان بستگی به باران دارد. در ادیان آسمانی و فرهنگ های مختلف جهان نیز آب جایگاه خاصی دارد. عدم برخورد صحیح انسان ها با آب این نعمت حیات بخش مشکلات و مصائبی را برای بشر در طول تاریخ فراهم نموده است. در این خصوص لازم دیدم مواردی را به عرض برسانم.

 

تصاویر هوایی منطقۀ پلدختر لرستان. نوروز 1398.


1- اصلاح فرهنگ، سیستم و ساختار: من و شما، مدیران و مسئولان و دست اندرکاران کشور در این فرهنگ و سیستم آموزشی رشد و نمو یافته و تربیت شده و در این ساختار مشغول به کاریم. حوادثی مانند سیل اخیر دلیلی محکم است که اصلاح و تجدید نظر در این امور لازم و ضروری است. وقت آن رسیده که با توجه به تجارب جهانی رفورم در این خصوص صورت گیرد. آیا وقت آن  نرسیده که عذرخواهی مسئولین بابت قصورات، کم کاری ها و کاستی ها وارد فرهنگ ما شود؟


2- پیش بینی و پیشگیری: با پیشرفت علوم و تکنولوژی امکان پیش بینی دقیق فراهم شده است. همچنین زمینه پیشگیری از حوادث و اتفاقات ناگوار با هزینه کمتر نیز تاحدود زیادی فراهم شده است.


3- مدیریت بهینه: مدیران متعهد و متخصص با استفاده از علوم پیشرفته و تکنولوژی روز باید اقدام به برنامه ریزی همراه با آینده نگری نماید تا خسارات را به حداقل برساند. سوال این است که آیا دستگاههای مدیریتی کشور خصوصا مدیریت بحران کشور در این زمینه موفق بوده اند؟


4- رعایت استاندارد شهرسازی: امروزه علوم مرتبط با شهرسازی در جهان پیشرفت های شگرفی نموده اند که قادر است از خسارات این گونه حوادث بکاهد. آیا اصول شهرسازی در کشور ما رعایت می شود و با متخلفین برخورد شایسته صورت می گیرد؟

بقیه در ادامه

ادامه مطلب

دامنۀ عترت

 

7162

 

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. فلکه فکرت (۷) نفوذ فراخ یک نام میان ایرانیان. به‌ نام خدا. سلام. وِردِ زبان ایرانیان شد. سُفره‌ی نذری خانواده‌های مذهبی شد. شعار پشت شیشه‌ی ماشین‌ها شد. در ضرب‌المثل نماد شد. در قسم خط قرمز سوگندها شد. در وفا نمونه شد و در التجا (=پناه‌بُردن)، باب‌ حاجت‌ها. یعنی حضرت ابوالفضل سلام الله علیه.

 

حرم ابوالفضل (س) بازنشر دامنه

یکی‌یکی می‌گویم:


۱. دوستی دارم به اسم حسین شمس از جیرفت کرمان. سال‌ها پیش می‌گفت مردم دیار ما تمام قسم‌ها را آسان می‌خورند اما وقتی کار بیخ پیدا کند و خیلی‌حساس شود، می‌گویند کاری نکن قسم حضرت ابوالفضل بخورم.


۲. وقتی می‌خواهند کاری ستُرگ و خطرناک بکنند ندا می‌دهند یا اباالفضل.


۳. هرگاه از کاری تعجب کنند و بهت‌زده شوند می‌گویند یا حضرت عباس. و اگر کسی دروغ ببافد می‌گویند دُم خروس‌ات را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را.


۴. وقتی سفره‌ی نذری پهن می‌کنند به نام ابوالفضل و با ذکر روضه‌ی ابوالفضل نیت می‌کنند.


۵. وقتی در جایی گیر کرده باشند و یا دچار ترس و وحشت شده باشند بلند فریاد می‌زنند و یا در دل نجوا می‌دهند یااباالفضل، یا حضرت عباس، یا قمر بنی‌هاشم.


۶. می‌خواهند پشت یا تاج کامیون‌ها و یا پشت شیشه‌ی سواری‌ها برادر را معنا کنند می‌نویسند: برادر یعنی عباس.


۷. هرگاه در اوج ناامیدی، امید ببندند نذر قربانی ابوالفضل می‌کنند.


۸. و هشتم آن‌که وقتی مانند ما داراب‌کلایی‌ها در ماه محرم می‌خواهند جوشی بگیرند و شور بدمند و غوغا به‌پا کنند با نام ابوالفضل به اشک و ماتم و سوگ می‌رسند. جوشی گرفتن‌های قدیمی «باقرمدّاح یورمله» با نام «وفاکرده ابوالفضل، وفاکرده ابوالفضل» یکی از آن نمونه جوشی‌های ماندگار عزاداری شب تاسوعای داراب‌کلا بود.


امشب خجسته زادروز حضرت عباس _سلام‌الله‌ علیه_ است؛ فرزند برومند امام علی و حضرت ام‌البنین _سلام‌الله علیهما_ که در کربلا رشادت و معرفت را باهم جمع کرد و در رکاب سالار شهیدان و در دفاع از اساس انسانیت، کودکان و حراست از امنیت، و نیز بقای مکتب و دفع ستم به شهادت رسید و تن به سازش و امان‌نامه‌ی ستمگران نداد و با دستان بُریده‌شده به آسمان شرافت و غیرت و عشق و معنویت پرواز کرد.


مبارک باد زاده‌شدن این گرامی‌انسانِ انیس، وفادار، آگاه، دلیر، رزمنده، سازگار با حق و سازش‌ناپذیر در برابر جنگ‌افروزان و خون‌ریزان و زورگویان و زراندوزان و تزویرگرایان.


این متن را تقدیم می‌دارم به دلدادگان شیدای حق‌گرای ستم‌ستیزِ پیرو قرآن و عترت.

 


مدرسۀ فکرت

بیستم فروردین 1398.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)


دامنۀ عترت

 

7161

 

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. امشب فرخنده زادروز رهبر و پیشوای آزادگان، بزرگ‌نمادِ عرفان و عشق حقیقی، اُسوۀ مقاومت‌گرایان، الگوی عزت‌زیستی و پیش‌بَرنده‌ی مبارزه با ستم و ستمگران حضرت امام حسین _علیه السّلام_ است. دو سخن از آن انسان کامل و سالار شهیدان به دلدادگان و پیروان مکتب نجات‌بخش اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ از این (منبع)  تقدیم می‌دارم:

 

 


1- «لایکمُلُ الْعَقْلُ الَّا بِاتِّباعِ الْحَقِّ»
عقل، جز از راهِ پیروی حق کامل نمی‌شود.

(بحارالأنوار، ج 75، ص 127)


2- الْغُلُوُّ وَرْطَةٌ وَ مُجالَسَةَ اهْلَ الدَّناءَةِ شَرٌّ»
تندروی همانند فرو رفتن در باتلاق است و همنشینی با فرومایگان، شرّ و گرفتاری به همراه دارد.

(کشف الغمه، ج 2، ص 30)


این خجسته میلاد بر پیروان آن اُسوه‌ی روزگاران، گوارا بادا.


دامنۀ ایران

 

7160

 

به قلم دکتر فتح الله دهقان. خداوند فرموده "زمین مکانی همراه با خطرات و تغییرات است". باران اساسا نعمت است. حیات در جهان بستگی به باران دارد. در ادیان آسمانی و فرهنگ های مختلف جهان نیز آب جایگاه خاصی دارد. عدم برخورد صحیح انسان ها با آب این نعمت حیات بخش مشکلات و مصائبی را برای بشر در طول تاریخ فراهم نموده است. در این خصوص لازم دیدم مواردی را به عرض برسانم.

 

تصاویر هوایی منطقۀ پلدختر لرستان. نوروز 1398.


1- اصلاح فرهنگ، سیستم و ساختار: من و شما، مدیران و مسئولان و دست اندرکاران کشور در این فرهنگ و سیستم آموزشی رشد و نمو یافته و تربیت شده و در این ساختار مشغول به کاریم. حوادثی مانند سیل اخیر دلیلی محکم است که اصلاح و تجدید نظر در این امور لازم و ضروری است. وقت آن رسیده که با توجه به تجارب جهانی رفورم در این خصوص صورت گیرد. آیا وقت آن  نرسیده که عذرخواهی مسئولین بابت قصورات، کم کاری ها و کاستی ها وارد فرهنگ ما شود؟


2- پیش بینی و پیشگیری: با پیشرفت علوم و تکنولوژی امکان پیش بینی دقیق فراهم شده است. همچنین زمینه پیشگیری از حوادث و اتفاقات ناگوار با هزینه کمتر نیز تاحدود زیادی فراهم شده است.


3- مدیریت بهینه: مدیران متعهد و متخصص با استفاده از علوم پیشرفته و تکنولوژی روز باید اقدام به برنامه ریزی همراه با آینده نگری نماید تا خسارات را به حداقل برساند. سوال این است که آیا دستگاههای مدیریتی کشور خصوصا مدیریت بحران کشور در این زمینه موفق بوده اند؟


4- رعایت استاندارد شهرسازی: امروزه علوم مرتبط با شهرسازی در جهان پیشرفت های شگرفی نموده اند که قادر است از خسارات این گونه حوادث بکاهد. آیا اصول شهرسازی در کشور ما رعایت می شود و با متخلفین برخورد شایسته صورت می گیرد؟

بقیه در ادامه

ادامه مطلب

دامنۀ عترت

 

7163

 

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. رساله‌ی حقوق. من مانند بسیاری از مردم ایران، پای منبر قد کشیدم، چه محرّم، چه رمضان، و چه در سایر مناسبت‌ها و مجالس. اما هیچ ندیدم، هیچ، که ‌یی رساله‌ی حقوق حضرت امام سجاد _علیه‌السلام_ را بالای منبر، یا در نشست ویژه و یا با ایجاد حلقه‌ی فکری به روی‌مان بگشاید و از ۵۱ حقوقی که آن امام عابدِ زاهدِ عارفِ روشن‌بین و دانشمند که برای بشریت شرح و باز کرده، حتی یک «حق» را بازگو کند.

 

بگذرم!!

 

خواستم بگویم در آستانه‌ی زادروز زیبای آن امام عابدین و ساجدین _که درخشنده‌ترین رهبریِ معنوی را به ارمغان آورده_ یکی از آن حقوق پنجاه‌ویک‌گانه را تقدیم می‌دارم، یعنی حق ۳۹ از این (منبع) :

 

میلاد امام سجاد مبارک

 

«و اما حق کسى که از تو رایزنى خواهد (و چاره جوید) این است که اگر رأى درستى به خاطرت رسید در نصیحت (و خیراندیشى) براى او بکوشى و هر چه مى‌‏دانى به مش بفهمانى و بگویى که اگر تو به جاى او بودى چنان مى‏‌کردى و این از آن روست که او از سوى تو نرمی و مهربانى بیند؛ زیرا نرمِش، رمندگى را از میانه بردارد و سخت‌گیرى به جاى همدلى، رمندگى آرَد. و اگر در کار او نظرى بر خاطرت نگذرد، اما دیگرى را بشناسى که به رأى او اعتماد دارى و او را براى رایزنى خودت مى‏‌پسندى، وى را به او معرفى و رهنمایى کنى، و در حق او کوتاهى نورزى و از خیراندیشى برایش فروگذار نکنى. و لا قوة الا بالله (و نیرویى نیست جز به خدا).»

فهرست 51 حق و متن کامل هر یک در ادامۀ مطلب:

ادامه مطلب

دامنۀ عترت

 

7162

 

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. فلکه فکرت (۷) نفوذ فراخ یک نام میان ایرانیان. به‌ نام خدا. سلام. وِردِ زبان ایرانیان شد. سُفره‌ی نذری خانواده‌های مذهبی شد. شعار پشت شیشه‌ی ماشین‌ها شد. در ضرب‌المثل نماد شد. در قسم خط قرمز سوگندها شد. در وفا نمونه شد و در التجا (=پناه‌بُردن)، باب‌ حاجت‌ها. یعنی حضرت ابوالفضل سلام الله علیه.

 

حرم ابوالفضل (س) بازنشر دامنه

یکی‌یکی می‌گویم:


۱. دوستی دارم به اسم حسین شمس از جیرفت کرمان. سال‌ها پیش می‌گفت مردم دیار ما تمام قسم‌ها را آسان می‌خورند اما وقتی کار بیخ پیدا کند و خیلی‌حساس شود، می‌گویند کاری نکن قسم حضرت ابوالفضل بخورم.


۲. وقتی می‌خواهند کاری ستُرگ و خطرناک بکنند ندا می‌دهند یا اباالفضل.


۳. هرگاه از کاری تعجب کنند و بهت‌زده شوند می‌گویند یا حضرت عباس. و اگر کسی دروغ ببافد می‌گویند دُم خروس‌ات را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را.


۴. وقتی سفره‌ی نذری پهن می‌کنند به نام ابوالفضل و با ذکر روضه‌ی ابوالفضل نیت می‌کنند.


۵. وقتی در جایی گیر کرده باشند و یا دچار ترس و وحشت شده باشند بلند فریاد می‌زنند و یا در دل نجوا می‌دهند یااباالفضل، یا حضرت عباس، یا قمر بنی‌هاشم.


۶. می‌خواهند پشت یا تاج کامیون‌ها و یا پشت شیشه‌ی سواری‌ها برادر را معنا کنند می‌نویسند: برادر یعنی عباس.


۷. هرگاه در اوج ناامیدی، امید ببندند نذر قربانی ابوالفضل می‌کنند.


۸. و هشتم آن‌که وقتی مانند ما داراب‌کلایی‌ها در ماه محرم می‌خواهند جوشی بگیرند و شور بدمند و غوغا به‌پا کنند با نام ابوالفضل به اشک و ماتم و سوگ می‌رسند. جوشی گرفتن‌های قدیمی «باقرمدّاح یورمله» با نام «وفاکرده ابوالفضل، وفاکرده ابوالفضل» یکی از آن نمونه جوشی‌های ماندگار عزاداری شب تاسوعای داراب‌کلا بود.


امشب خجسته زادروز حضرت عباس _سلام‌الله‌ علیه_ است؛ فرزند برومند امام علی و حضرت ام‌البنین _سلام‌الله علیهما_ که در کربلا رشادت و معرفت را باهم جمع کرد و در رکاب سالار شهیدان و در دفاع از اساس انسانیت، کودکان و حراست از امنیت، و نیز بقای مکتب و دفع ستم به شهادت رسید و تن به سازش و امان‌نامه‌ی ستمگران نداد و با دستان بُریده‌شده به آسمان شرافت و غیرت و عشق و معنویت پرواز کرد.


مبارک باد زاده‌شدن این گرامی‌انسانِ انیس، وفادار، آگاه، دلیر، رزمنده، سازگار با حق و سازش‌ناپذیر در برابر جنگ‌افروزان و خون‌ریزان و زورگویان و زراندوزان و تزویرگرایان.


این متن را تقدیم می‌دارم به دلدادگان شیدای حق‌گرای ستم‌ستیزِ پیرو قرآن و عترت.

 

مدرسۀ فکرت

بیستم فروردین 1398.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)


دامنۀ عترت

 

7161

 

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. امشب فرخنده زادروز رهبر و پیشوای آزادگان، بزرگ‌نمادِ عرفان و عشق حقیقی، اُسوۀ مقاومت‌گرایان، الگوی عزت‌زیستی و پیش‌بَرنده‌ی مبارزه با ستم و ستمگران حضرت امام حسین _علیه السّلام_ است. دو سخن از آن انسان کامل و سالار شهیدان به دلدادگان و پیروان مکتب نجات‌بخش اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ از این (منبع)  تقدیم می‌دارم:

 


1- «لایکمُلُ الْعَقْلُ الَّا بِاتِّباعِ الْحَقِّ»
عقل، جز از راهِ پیروی حق کامل نمی‌شود.

(بحارالأنوار، ج 75، ص 127)


2- الْغُلُوُّ وَرْطَةٌ وَ مُجالَسَةَ اهْلَ الدَّناءَةِ شَرٌّ»
تندروی همانند فرو رفتن در باتلاق است و همنشینی با فرومایگان، شرّ و گرفتاری به همراه دارد.

(کشف الغمه، ج 2، ص 30)

 

این خجسته میلاد بر پیروان آن اُسوه‌ی روزگاران، گوارا بادا.


رِ بَیتِه

 

7159

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. لغت 222. رِ بَیتِه. در داراب‌کلا به چیزی که یکباره جاری شود، می گویند: رِ بَیتِه. «رِ» یعنی روان، جاری، راه افتادن و ریختن. و «بَیتِه» یعنی گرفت. شد. مثلاً وقتی بگویند عسل رِ بَیتِه. یعنی عسل ریخت. عسل داره می ریزه. یا اگر آب رودخانه بعد از مدتها خشکی، یکباره جاری شود می گویند: اُوه رِ بَیتِه. یعنی اوه راه دَکته. یعنی آب، روان و جاری شد. مثل عکس زیر که آب زاینده رود اصفهان در 6 بهمن 1397 یکباره جاری شد و موجب شادی مردم گردید. این عکس مفهوم واژۀ «رِ بَیتِه» یا «رِ گرفت» در گویش دارابکلایی ها را بخوبی می رساند.

 

(منبع عکس)

فرهنگ لغت دارابکلا: اینجا


دامنۀ منطقه


به قلم دکتر فتح الله دهقان: دفاع در همه ادیان، آئین ها و فرهنگهای متفاوت جهان امری مقدس است. به تبع آن نظامیان که مدافعان مردم و سرزمینشان می باشند از جایگاه خاصی برخوردارند. در ایران نیز نظامیان که مدافعان ایرانیان می باشند محبوبیت خاصی دارند. اخیرا طرح اعلان نیروهای نظامی ایران به عنوان تروریست توسط امریکا مطرح شده است. در این خصوص مواردی را به عرض می رسانم:


1-ابهام واژه تروریسم: واژه تروریسم تعریف مشخصی ندارد و بصورت یک برچسب درامده، تا یک واقعیت، هر که خواست دیگری را به تروریسم متهم می کند.

 

نقشۀ حوزه مأموریت «سنتکام» (منبع)


 
2- بستر و آبشخور فکری تروریسم: بنا به گواه تاریخ قشری بودن، تصلب، تحجر در فرهنگ و تمدن ایران اسلامی که پرورش دهنده ملاصدرا، سعدی، حافظ بوده جایگاهی ندارد. بلکه آئین و مشرب فکری کسانی همچون " محمد بن وهاب " است که متاثر از مشرب فکری " ابن تیمیه " و در راستای ت های استعمارگران مکتب فکری را پایه گذاری کرد که با تولید و ترویج افکار تروریستی جهان را به وحشت انداخته است.

بقیه در ادامه

ادامه مطلب

راه ما راه علی

 

7167

ترجمۀ خطبۀ 82 نهج البلاغه:

(برخى از شارحان گفتند این خطبه در شهر کوفه در شناساندن دنیا ایراد شد)

 

«چگونه خانه دنیا را توصیف کنم که ابتداى آن سختى و مشقّت، و پایان آن نابودى است. در حلال دنیا حساب، و در حرام آن عذاب است. کسى که ثروتمند گردد فریب مى‏ خورد، و آن کس که نیازمند باشد اندوهناک است، و تلاش کننده دنیا به آن نرسد، و به رها کننده آن، روى آورد. کسى که با چشم بصیرت به آن بنگرد او را آگاهى بخشد، و آن کس که چشم به دنیا دوزد کوردلش مى ‏کند.» (منبع)


قرآن در صحنه

 

7166

أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ.

آیا بیماردلان پنداشته ‏اند که خداوند هرگز حَقد و حسدهایشان را آشکار نمى ‏سازد؟

(سوره ۴۷: محمد - جزء ۲۶ - آیۀ 29،  ترجمۀ خرمشاهی)

 

(منبع عکس)

 

تفسیر علامه‌ طباطبایی

 

 

راغـب مـى گوید: کلمه (ضغن) به کسره و به ضمه ضاد به معناى کینۀ شدید است، کـه جـمـعـش (اضـغـان) مـى آیـد. و مراد از جمله (الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ) اشخاص ضـعـیـف الایـمـان هـسـتـنـد و شـایـد کـسـانـى بـاشـنـد کـه از اول بـا ایـمـانـى ضـعـیـف ایـمـان آوردنـد، سـپـس بـه سـوى نـفـاق متمایل شده و در آخر بعد از ایمان به سوى کفر برگشته اند.

 

دقـت در تـاریـخ صـدر اسـلام ایـن مـعـنـا را روشـن مـى کـنـد کـه مـردمى از مسلمانان که به رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) ایمان آوردند، چنین وصفى داشته اند، همچنان که قومى دیگر از ایشان از همان روز اول تا آخر عمرشان منافق بودند. و بنابر این، تعبیر از مـنـافـقـیـن دسـتـه اول بـه مؤمنـیـن، بـه مـلاحـظـه اوائل امرشان بوده است. و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : نـه، بـلکـه ایـن مـنـافـقـیـن کـه در دل بـیـمـارنـد گـمـان کـرده انـد کـه خـدا کـیـنـه هـاى شـدیـدشـان را نـسـبـت بـه دیـن و اهل دین بیرون نمى ریزد. المیزان.


رِ بَیتِه

 

7165

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. لغت 222. رِ بَیتِه. در داراب‌کلا به چیزی که یکباره جاری شود، می گویند: رِ بَیتِه. «رِ» یعنی روان، جاری، راه افتادن و ریختن. و «بَیتِه» یعنی گرفت. شد. مثلاً وقتی بگویند عسل رِ بَیتِه. یعنی عسل ریخت. عسل داره می ریزه. یا اگر آب رودخانه بعد از مدتها خشکی، یکباره جاری شود می گویند: اُوه رِ بَیتِه. یعنی اوه راه دَکته. یعنی آب، روان و جاری شد. مثل عکس زیر که آب زاینده رود اصفهان در 6 بهمن 1397 یکباره جاری شد و موجب شادی مردم گردید. این عکس مفهوم واژۀ «رِ بَیتِه» یا «رِ گرفت» در گویش دارابکلایی ها را بخوبی می رساند.

 

(منبع عکس)

فرهنگ لغت دارابکلا: اینجا


دامنۀ منطقه

 

7164


به قلم دکتر فتح الله دهقان: دفاع در همه ادیان، آئین ها و فرهنگهای متفاوت جهان امری مقدس است. به تبع آن نظامیان که مدافعان مردم و سرزمینشان می باشند از جایگاه خاصی برخوردارند. در ایران نیز نظامیان که مدافعان ایرانیان می باشند محبوبیت خاصی دارند. اخیرا طرح اعلان نیروهای نظامی ایران به عنوان تروریست توسط امریکا مطرح شده است. در این خصوص مواردی را به عرض می رسانم:


1-ابهام واژه تروریسم: واژه تروریسم تعریف مشخصی ندارد و بصورت یک برچسب درامده، تا یک واقعیت، هر که خواست دیگری را به تروریسم متهم می کند.

 

نقشۀ حوزه مأموریت «سنتکام» (منبع)


 
2- بستر و آبشخور فکری تروریسم: بنا به گواه تاریخ قشری بودن، تصلب، تحجر در فرهنگ و تمدن ایران اسلامی که پرورش دهنده ملاصدرا، سعدی، حافظ بوده جایگاهی ندارد. بلکه آئین و مشرب فکری کسانی همچون " محمد بن وهاب " است که متاثر از مشرب فکری " ابن تیمیه " و در راستای ت های استعمارگران مکتب فکری را پایه گذاری کرد که با تولید و ترویج افکار تروریستی جهان را به وحشت انداخته است.

بقیه در ادامه

ادامه مطلب

سرمایه‌داری و مارکسیسم

 

متن نقلی: «مناظرۀ میان دو تن از جنجالی‌ترین شخصیت‌های فکری جهان در تورنتو برگزار شد. در این مناظره، فیلسوف اسلوونیایی، اسلاوُی ژیژک رو‌به‌روی روان‌شناس کانادایی، جردن پیترسون نشست تا دربارۀ تقابل سرمایه‌داری و مارکسیسم گفت‌وگو کنند.

 

اسلاوُی ژیژک

 

جردن پیترسون

گفت‌وگوی ژیژک و پیترسون با عنوان

«شادی: سرمایه‌داری در برابر مارکسیسم»

(اینجا)

بقیه در ادامه

ادامه مطلب

فلکه فکرت

 

7171

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فلکه فکرت (قسمت بیستم) بازداشت حفاظتی. من در این فلکه فکرت در مدرسۀ فکرت، «تاریخ داخائو» را بُرش می‌زنم، با نوشتن سه نکته، یک پیوست و یک تبصره:

 

نکته‌ی یکم: زندانیان را فلک می‌کردند و تاب می‌دادند و در دفاع از این کارشان می‌گفتند می‌خواستیم آزمایش کنیم که آیا ماهیچه‌های زندانی نیرو دارد یا نه؟

 

نکته‌ی دوم: از میان زندانیان برای ورماخت (=ارتش آلمان نازی) عضوگیری می‌کردند و تبهکاران می‌توانستند عضو تیپ بدنام «دیرله‌وانگر» شوند تا آزادی یابند.

 

نکته‌ی سوم: طبق دستور هیتلر شهروندان را با عنوان «بازداشت حفاظتی» دستگیر می‌کردند. یعنی به هر کس که مشکوک بودند باید دستگیرش می‌کردند تا امنیت جامعه حفظ شود.

 

پیوست: من کتاب ۴۲۵ صفحه‌ایی «تاریخ داخائو» نوشته‌ی پل بِربِن، ترجمه‌ی جمشید ترابی را سال ۱۳۸۴ در یک مسافرت خواندم. کتابی تکان‌دهنده و دردناک. این اثر به اردوگاه و شکنجه‌گاه هراس‌انگیز می‌‌پردازد که توسط هیتلر در شهر داخائو در شمال غربی آلمان ایجاد شده بود؛ جایی بی‌اندازه مَخوف و هولناک که ۲۲۸هزار و سیصد نفر از مخالفان هیتلر (که بیشترشان از کمونیست‌های سراسر جهان بودند) در آنجا محبوس گردیدند و بیش از ۵۰ هزار نفر از آنان به بدترین دَدمنشی نابود شدند.

 

تبصره: غرب، تاریخ وحشتناکی دارد. شیفتگان و دلباختگان آن اما این تاریکی‌ها را نادیده می‌انگارند و دست به تطهیر و تبلیغ آن می‌زنند!


مدرسۀ فکرت

2 اردیبهشت 1398
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)


احیای حقیقت

 

7170

به قلم دامنه: به نام خدا. از باورهای دینی‌ شیعیان ظهور منجی است که چند جمله‌ای در این‌باره می‌نویسم:

 

انتظار (=چشم‌به‌راه ماندن) برای یک رویداد بزرگ است. رویدادی دینی و تکان‌دهنده که در آن یک انسان کامل ظهور می‌کند و بشریت را در احیای حقیقت راه‌بَری می‌نماید و در هدف بزرگ مدد می‌رساند.

 

ممکن است عقل معیشت‌اندیش و محدود ما آن‌چنان نتواند به رمز و راز این حکمت و پنهانی ماه تابان اسلام، یعنی حضرت مهدی موعود _عج‌الله_ نفوذ کند، اما این باور و ایمان، انسان‌های منتظر را در شوق، امید، رغبت، کشش و جذَبه نگه می‌دارد.

 

زادروز فرخنده و سرشار از نوید و مژده‌یِ امام غایب و رهبر غایت، حضرت ولی عصر بر پیروان خجسته و پُربرکت باشد. در زیر انتظار مهدی موعود از نظر دکتر علی شریعتی را _که متنی گزیده‌شده است_ پیوست می‌کنم:

 

عکس از مسجد هدایت


«انتظار یکی از زیباترین و عمیق ترین جلوه های روح فراری و بی آرام انسان است. آدمیزاده هر چه انسان تر، چشم به راه تر می شود. این یک حقیقت زیبایی است که همواره می درخشد. در تشیع موعود منتظر مهدی است. رسالتی را که پیامبر آغاز کرد و پس از مرگش نگذاشتند علی و فرزندانشان ادامه دهند و حکومت و امامت مردم را غصب کردند او خواهد گرفت و ادامه خواهد داد. برای استقرار عدل و احیای حقیقت می آید. این یک رسالت اجتماعی، ی و اعتقادی و بشری است و او خود یک بشر است اما روح منتظر انسان که همواره بی قرار غیب و فراری به ماوراء است نمی تواند تصویر بشری و رسالت این جهانی مهدی موعود را نگاه دارد. پس او را و کارش را در هاله ای از ماوراء واقعیت غرقه می سازد.»


دامنۀ کتاب
 

7174

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. فلکه فکرت (۲۶). قلندریّه.  از کتاب «قلندریّه در تاریخ: دگردیسی‌های یک ایدئولوژی» نوشتۀ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. (چاپ سوم 1387. در 656 صفحه از انتشارات سخن) می‌توانم این‌گونه گزارش بگذارم تا اگر نتوانستید کتاب را بخوانید دست‌کم اساس آن را باخبر باشید:

 

همه و همه، قلندر را شخص فرض کرده‌اند حال آن‌که قلندر تا قرن هفتم اسمِ مکان بوده است و افرادِ منسوب به آن مکان را «قلندری» می‌گفته‌اند و قلندر خود جایی بوده است مثل مسجد یا میخانه یا مدرسه. (صفحۀ 37 و 38)

 

از نظر کدکنی جنبش قلندریّه یک جنبش چندساحتی است. با یک نگاه منشوری می‌توان در آن رنگ‌های بیشماری دید: از مزدک‌گرایی و آیین‌های ایرانیِ کهن گرفته تا راه و رسم جوانمردی و عیّاری و فتوّت، از عناصری از آیین خرّم‌دینان تا اندیشه‌هایی از گنوستیسیسم [=اعتقاد به ثنَویت] و عرفان اسلامی در صورتِ مکتب ملامتیانِ نیشابور تا گرایش‌های قرمطیانه و شیعی و حروفی و اهل حق. تصویری متناقض از مردمی که از یک سوی با ثروت‌های بزرگ و تعدّد زوجات و نظام برده‌داری و قتل نفس و تباه‌کردن طبیعت و آلودنِ محیط زیست مخالف‌اند و از سوی دیگر و در دورانی دیگر، به تعبیر کدکنی «جز دریوزگی و گدایی کاری ازیشان دیده نمی‌شود.». (صفحۀ 13)

 

عکس از دامنه

 

کدکنی در این کتاب اثبات کرد آیین قلندری یک آیین ایرانی‌گرای اسرارآمیز است که در طول تاریخ قرن‌های چهارم و پنجم و ششم که نامش هست و نشانش ناپیداست، در شکل پنهانی، به فعّالیت خود می‌پرداخته است. (صفحۀ 62)

 

به روایت شفیعی کدکنی _که از سوی استاد مرحوم بدیع‌امان فروزانفر به این پژوهش سفارش شده بود_ نخست اسناد و اشارات، دربارۀ قلندریه، از تصوفِ خراسان آغاز شده و با ظهور قطب‌الدین حیدر زاوگیِ خراسانی و مهاجرت حیدریانِ پیروِ او به آسیای صغیر [آناتولی تا شمال مدیترانه و شمال آفریقا] و عراق و سپس شام و آنگاه مصر و شمالِ آفریقا، شاخه‌های قلندریان حیدری در بخش عظیمی از جهان اسلام پراکنده می‌شوند. (صفحۀ 190)

 

بی‌گمان در بعضی از ادوار تاریخی، اینان در نگاه کدکنی «مردمی دریوزگر و بی‌آبرو و منکر تمامِ ارزش‌های اخلاقی بوده‌اند و در ادواری، صاحبان اصول و قواعدی در اندیشه و نگاه به هستی.»

 

نکته:

در ایران دو جریان فکری «سلامت» و «ملامت» وجود داشت. از درون مذهب ملامت، جریان قلندری و شاخه‌های عجیب و غریب‌اش سرچشمه گرفته و حتی تا الحاد و انکار همه‌ی ارزش‌های دینی پیش تاخته چون دچار افراط در ایران‌گرایی و قومیت و فرهنگ محلی شده بود.


مدرسۀ فکرت

8 اردیبهشت 1398
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)


حاج

 

7173

حجةالاسلام محمدرضا

به قلم حجةالاسلام محمدرضا : حاج ؛ این کتاب روایت زندگی معنوی یک ِ اصیل هست که به حاج شهره بود (۱۲۸۴_۱۳۵۲ش). اهل روستای مارون (مهاجران) در ۳۰ کیلومتری اراک به طرف خرم آباد. دوستان بر توانایی قلمی دکتر مهاجرانی آگاه هستند. او توانست به زیبایی هرچه تمامتر ویژگی های آسمانی و معنوی حاج را ترسیم نماید.

کتاب «حاج » نوشتۀ سیدعطاءالله مهاجرانی


شخصیت باسوادی که حضور و ست در روستا ترجیح داد و به جای سفرهای آفاقی به انفس پرداخت و از نورانیت وجودش تشنگان را سیراب می نمود. نفوذ کلام او فوق العاده بود، باطن باصفای او همه جا را مصفا می کرد.سلوک ثقلینی و عرفان اهل بیتی او موجب شد تا

بقیه ادامه

ادامه مطلب

دامنۀ منطقه

 

7175

 

به قلم دکتر فتح الله دهقان. ژئوپلیتیک گذشته ایران در دوره باستان، از حمله اسکندر تا عملیات مرصاد، جنگ ها، عملیات های نا منظم و منظم گذشته تا حال حاکی از این است که غرب کشور منطقه ای سرنوشت ساز بوده و سرنوشت ایران از این منطقه ورق خورده است. روابط ایران و عراق از قرن 16 به بعد که این کشور در ترکیب حکومت عثمانی قرار داشت و پس از فروپاشی ان امپراطوری که کشور عراق متولد شد، فراز و فرودهای زیادی را به خود دیده است. بین النهرین از مهد های تمدن جهان بخشی از ایران بوده، همچنین مدائن پایتخت ایران بوده است. از سوی دیگر مرقد مطهر امامان شیعه در عراق، میعادگاه عاشقان خاندان پیامبر می باشد.در طول تاریخ همواره اختلاف در خصوص مرزهای غربی وجود داشته است. اختلافات در دوره امپراطوری عثمانی و صفویه به اوج خود رسید.

 

 

از زاویه ای دیگر، همواره تلاش هایی برای حل اختلافات دو کشور نیز صورت گرفته است. تلاش های چند ساله امیر کبیر برای عقد قرارداد ارزروم تا قرارداد 1975 الجزایر که به چندین سده اختلاف بین دو کشور پایان داد شاهد این مدعا می باشد. سقوط صدام و روند حوادث پس از آن منجر به ایجاد روابط حسنه و نزدیکی بی سابقه ایران و عراق در طول تاریخ شده است. این رویداد حساسیت برخی کشورهای منطقه و قدرت های فرا منطقه ای را برانگیخته است. ایجاد تفرقه و جدایی در منطقه همواره استراتژی قدرت های فرا منطقه ای برای نیل به اهداف خود بوده است. سِرویلسون فرماندار کل ی منطقه در سال های اشغال عراق توسط انگلستان در مورد اهمیت استراتژیکی عراق گفته است « کلید کل منطقه در بغداد است و . لذا نباید عراق با کشورهای جهان عرب یا سایر کشورهای اسلامی متحد شود». در این خصوص لازم دیدم مواردی را به عرض برسانم:


1- خلاء ها و محدودیت های ژئوپلیتیکی : ایران و عراق دارای خلاء ها و محدویت های ژئوپلیتیکی هستند، نوع و سطح روابط دو کشور می تواند  تاثیر متفاوتی بر این مسئله بگذارد. بدین صورت که روابط حسنه دو کشور می تواند باعث هم پوشانی خلاء ها و رفع محدودیت های ژئوپلیتیکی دو کشور شود. اما، سردی روابط و اختلافات می تواند رقابت منفی، بیهوده و حوادث خانمان سوزی همچون جنگ را بدنبال داشته باشد.

بقیه ادامه

ادامه مطلب

سیلی 1347 و 1377

 

7176

حجةالاسلام محمدرضا

 

به قلم حجةالاسلام محمدرضا : داستان یک سیلی. مرداد ماه سال 1347 کارنامه ششم ابتدایی را گرفتم. شاگرد اول شده بودم. غروب بقچه حمام را برداشتم بروم حمام. وارد حمام که شدم شلوغ بود. چشمم به قفسه خالی افتاد، داشتم به سمتش می رفتم که جوانی با لباس شیک رفت طرف قفسه و ساکش را توی قفسه گذاشت. به او گفتم این قفسه مال من بود. گفت با این بقچه ات قفسه هم می خواهی؟ شَرَق! خواباندم توی گوشش، عینکش افتاد، گردش اشک را توی چشمش دیدم. مثل برق از ذهنم گذشت عجب غلطی کردم. سمت راست صورتش گل انداخته بود. با خودم کلنجار رفتم که معذرت خواهی کنم، اما تلاش بیهوده ای بود.

 

شب خوابم نبرد، تمام ذهنم شده بود سالن بیرونی حمام. سرِ کار هم خُیقم تنگ شده بود. حاج را دیدم، پرسید حال دلت چطوره؟ گفتم خوب نیستم، صدای سیلی بی آرامم کرده. جریان را برایش توضیح دادم. با صدایی آرام و محکم گفت: "سیلی می خوری. یک روزی سیلی می خوری. سی سال هم که بگذرد سیلی خواهی خورد. توی کوه که فریاد می زنی، صدایت برمی گردد، چطور ممکن است سیلی برنگردد". روز جمعه 13 شهریور 1377 رفتم نماز جمعه تهران. وسط خیابان سجاده انداختم و نماز خواندم. آقای میانسالی آمد و از برنامه طعم آفتاب انتقاد کرد. یک نفر با مشت روی شانه ام کوبید. ناسزا گفتند و لگد پراندند و .

 

کتاب «حاج » نوشتۀ سیدعطاءالله مهاجرانی

 

درست در همان لحظه فرد میانسال کوتاه قامتی با دست پرگوشت و سنگینش سیلی توی گوشم خواباند که برق از سرم پرید. جواب سیلی سی سال مانده را خورده بودم. صدای حاج توی گوشم زنگ می زد: "سیلی می خوری . سی سال هم که بگذرد سیلی خواهی خورد".

(قسمت اول: اینجا)

بخشی از کتاب حاج ، نوشته دکتر مهاجرانی


دامنۀ کتاب
 

7180

به قلم دامنه. به نام خدا. چند نکته دربارۀ کتاب «روح آیین پروتستان» نوشتۀ «رابرت مک آفی براون» ترجمۀ فریبرز مجیدی. چاپ اول. 1382. در 503 صفحه. مؤسسۀ نگاه معاصر.

 

او در صفحه‌ی ۳۹ بر این نظر است نخستین کار در برابر کسی که سخنانی نادرست نسبت به آیین شما می‌گوید این است که بکوشی «بدفهمی‌های او را» برطرف کنی.

 

او همچنین در صفحه‌ی ۳۰ نکته‌ای مهم‌تر بر قلم جاری ساخته و فکر افرادی را تقبیح نموده که به اثباتِ خطابودنِ آیین دیگران بیشتر علاقمندند تا به اثباتِ برحق بودنِ آیین خود.

ا.

 

کتاب روح آیین پروتستان

 

وی در صفحه‌ی 43  معتقدبودن به رستگاری از طریق فیض الهی به معنی مخالف کردن با رستگاری از طریق اَعمال را مورد بررسی قرار می دهد.

 

در صفحه‌ی 35 زبان معتبر دینی را زبان کتاب ها و مباحثات نمی داند بلکه زبان نماز و نیاش می داند.

 

در صفحه‌ی 145 بر این دست می گذارد که واقعیت فیض، واقعیت آزادی را نفی نمی کند.

 

نکته: من معتقدم بر آیین‌ها بسیار جفا رفته، هنوز نیز آیین‌ها گرفتار بدفهمی‌هاست و آموزه‌های راستین آن با بدفهمی‌ها آلوده است. به قول شهید مطهری، احیاء تفکر دینی لازم است. مانند جنبش فکری علامه اقبال لاهوری.


دامنه نویسان
 

7179

 

به قلم دکتر فتح الله دهقان. ایران از کشورهای در حال توسعه خاورمیانه، دارای اقتصاد تک محصولی و هم پیمان غرب بود. توسعه همواره  دغدغه نخبگان منطقه و ایران بوده است. در این راستا تلاش هایی زیادی توسط نخبگان صورت گرفته و برنامه هایی جهت نیل به توسعه در ایران، کره جنوبی، ترکیه و . به اجرا درآمد. با وقوع انقلاب اسلامی، ایران ت های مستقلی از ابر قدرتها را در پیش گرفت.  امید مردم به توسعه کشور دو چندان شد و تلاش هایی نیز صورت گرفت. هر انقلابی مراحلی را طی می نماید. در مرحله تثبیت علاوه بر نهاد سازی جهت استقرار، در تمدن سازی هم وارد می شود، که نیازمند تعامل و روابط جهانی است. استقلال ایران به مذاق ابر قدرتها خوش نیامد و مشکلات زیادی را برای کشور ایجاد نمودند. آنها دست به تحریکات و اقداماتی همچون درگیری های داخلی، جنگ تحمیلی و . زدند. تحریم نیز یکی از اهرم ها در راستای اجرای دیپلماسی فشار بر ایران بوده است. طراحان تحریم اهداف متنوعی همچون منزوی سازی کشور، تحدید و توان نظامی، اخلال در نظام اقتصادی و پولی کشور که منجر به اختشاشات اقتصادی و باعث ریزش سرمایه اجتماعی حاکمیت شود را دنبال می نماید.

 

 

همچنین به چالش کشیدن  قدرت نرم حاکمیت در سه سطح راهبردی، میانی و عملیاتی  را در خصوص ایران پیگیری می نمایند. تحریم های ظالمانه آمریکا موجب کند شدن روند توسعه کشور همچنین در تمدن سازی انقلاب خدشه وارد نموده است. مشکلات طاقت فرسایی را برای مردم ایجاد نموده و در اجرای برنامه ها و ت های اقتصادی، اجتماعی و ی کشور خلل ایجاد کرده که موجب صدمه به ام القراء شده است. اما، تحریم ها در درون کشور خوان نعمتی برای عده قلیلی گسترده، همچنین منافعی را برای بعضی کشورهای منطقه و جهان فراهم نموده است. در این خصوص مواردی را به عرض می رسانم:

بقیه ادامه

ادامه مطلب

کویریات
 

7178

به قلم دامنه. به نام خدا. از آنجا که از پیامبر اکرم _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_ روایت شده است که فرمودند: «این ماه را رمضان نامیده‌اند چون‌که گناهان را می‌سوزاند»، ان‌شاءالله به لطف خدا در این ماه مبارک بتوانیم نوشته‌هایی از جنسِ آینه بخوانیم تا شاید با نظرافکندن در آن، خود را آراسته‌تر از دیروز و آماده‌تر برای فردا نماییم و بتوانیم خودشِکافی کنیم. خودشکافی را از نویسنده‌ی کتاب روح آیین پروتستان رابرت مک آفی براون، وام گرفتم.

 

امام صادق _علیه‌السلام_ سخن مهمی دارند که درون‌مایه و نقل به مضمون آن این است: انسان باید اول «قلبِ واعظ به خود» داشته باشد. یا «قلبِ هشداردهنده» داشته باشد. و اگر نشد «یک دوستِ پند دِه» بگیرد. اگر این سه نشد، در بند شیطان می‌شود.

 

 

حرم مطهر امام رضا (ع)

 

در آیه‌ی ۸ سوره‌ی رُوم انسان‌ها به «اندیشیدن در خود» فراخوانده شدند: أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ. () ماه رمضان ماه «به خود نگریستن» نیز هست. ماهی برای عیب‌زُدایی از خود و پالایش و ویرایش و تنظیم خود. علامه طباطبایی در شرح این آیه معتقد است این استفهام برای تعجب است، و تعبیر در اندیشیدن در نفْس‌ها از باب کنایه است. یعنی آیا در خودتان نیندیشیده‌اید؟


آری؛ هر کس غرق در امور دنیایی خود شود، خویشتنِ خویش را فراموش می‌کند، که اگر به خود بیندیشند، به حق رجوع خواهد کرد.


احکام شرعی

بخش دوم

فتوای آیت‌الله العظمی سیدعلی سیستانی:

توضیح: بسیاری از مراجع فرو بردن کامل سر در آب را مُبطل روزه می دانند، اما آیت الله العظمی سیستانی دربارۀ فرو بردن کامل سر در آب به هنگام روزه فتوای متمایزی دارند:

 

پاسخ: «فرو بردن تمام سر در آب، روزه را باطل نمی‌کند؛ ولی کراهت شدید دارد و احتیاط مستحب در ترک ‌آن است.» (منبع)

 

بقیۀ فتواهای مراجع در ادامه

 

ادامه مطلب

تسلیت درگذشت دانیال
 

7182

به قلم سید علی اصغر و دامنه.
سید‌ علی‌اصغر: سلام 
شرحه شرحه در دلم غم دارم امروز.
جوان ، جان ملت است .
پدیده ناگوار جان جوانی را گرفت که برای آتیه خویش در حال کارکردن بود و امیدوار به زندگی .
شرح غم دانیال ، دریای از واژگان قدخمیده ایست که آه دارند و اشک می ریزند .
شرح غم مرگ دانیال ، نغمه ناله های است که مردم فهیم داراب کلابرای درد جانکاه پدر و مادر جوانی زمزمه می کنند .
انوار الهی بر روحش ببارد تا همواره بیاد خنده های زیبا و مهربانی اش باشم .
به خاندانش تسلیت عرض می نمایم . بویژه دوست و برادرم سید علی اکبر هاشمی که پدر خانم دانیال بودند و دوست و استادم ابراهیم طالبی که دایی همسرش محسوب می شوند.

 

شادروان دانیال دستیار که در اثر برق‌گرفتگی در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸، درگذشت


دامنه: سلام سید من. با این متن آکنده از احساس پاک و حزن و اندوه تو سید علی‌اصغر بشدت گریستم. دانیال ما دست‌کم دو برجستگی داشت پیش من: افتادگی و اخلاق و نیز کار و تلاش و عفّت. حال چهره‌ایی ازو در برابر چشمانم چشمک می‌زند که سال قبل در منزلم قم، در پیش‌روی من، بر ما چه خنده‌های خوش و مهربانی‌های راستین نشان می‌داد.

 

شادروان دانیال دستیار که در اثر برق‌گرفتگی در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۸،

دهم ماه رمضان، روز رحلت حضرت خدیجه کبری _سلام الله علیها_ درگذشت. روحش شاد



نغمه‌ی غمین تو سید علی‌اصغرم چه عالی و محزون در الفبای دردمان بازتاب داشت. نوشتی از آنچه که در دل الهام یافتی. واژگان تو همه از سرِ فلسفه‌ی زیستن است و درک والای حیات. بر من با این نگاه مهربان و سرشار انسانیت تسلا بخشیدی. دانیال را  جلوی چشمانم گذاشتم و اشک می‌ریزم. ای وای حسرتا! به آن همه خوبی‌های دانیال و معصومیت خواهرزاده‌ام سیده فاطمه هاشمی که تنها شد و یک عمر اندوه و تراژدی. بگذار بگریم رفیق. تسلیت می گویم به تمامی بستگان نسبی و سببی اش به ویژه به خواهرم و خواهرزاده ام و جناب سیدعلی اکبر هاشمی دامادمان، و نیز به پدر روانشاد دانیال آقای علی دستیار و پدربزرگ او عموی مان جناب حسین دستیار. خدا رحمت کناد.


دامنۀ عترت
 

7181

به قلم دامنه. با یاد و نام خدای مهربان. رحلت حضرت خدیجه. امشبْ شبی، در بیش از ۱۴ قرن قبل، غمی سنگین بر دل پیامبر امین و ستوده حضرت محمد مصطفی نشست؛ یعنی رحلت حضرت خدیجه کبری _سلام الله علیها_ که مادر مؤمنین است و فخر اسلام و بانوی والاگوهر انسانیت. با یادآوری و گرامی‌داشتِ این شب، و درود و رحمت بر آن همسر خبیر و نیکوکار پیامبر، یک سخن از رسول الله هدیه‌ی دلدادگان و پیروان اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ می‌کنم:

 

پیامبر اکرم _صلوات الله علیه وآله_ فرمودند:

«مثل خدیجه پیدا نخواهد شد. خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود، و مرا با ثروت خود براى پیشرفت دین خدا یارى نمود.»

 

قبرستان ابوطالب. مزار پاک حضرت خدیجه کبری و عبدالمطلب

صلوات به روح حضرت خدیجه که درود خدا بر او بادا.


تسلیت درگذشت دانیال
 

7182

به قلم سید علی اصغر و دامنه.
سید‌ علی‌اصغر: سلام 
شرحه شرحه در دلم غم دارم امروز. جوان ، جان ملت است . پدیده ناگوار جان جوانی را گرفت که برای آتیه خویش در حال کارکردن بود و امیدوار به زندگی . شرح غم دانیال ، دریای از واژگان قدخمیده ایست که آه دارند و اشک می ریزند . شرح غم مرگ دانیال ، نغمه ناله های است که مردم فهیم داراب کلابرای درد جانکاه پدر و مادر جوانی زمزمه می کنند . انوار الهی بر روحش ببارد تا همواره بیاد خنده های زیبا و مهربانی اش باشم .


به خاندانش تسلیت عرض می نمایم . بویژه دوست و برادرم سید علی اکبر هاشمی که پدر خانم دانیال بودند و دوست و استادم ابراهیم طالبی که دایی همسرش محسوب می شوند.

 

شادروان دانیال دستیار که در اثر برق‌گرفتگی در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸، درگذشت


دامنه: سلام سید. با این متن آکنده از احساس پاک و حزن و اندوه تو سید علی‌اصغر بشدت گریستم. دانیال ما دست‌کم دو برجستگی داشت پیش من: افتادگی و اخلاق و نیز کار و تلاش و عفّت. حال چهره‌ایی ازو در برابر چشمانم چشمک می‌زند که سال قبل در منزلم قم، در پیش‌روی من، بر ما چه خنده‌های خوش و مهربانی‌های راستین نشان می‌داد.

 

شادروان دانیال دستیار که در اثر برق‌گرفتگی در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۸،

دهم ماه رمضان، روز رحلت حضرت خدیجه کبری _سلام الله علیها_ درگذشت. روحش شاد



نغمه‌ی غمین تو سید علی‌اصغر چه عالی و محزون در الفبای دردمان بازتاب داشت. نوشتی از آنچه که در دل الهام یافتی. واژگان تو همه از سرِ فلسفه‌ی زیستن است و درک والای حیات. بر من با این نگاه مهربان و سرشار انسانیت تسلا بخشیدی. دانیال را  جلوی چشمانم گذاشتم و اشک می‌ریزم. ای وای حسرتا! به آن همه خوبی‌های دانیال و معصومیت خواهرزاده‌ام سیده‌فاطمه هاشمی که تنها شد و یک عمر اندوه و تراژدی. بگذار بگریم رفیق. تسلیت می گویم به تمامی بستگان نسبی و سببی اش به ویژه به خواهرم و خواهرزاده ام و جناب سیدعلی اکبر هاشمی دامادمان، و نیز به پدر روانشاد دانیال آقای علی دستیار و پدربزرگ او عموی مان جناب حسین دستیار. خدا رحمت کناد.


راه ما، راه علی
 

7183

به قلم دامنه. به نام خدا. هفت کول* ( قسمت۵۰) فهمیدنِ دین، عصری‌ست. سلام. دکتر سروش کتاب خوب و خواندنی دارد به اسم «حکمت و معیشت» که در آن نامه‌ی امام علی _علیه‌السلام_ به امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ را شرح و تفسیر کرده است. من، چاپ اول این کتاب را دارم؛ یعنی چاپ ۱۳۷۳ مؤسسه‌ی صراط. (عکسی از روی جلدش انداختم، در زیر منعکس کردم)

 

کتاب حکمت و معیشت. اثر دکتر سروش

 

در چند جای این نامه -که البته پاره‌ای مورخان می‌گویند این نامه خطاب به فرزند دیگرش محمد‌بن‌حنفیه است- امام علی این‌گونه می‌گویند: آن‌که از عدالت بگردید به ستم گرایید. یار به منزلت خویشاوند است. دوست کسی است که در نهان به آیینِ دوستی پایبند است. بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک‌تر. در دین تفقّه کن. در همه‌ی امور به خداوند پناهنده شو.

 

کمی شرح دهم و نکته بگویم:

 

جدا از چند فراز سخن والای مولا، که دقت در آن اندیشه می‌آفریند و فکرت، باید بر این مسأله تأمل بورزیم وقتی امام علی به فرزندش توصیه می‌کنند برو دین را عمیقاً بفهم، منظور _به قول دکتر سروش_ «فقط فروع دین نیست». زیرا تفقُّه در دین و فهمیدنِ اسلام، عصری‌ست و نیز در طول زمان جاری و پویاست، نه ایستا. البته با در نظر داشتن امور ثابت و متغیر در دین که چندی قبل جناب حجت‌الاسلام آفاقی نیز آن را به‌درستی شرح داده بودند.

 

امام کاظم علیه السلام فرمودند «کسی که در دینش تفقّه نکند، خدای هیچ عملی را از او نمی‌پسندد.» به گفته‌ی سروش در صفحه‌ی ۳۶۲ کتاب، تفقّه در دین همچون طبابت و طبیعت‌شناسی و. مستمر و تکامل یابنده و عصری‌ست. پس؛ خلاصه کنم و بگویم ما هم، طرف خطابِ توصیه‌ی امام علی (ع) هستیم که فرمودند بروید و دین را بفهمید.


پاسخم به جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی

سلام. از شما دوست فاضلم ممنونم که بر نوشته‌ام نقد زدید. در آن پست، سخن از ثابت و متغیر هم کردم. محکمات و متشابهات قرآن هر کدام فهم و تفسیر خاص خود را دارد. اگر فهمِ دین، عصری و بر مبنای متقضیات زمان و مکان نباشد، دینداران در تدین متحیر و سرگردان می‌مانند.

 

حقایق قرآن و دین بر خدا و اولیای الهی روشن است، اما بر سایرین باید کشف و تفسیر شود. مثال می‌زنم اگر فهم دین، معاصر و عصری نباشد «خیل» (=اسب) در آیه‌ی زیر _که آیه‌ی ۸ انفال است_ همان اسب گرفته می‌شود و در ظاهر آیه ماندن، جمود و رکود شکل می‌گیرد و دینداران به عصر حجَر رجعت می‌کنند.

 بقیه در ادامه

ادامه مطلب

دامنۀ جهان
 

7184

به قلم دامنه. به نام خدا. چند روزی است کتاب «بازجویی از صدام»، با عنوان فرعی «تخلیه‌ی اطلاعاتی رئیس‌جمهور» را در دست مطالعه دارم. نوشته‌ی جان نیکسون. ترجمه‌ی هوشنگ جیرانی. ویراست جدید، (چاپ اول ۱۳۹۶، چاپ دوازدهم ۱۳۹۷) در ۲۴۴ صفحه. فشرده‌ای از آن نوشتم و در مدرسه‌ی فکرت گذاشتم و در اینجا -دامنه- با شرحی بیشترآورده ام. لازم است بگویم جان نیکسون نویسنده‌ی این اثر ی، تحلیل‌گر ارشد در سازمان «سیا» است و مدرّس در مدرسه‌ی «شرمن کنت» آمریکا.

 

جان نیکسون نویسنده‌ی کتاب «بازجویی از صدام» مرتباً رده‌های بالای دولت آمریکا را «تغذیه‌ی اطلاعاتی» می‌کرد. او از سال ۲۰۰۱ که سازمان «سیا» را ترک کرد، به عنوان مشاور ریسک بین‌المللی در ابوظبی امارات مشغول شد. او در اولین تخلیه‌ی اطلاعاتی صدام، کشف کرد صدام انتظار داشته آمریکا چشم در چشم او بیندازد و بپذیرد او به عنوان خطّ مقدّمِ دفاع عربی در برابر فارس‌های ایرانی است.

 

کتاب «بازجویی از صدام»، با عنوان فرعی «تخلیه‌ی اطلاعاتی رئیس‌جمهور» نوشته‌ی جان نیکسون. ترجمه‌ی هوشنگ جیرانی. ویراست جدید، (چاپ اول ۱۳۹۶، چاپ دوازدهم ۱۳۹۷) در ۲۴۴ صفحه.

روی جلد کتاب «بازجویی از صدام». عکس از دامنه

 

جان نیکسون که متخصص این کار بود و فردی پیچیده، از زبان صدام کشید که به او گفت: «به آنها [شیعیان] گفتم نمی‌توانند عمامه را وارد ت کنند، اجازه‌ی این کار را نمی‌دهم» زیرا از نظر جان نیکسون، صدام آدم معتقدی بود و خصومتی با مذهبِ حداقلی نداشت ولی باور داشت کشور را «فقط یک نفر باید» بچرخاند و آن یک‌نفر کسی نیست، جز صدام حسین.

 

جان نیکسون در این کتاب خواندنی _که از فیلتر بخش «مرور انتشارات سازمان سیا» به‌سختی عبور کرده و بسیاری از فرازهای آن سانسور شده_ تحلیلش بر این استوار است که ایالات متحده آمریکا معمولاً کورکورانه به تهدیدها واکنش نشان می‌دهد. او به‌صراحت می‌گوید: «در واقع، فقدان درکِ ما، نقیصه‌ای جدی را در ت خارجی ایالات متحده نشان داد که ما را از زمان تأسیس کشورمان دچار مشکل کرده است.»

 

(صدام؛ دیکتاتور عراق پس از دستگیری در 13 دسامبر 2003)

 

 

جان نیکسون در این کتاب خواندنی و پر از اطلاعات، می‌گوید روحیه‌ی تهاجمی سرسختانه‌ی صدام در زمان بازجویی نیز محسوس بود. او بازجویی‌اش را با اولین سؤالی آغاز کرد که پاسخ واکنشی صدام چنان هجومی بود که باعث شد جا بخورد:

 

اولین سؤالش این بود: «آخرین بار کی پسرانتان را زنده دیدید؟» صدام به جای جواب از او با خشم پرسش کرد تو کی هستی که این را از من می‌پرسی؟! چرا از من ت نمی‌پرسی؟ که خیلی چیزها می‌توانی از من یاد بگیری.»

 

صفحۀ 127 کتاب بازجویی از صدام حسین تکریتی

 

این را هم در دامنه بیفزایم که خیرالله طلفاح -دایی و پدرهمسر صدام- که شهردار بغداد بود و از این مقام به دلیل افشای فساد از سوی صدام عزل شد، کتابی کوچک نوشته بود  که عنوان آن این بود: «ایرانی‌ها، پشه‌ها و یهودیان: سه موجودی که پروردگار نباید خلق می کرد». سند این سخن عَنودانه و جاهلانه را در عکس بالا آوردم. این کینۀ خیرالله طلفاح -که صدام در خانۀ او بزرگ و تربیت! شد- نشان می دهد ایران و ایرانیان تا چه حد، خار چشم بعثی‌ها و تکریتی‌ها بود و آنان تا چه میزان در تعصّبات نژادی و جهل تاریخی اسیرند.

 

نکته هم بگویم:

 

فقط دو نکته و بس: ۱. افراد سیا در ارتش آمریکا مأمور می‌شوند تا به آنان تحلیل بیاموزند. ۲. بازجویی به شیوه‌ی آمریکایی شامل سؤال‌های فهرست شده نیست، چون چنین سبکی موجب خالی‌بندی می‌گردد و نیز راه را به روی شنیدن حقیقت از زبان بازجوشونده می‌بندد.


دامنۀ عترت
 

7181

به قلم دامنه. با یاد و نام خدای مهربان. رحلت حضرت خدیجه. امشبْ شبی، در بیش از ۱۴ قرن قبل، غمی سنگین بر دل پیامبر امین و ستوده حضرت محمد مصطفی نشست؛ یعنی رحلت حضرت خدیجه کبری _سلام الله علیها_ که مادر مؤمنین است و فخر اسلام و بانوی والاگوهر انسانیت. با یادآوری و گرامی‌داشتِ این شب، و درود و رحمت بر آن همسر خبیر و نیکوکار پیامبر، یک سخن از رسول الله هدیه‌ی دلدادگان و پیروان اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ می‌کنم:

 

پیامبر اکرم _صلوات الله علیه وآله_ فرمودند:

«مثل خدیجه پیدا نخواهد شد. خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود، و مرا با ثروت خود براى پیشرفت دین خدا یارى نمود.»

 

قبرستان ابوطالب. مزار پاک حضرت خدیجه کبری و عبدالمطلب

صلوات به روح حضرت خدیجه که درود خدا بر او بادا.


دامنۀ روح
 

7185

به قلم دامنه. هفت کول (۶۰). اِقبالی و اِدباری. به نام خدا. سلام. در شصتمین قسمت سلسله نوشتاری هفت کول این گونه می نویسم: عقل آدمی از دو وِجهه، برخوردار است یا می‌تواند اقبالی شود و یا قادر است ادباری گردد. ادباری‌شدن عقل یعنی یک طرّار (=تردست، مکّار) و یک شیّاد (=حُقّه‌باز، شارلاتان) نیز برای اهداف شُوم خود از عقل مدد می‌گیرد. به عبارتی عقل پیشه می‌کند. اما وِجهه (=جانب) اقبالی عقل، انسان را در اهداف درست و حقیقت‌ها کمک می‌کند.

 

چرا عقل دو وجهه دارد؟ چون اساساً انسان دو ناحیه دارد یک ناحیه‌ی اقبالی و یک ناحیه‌ی شیطانی. پس؛ وجهه‌ی ادباری انسان در حقیقت شیطان است که جای خدا را در او اشغال کرده است. و او را فردی «جدا از خدا» بار آورده است.

بزرگان به ما آموختند همیشه سه چیز از آنان به یادگار داشته باشیم تا رستگار گردیم:

 

۱. خدا، «هستِ مطلق» است.
۲. تاریخ، «بود» است.
۳. جهان، «شدن» است. یعنی صیرورت؛ که همیشه در حال تحوّل (=حالی به حالی) می‌باشد.

 

یادم مانده است که یکی از دانشمندان دینی، خدا را «ابَرهست» می‌دانست.

 

نکته بگویم:

در کتاب «قرآن‌شناسی» مرحوم محمدمهدی فولادوند صفحه‌ی ۴۹۱ خوانده بودم که روح آدمی از سنخ هیچ موجودی نیست، فقط «دَمِ» الهی است. بنابراین روح و دَم الهی از عالَمِ بالا، برای کارآموزی انسان می‌آید و در کمالِ آدمی دخالت دارد.

 


مدرسۀ فکرت

9 خرداد 1398
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)

 


دامنۀ ایران
 

7186

به قلم دامنه. به نام خدا. می‌دانید که اخیراً فضای ایران مورد هجوم ملخ‌های آفریقایی قرار گرفت. این ملخ‌ها را باید کُشت؟ یا نه، راه دیگری باید جُست؟ من این پرسش را در «مدرسۀ فکرت» به عنوان بحث 127 سنجاق کردم که پاسخم من این است:

 

۱. در ادبیات دینی و در بیان شاعران بزرگ ایران، نیازُردنِ مور و جانداران، یک سفارش بازدارنده‌ی اکید است. و اذیت و آزار، جُرم است. و جُرم در لغت یعنی کَنده‌شدن انسان از فطرتِ خدادادِ خویش. جُرم را اگر مثال‌سازی کنم، تا بهتر فهم شود، مثلِ کندنِ سیب از آن قسمت چونِ نازکِ سرش.

 

۲. اما در همین ادبیات دینی و بیان عالمان آمده اگر ه‌ای، خزنده‌ای و درّنده‌ای مُوذی (=اذیت‌کننده) شد، می‌شود با آن مقابله کرد. البته مقابله فقط، هَدم نیست. می‌توان از علوم مدد جُست.

 

۳. مبارزه با ملخ‌های هجوم‌آورنده هم، تابع اقتضای محیط و بوم‌زیست است. ملخ‌ها در واقع رزق هستند، رزقِ حیوانات دیگر. چون بشر با اشتهاءهای کاذب و فریبنده، ایستم را مورد هجوم و دستبرد قرار داد، این چرخه‌ی منظّم و طبیعی برهم خورد. اگر مثلاً تالاب‌های کشور خشک نمی‌شدند، پرندگان تکثیر می‌شدند، این ملخ‌ها بهترین خوراک برای زاد و ولد می‌شد و محیط، از نشاط و آواز و پرواز و جَست و خیزِ جُنبدگان، دیدنی‌تر و شگفت‌آمیزتر می‌گردید.

 

 

۴. دوستم سیدمیثم به‌درستی گفت که می‌توان ملخ‌ها را صید کرد و به مرغ‌ها خوراند. بلی؛ این روش به چرخه‌ی حیات را کمک می کند. زیرا این همه ملخ خود، یک خوراک رایگان طبیعت، برای دام و طیور است. حیف که طبیعت در اثر ظلم و تعدّی بشر، در تعَب است.

 

۵. شاید اگر امروزه‌روز، بشر در علم و دانش پیشتازتر می‌بود، از همین ملخ‌ها در راه تولیدات علمی بهره می‌جُست. اراده‌ی جُستن، به راه‌های جایگزین کمک می‌کند تا علم رشید شود و بشر در تسخیر و مسخّرکردن که قرآن فرمان داده است، رشدیابنده‌تر.


مدرسۀ فکرت

12 خرداد 1398
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)


فرمایش پیامبر خدا

 

7327

 

حجةالاسلام محمدرضا

 
به قلم حجت الاسلام محمدرضا : با سلام. . ایام رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله، شهادت امام مجتبی و امام رضا علیهم‌السلام را تسلیت عرض می‌کنم. مناسب دیدم این فرمایش زیبا و کاربردی رسول خدا را که بشدت این روزها به آن نیاز داریم، تقدیم کنم. این حدیث می‌توان ترازوی اعمال ما باشد.
 
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
 
ألا اُخْبِرُکُمْ بِاَشبَهِکُم بى؟ قَالوا: بَلى یا رَسولَ اللّه. قالَ: اَحسَنُکُم خُلقا وَ اَلیَنُکُم کَنَفا وَ اَبَرُّکُم بِقَرَابَتِهِ وَ اَشَدُّکُم حُبّا لاِخوانِهِ فى دینِهِ وَ اَصبَرُکُم عَلَى الحَقِّ وَ اَکظَمُکُم لِلغَیظِ وَ اَحسَنُکُم عَفْوا وَ اَشَدُّکُم مِن نَفْسِهِ اِنْصافا فِى الرِّضا وَ الْغَضَبِ؛
 
آیا شما را از شبیه ترین‌تان به خودم با خبر نسازم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمودند:  هر کس خوش اخلاق تر، نرم خوتر، به خویشانش نیکوکارتر، نسبت به برادران دینى اش دوست دارتر، بر حق شکیباتر، خشم را فروخورنده تر و با گذشت تر و در خرسندى و خشم با انصاف  تر باشد. (منبع: کافى، ط- الاسلامیه، ج 2، ص 240 و 241.)


خیانت به کلمات

 

7325

 

کتاب «آدم کجا بودی» اثر هاینریش بُل

 

متن نقلی: هاینریش بُل نویسنده شهیر آلمانی در کتاب «آدم کجا بودی» می‌نویسد: «بعد از هیتلر همه‌ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می‌فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به "کلمات" بود. خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت!» (منبع)


دامنه زیارت عاشورا

 

7324

 
به قلم دامنه : به نام  خدا. در زیارت عاشورا یک فرازی است که نه فقط درون مایه ی آن غنی است بلکه بازتاب بیرونی آن نیز دارای بار اغنایی و پیام اقناعی است. «یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ» یعنی: اى اباعبداللّه! من تسلیمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قیامت.
 
من معتقدم این عبارتِ زیارت عاشورا، اساس و مرامنامه ی زندگی شیعیان می باشد و هر انسان آزاده و بامنطقی اگر ژرف به این بیندیشد، نمی تواند حسّ خرسندی و عزت و رضامندی نداشته باشد. زیرا سیر منطقی، طبیعی، انسانی و شرعی این فراز زیارت، از قرآن و وحی و سیرۀ نبوی و عترت ریشه می گیرد؛ یعنی منطبق است با آیۀ 29 سوره ی فتح: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ. بدین معنی: محمد پیامبر الهى است و کسانى که با او هستند بر کافران سختگیر و با خودشان مهربانند، (ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی)
 
 
 
نکته:
تسلیم حق و شرع بودن و بنای زندگی بر صلح و دوستی و پرهیز از هرگونه خشونت و تشنج و کشورگشایی، در زیارت عاشورا اصالت و پایه ی دینی و عاطفی دارد. سپس اگر کسی یا کشوری و یا تفکری، ارزش بی پایان صلح را لگدمال کرد و شرع و شهر را زیر حملات جنگجویانه اش قرار داد، یک شیعه ی شیدای حسینی فریادش به مقتدایش این است از حَرب و جنگیدن با جنگجویی که ضد صلح و برهم زننده ی سِلم و سلامتی و امنیت و آرامش است، هیچگاه نمی هراسد؛ بلکه، با بکارگیری عزت، شجاعت، انصاف و عدالت دست به مقاومت می زند، تا باز نیز صلح و آرامش به محیط زندگی بشریت پدیدار شود. درود دارم به تفکری که سِلْمٌ و حَرْبٌ را باهم دارد، سِلم و صلح دایمی، و حرب مشروط و به وقت وم و وجوب. این راهی است که صاحب محرم حضرت امام حسین (ع) آن را تابلوگذاری کرده است.

دامنه انقلاب

 

7318

 

به قلم دامنه

دامنه

 

هفت ضعف جناح چپ

 

به نام خدا. سلام. جناح چپ -که کم‌کم خود را اصلاح‌طلب نام نهاد- دچار گرفتاری‌های پیچیده و ضعف‌های فراوان است. من از دیدگاه خودم هفت ضعف جناح چپ را بر می‌شمارم:

 

۱. با آن‌که در ایجاد ساختار نظام، نظریه‌ها، گفتمان غالب و مسلّط، هیأت‌دولت‌ها، دوره‌های مجلس، قوه‌ی قضاییه و ت‌های خرد و کلان جمهوری اسلامی ایران نقش کلیدی، یکه‌تاز و نافذ داشت؛ -و به عبارتی دیگر خود نیز از به وجود آوردندگان مزایا و کاستی‌ها در سیستم ی بود- با نام جعلی اصلاح‌طلبی! -که فلسفه‌ای التقاطی و اقتباسی ناقص آن را رنگ‌آمیزی می‌کرد- به سراغ اهدافی گنگ، حساسیت برانگیز و هزینه‌زا رفت که نه فقط در آن گرفتار، حتی از مجاری قدرت و نیز از حوزه‌ی اقتدار (=که در ادبیات جناح راست در ولایت منحصر است) رانده شد.

 بقیه در ادامه

ادامه مطلب

دامنه چهره ها

 

7323

 

به قلم دامنه : به نام خدا. تپّه چاله (قسمت ۵) سلسله نوشتارم در مدرسۀ فکرت. خیلی‌خیلی، شرم داشت. در سخن، نارسا و در پیکر نحیف و بدقواره بود؛ یتیم و کم‌رو. همین، موجب شد ارث پدری‌اش را غاصبین، به حیله و دغل و نیرنگ به چنگ آورند. وکلای سخنور -که قدرت کلام داشتند و سِحر بیان- با سفسطه و نفوذ در تاروپود جامعه دخل و تصرّف می‌کردند و حق ضعیف را به نفع غنی در دادگاه‌ها قربانی می‌ساختند؛ او را نیز از حقوقش محروم نمودند.

 

اما او در صدد برآمد تا نارسایی زبان و ضعف گفتارش را از خود بزُداید. تا با توانایی و صلابت، به حق خود دست یابد و از قِبل همین اراده، به سخنورترین سخنوران جهان تبدیل شود.

 

او سر به صحرا، دل به کوهستان و تن به غار داد و حتی برای یک سخنرانی‌اش «هفت سال کار کرد». در دشت و کوه و دمَن برای انبوهی از جمعیت ذهنی و خیالی‌اش سخنرانی کرد. به حفره‌ای که در دل صخره‌های سخت، ساخت رفت و در غارِ خودساخته، خود را بازسازی نمود؛ غاری تنگ، باریک و به حدی کوچک که به‌زور در آن جا می‌شد. بر کناره‌ها، دیواره‌ها و سقف و جداره‌های آن «تیغ‌ها و خارها و میخ‌ها و سیخ‌ها» گذاشت تا هنگام تمرین سخنرانی به حالت ایستاده، دست و سر و تن و شانه و گردنش بی‌قواره حرکت نکند؛ و اگر کرد، با خوردن به تیغ و میخ و سیخ بفهمد و حرکاتش را موزون و همآهنگ سازد.

 

آری؛ این «دموستنسِ» ضعیف بود که شده بود خطیب بزرگ. و با این عزم و اراده بر سوفیست‌ها غلبه کرد که با ابزار سخن و وکالت ناحق، خود را نیرومندان جامعه جا می‌زدند و شب را روز و روز را شب نشان می‌دادند! و حق و حقوق مردم را به کام اغنیا و زرمندان و زورمندان بالا می‌کشیدند.

 

دموستنس یونانی


حاشیه:
آنچه امروز درین تپّه چاله‌ی پنجم، به سبک تحلیلی و تفسیری نوشتم، در ایام شَباب و جوانی -که خوراکم کتاب بود و عاشق خودنویس پارکر آمریکایی بودم- داستان دموستنس را از کتاب «تشیّع صفوی و تشیّع علوی» مرحوم دکتر علی شریعتی آموخته و در دفتر یادداشتم با پارکر ریزنویسِ نقره‌ای‌رنگم، خلاصه‌وار نوشته بودم؛ که از آن یادگارِ ماندگارم، عکسی انداختم و در زیر منعکس می‌کنم.

 

غار دموستنسی، به دستخط دامنه در ایام جوانی


نکته:
آری؛ گاه به غارِ دموستنسی باید رفت؛ به‌ویژه وقتی در جامعه و جهانی گرفتاری که عده‌ای، جزء به چپاول و چاپیدن و چاپوکردن، تقلّای دیگری ندارند؛ زیرا اگر نجُنبی چاپیده می‌شوی و چاپوچی‌ها چونان سوفسطائیان راهزنِ دَله‌ای‌اند؛ که فقط دلیری، دَلگی‌شان را خنثی و دست‌کم، کم می‌کند. بگذرم.


دامنه ایران

 

7322

 

 

قتل‌های ی و تاریخی سی قرن ایران. عکس از دامنه

 

عکس از صفحۀ کتاب پاورقی یک

 

به قلم دامنه : به نام خدا. در کتاب «قتل‌های ی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا که ۴۶۷ صفحه‌ می باشد خواندم که در بحبوبه و اوج گرفتن انقلاب اسلامی آمده است: «سرمایه داران، صاحبان صنایع، اعضای خاندان شاه و صاحبان مشاغل مهم در ایران شصد میلیارد دلارارز از ایران خارج کردند.»


تریبون داراب کلا

 

7314

 

به قلم دامنه : به نام خدا. از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخی‌ها، از جای‌جای ایران ما، داراب‌کلا، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعه‌کنندگان بسیاری.

 

عاشورای داراب‌کلا. بالاتکیه. ۱۹ شهریور ۱۳۹۸. عکاس و ارسال: شیخ‌عسکر رمضانی

عاشورای داراب‌کلا. بالاتکیه. ۱۹ شهریور ۱۳۹۸. ارسالی: شیخ‌عسکر رمضانی

 

من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه که اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آق‌علی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد ، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علی‌اکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر می‌نشینند و دعا می‌نویسند. گویا مشتری‌های فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران.

 

 

کتاب دعانویسی در داراب‌کلا. ارسالی شیخ محمد بابویه فرزند شیخ قربان

 

تلقین: مرحوم مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبی در خیابان قارن برده بودیم. هنوز دارو را نگرفتم، ازش پرسیدم: ننه‌آقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدیم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانی‌های دکتر می‌نشیند، تلقینِ مثبت سراغش می‌آید و خود را درمان‌شده می‌پندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه می شود.

 

نکته: با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی، هرگز نمی‌توان به‌آسانی جنگید و ظفرمند شد.


دامنۀ پیامبران
 

7321

 حضرت ایوب (ع) بازنشر دامنه

 

خلاصه نگاری و نقل از منابع:

 

حضرت ایوب (ع) از نوادگان حضرت اسحاق (علیه السلام) و نوه حضرت ابراهیم (علیه السلام) است. شیطان بلاهای گوناگون بر سر وی آورد. قرآن اشاره میکند که ایوب برای مدت زیادی تحت فشار قرار می گیرد اما اشاره میکند که ایوب هیچگاه ایمان خود را به خداوند از دست نداد. ابلیس به سراغ حضرت ایوب (ع) رفت و دارایی و فرزندان وی را نابود کرد ولی دید ایوب هم چنان سپاسگزاری می کند. «ابلیس از خدا اذن خواست تا کشاورزی و دامداری ایوب را از بین ببرد و خدا هم به وی اجازه داد. ولی مشاهده کرد که باز هم حضرت ایوب فاصله بسیاری با یک انسان ناسپاس داشت. در پایان ابلیس از خدا اجازه گرفت تا بر بدن ایوب مسلط شود و وی را مریض کند ولی بیماری هم سبب نشد که ایوب از خدا رو برگرداند.»

 

ایوب به درد پا مبتلا گردید و قدرت حرکت نداشت. هفت یا هفده سال را با این وضعیت گذراند و پیوسته به شکر خدا مشغول بود. وی چهار همسر داشت، سه همسرش وی را رها کردند و رفتند، فقط یکی از آنها به نام« رُحْمه» وفادار باقی ماند.


رنج و بیماری وی هم چنان ادامه یافت و هفت سال و هفت ماه از آن سپری شد، ولی حضرت ایوب، با صبر و مقاومت و شکر، هم چنان آن روزهای پر از رنج را گذراند و اصلاً نه در قلب و نه در زبان و نه در نهان و نه آشکارا، اظهار ناخشنودی نکرد. بیماری حضرت ایوب زخمی در ناحیه پای وی بوده است. برخی دیگر معتقد هستند که تمامی اعضای وی دچار جذام شده بود و برخی هم بیماری وی را دردهای مفصلی ذکر نموده اند. پس از آن که ایوب (ع) از ازمون سخت الهی سرافراز بیرون آمد خداوند به وی فرمان داد پایش را بر زمین بکوبد تا چشمه آبی خنک بجوشد که هم برای شست و شوی تنش موثر و هم برای آشامیدن گوارا باشد:«اُرکُض بِرِجلِکَ هذا مُغتَسَلٌ بارِدٌ و شَراب». مکان چشمه را در سرزمین بیت المقدس، سه میلی شهر« نوی» حد فاصل دمشق و طبریه در نواحی جولان دانسته اند. گفته شده: دو چشمه برای ایوب (ع) جوشیده که از یکی آشامید و در دیگری خویش را شست وشو داد. بنابراین از آن، خداوند همه بیماری هایش را شفا داد، سپس فرزندانی که مرده یا بر اثر بیماری طولانی ایوب وی را رها نموده بودند به گردش جمع شدند:«وءاتَینهُ اَهلَهُ و مِثلَهُم مَعَهُم»، «و وهَبنا لَهُ اَهلَهُ ومِثلَهُم مَعَهُم ». گفته اند: مراد از« ومِثلَهُم مَعَهُم» افرادی از خانواده ایوب اند که قبل از ایام بلا مرده بودند.

 


قرآن آیۀ 41 تا 44 سورۀ صاد: «و بخاطر بیاور بنده ما ایوب را، زمانی که پروردگارش را خواند(و گفت: پروردگارا!) شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است. (به او گفتیم:) پای خود را بر زمین بکوب! این چشمه آبی خنک برای شست و شو و نوشیدن است! و خانواده اش را به وی بخشیدیم و همانند آنها را بر آنان افزودیم، تا رحمتی از سوی ما باشد و تذکری برای اندیشمندان. (و به او گفتیم:) بسته ای از ساقه های گندم (یا مانند آن) را برگیر و با آن (همسرت را) بزن و سوگند خود را مشکن! ما او را شکیبا یافتیم چه بنده خوبی که بسیار بازگشت کننده (بسوی خدا) بود!»


بعضی گفته اند: مدت عمر حضرت ایوب ۹۳ سال بود وبعد از وفاتش فرزندش ذوالکفل را وصی قرار داد. در مورد آرامگاه حضرت ایوب اختلاف است در کشورهای مختلف مثل ترکیه، لبنان و. آرامگاه های متعددی به آن حضرت نسبت داده اند که معروف ترین قبر نسبت داده شده به ایشان، در ۱۰ کیلومتری جنوب شهر حلّه در کشور عراق است. این منطقه که به نام« الرّانْجِیه» شناخته میشود ، در حاشیۀ جادۀ اصلی حلّه به کوفه واقع است. در سر درب این آرامگاه با خط نستعلیق نوشته شده :« مَرقَدُ صابِرِ نَّبی الله اَیوب (ع)» (منبع: سرگذشت حضرت ایوب (ع) اینجا)


قم شناسی

 

7329

به قلم دامنه : به نام خدا

 

۱. این آزادراه در شرق قم، جنوب ورامین و غرب گرمسار قرار دارد. طول آن از قم تا گرمسار حدود ۱۵۰ کیلومتر است.  ۲ . این آزادراه گرچه در میان مردم جاده‌ی قم_گرمسار مشهور است، اما نامش حرم تا حرم است. یعنی حرم قم به حرم مشهد. ثبت این نام در سیستم راهیاب ماشینم در عکس زیرا کاملاً مشخص است. ۳. دو جایگاه عوارض دارد: یکی در ۳۰ کیلومتری قم، دیگری در ۵ کیلومتری بزرگراه تهران مشهد، در نزدیکی سه‌راهی گرمسار. ۴. در هر عوارضی ۷هزار تومان باید پرداخت کنی. یا نقدی یا با کارت بانکی. در مسیر منتهی به قم «رسیدِ عوارضی» را باید نزد خود نگه‌داری کنی، تا در عوارضی سوم که ابتدای آزادراه قم_کاشان قرار دارد، آن را نشان دهی تا برای آن آزادراه عوارض نپردازی.
 

 بزرگراه حرم تا حرم. قم_گرمسار_مشهد. مرداد ۱۳۹۸

بزرگراه حرم تا حرم (قم، گرمسار، مشهد) عکاس: دامنه

 
۵. اگر از سمت قم وارد آزادراه حرم تا حرم می‌شوی در کیلومتر ۱۵ جایگاه پمپ بنزین دارد. اما اگر از سمت گرمسار وارد آزادراه می‌شوی، در کیلومتر ۱۳۵ یعنی در نزدیکی قم و در امتداد پمپ بنزین ضلع جنوبی، جایگاه پمپ بنزین دارد. بهتر است باک ماشین را از پیش بنزین بریزید تا آرامش داشته باشید.
 
 
۶. درین آزاد‌راه، با جغرافیای زیبا مواجه می‌شوی: درختان کوتاه‌قد کویری، پرندگان فصلی مرداب‌ها و شوره‌زارها، شترچرانی صحراگردها، مزرعه‌ها، تپه‌ماهورهای سرخ‌رنگ، دو امام‌زاده، مسیر کاروانسرای بهرام‌گور و خلوت کویر.
 
 
۷. سرعت مجاز این آزادراه در بیشینه و کمینه، ۱۲۰ و ۷۰ است. آزادراه در هر دو مسیر دارای چهار باند و یک باند کناری است. راندن در این آزادراه توأم با آسودگی است. و هیچ گردنه و سربالایی و سرپایینی‌یی ندارد.
 
 
۸. کسی از قم بخواهد به مشهد برود، با انتخاب این آزادراه، به جای طی کردن آزادراه قم_تهران و از آنجا بزرگراه پاکدشت_مشهد، هم مسافت خود را کوتاه‌تر کرده است و هم از راه‌بندان کلافه‌کننده و شلوغی و آلودگی تهران رهایی یافته است.
 
 
۹. مثال می‌زنم: مثلاً من اگر بخواهم از قم به مشهد بروم، چنانچه ازین آزادراه عبور کنم، حدود ۳۰۰ کیلومتر مسافت کمتری را طی می‌کنم تا آن‌که از مسیرآزادراه قم_ تهران و بزرگراه فیروزکوه به ساری بیاییم و راه جنگل گلستان و بجنورد به مشهد بروم. از سوی دیگر با کمتر از ده ساعت از این مسیر به مشهد می‌رسم. حال آن‌که در آن مسیر هم امکان یکسره‌راندن نیست و هم بیش از ۱۶ ساعت زمان می‌برد. که برای کمتر راننده‌ای این زمان تحمل‌کردنی است. چون کشکولی بگم هم خودت جوش می‌آری و هم ماشین!
 
 
۱۰. اگر از ساری به قم می‌آیی باید چه کنی؟ تا فیروزکوه بران. وارد فیروزکوه شدی، در اولین دوربرگردان سمت چپ ورودی شهر را دور بزن، ۵۰۰ متر عقب‌تر جاده‌ی فیروزکوه_سمنان را _که ۶۵ کیلومتر است_ طی کن. در ۲۲ کیلومتری سمنان، به سمت راست یعنی مسیر گرمسار تهران بران. از عبور گرمسار که رد شدی، ۱۰ کیلومتر جلوتر، بزرگراه منتهی به تهران در سمت چپ به آزادراه گرمسار_ قم وارد شو و با خیال آسوده تا قم بران که کمتر از ۱ ساعت و نیم زمان می‌برد.
 
 
۱۱. این مسیر این چند حُسن را نسبت به مسیر فیروزکوه، تهران قم دارد: ۱. از گردنه‌های نفس‌گیر نمرود، دلیچایی، امین‌آباد و جاجرود رهایی می‌یابی. ۲. ترافیک عجیب بزرگراه بسیج، سه‌‌راه‌افسریه، و آزادگان را نداری. از دوربین‌های پی‌درپی بزرگراه یاسینی تهران و جریمه‌های محتمل کمین‌های پلیس تهران خلاص می‌شوی. ۳. مسافت کمتری را طی می‌کنی و نیز زمان کمتر و نیز هیچ ترافیکی را پیش‌رو نداری. ۴. از شرّ تهران رَستی. بیش از ۲۵ سال تهران اشتغال داشتم و هرگز دوست ندارم حتی وارد این شهر شوم. بگذرم.

دامنۀ اربعین

 

7328

 

به قلم مهندس محمد عبدی سنه کوهی: با سلام . زیارت اربعین امسال یک توفیق کم نظیر برای اهل تحقیق در زمینه  درک مصائب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در واقعه عصر عاشورا سال 61 ه ق بود ازین نظر که طبق محاسبات دقیق توسط دانشمندان علم نجوم ، واقعه تاسوعا و عاشورای نهم و دهم محرم سال 61 هجری قمری  بر مبنای سال شمسی در روز سه شنبه  20 و چهارشنبه  21 مهرماه سال 59 هجری شمسی اتفاق افتاده است و در نتیجه به اسارت رفتن خاندان اهل بیت (ع) در همین باده زمانی اتفاق افتاده است . همیشه برایم سوال بود که چند درصد بیان عطش و مصائب اهل بیت منطبق بر واقعیت است؟ و چقدر به بزرگنمایی مربوط می شود و یا اصلا چقدر قابل ادراک است و چقدر کم گفته می شود؟ 
 

مهندس محمد عبدی سنه کوهی

 
کسانی که امسال توفیق شرکت در پیاده روی اربعین داشتند به خوبی درک  کردند که اگر فاصله ای را به اختیار می پیمودند و هیچ جبر و اجباری رویشان نبود پس از چند دقیقه می توانستند چشم بر آب ببندند و بدون اب طی طریق نمایند! درک شخصی بنده آن بود که این زمان در کشور عراق و طی مسافت بین شهرهای کوفه تا کربلا مشابهت به مرداد ماه منطقه ما داشته و هر چند صد متر باید حتما آبی به لب و گلویمان می رساندیم. مسیر پیاده روی اربعین که به احتمال زیاد همان مسیر حرکت اسرای اهل بیت (ع) واقع بود اکنون وجب به وجبش موکب دارد و به زور هم شده آب و نوشیدنی های کاهنده عطش به زوار تعارف و حتی به اجبار خورانده می شود و انواع مواد غذایی و به قول عربها انواع ماکولات و مشروبات به وفور یافت می شود و هر لحظه اراده می کردی می توانستی به استراحت در موکبها و سایه درختان کاشته شده در مسیر تن می دادی و یا مهمتر اینکه از مسیر پیاده روی خارج و سوار موتور سه چرخ و یا ماشین شده و کیلومترها جلوتر پیاده شوی!
 
 
اما واقعا برای طفلان و ن همراه اسرا و برای بچه های کوچک و مهمتر امام سجاد (ع) که دچار بیماری در آن برهه زمانی بودند چه گذشت ؟! فکر و اندیشیدن به این موضوع دل هر آدمی را می فشرد و گامها را سست و رمق انسان را ناتوان می کرد. توصیف زجر ناشی از ظلم یزیدیان بر خاندان اهل بیت (ع) از زبان و قلم هر گوینده و نویسنده ای خارج است و این است که می گوییم مصیبت کربلا بزرگترین مصیبت تاریخ بشریت است و ظلمی نابخشودنی که هرگز جبران نخواهد شد. باید می رفتی و درک می کردی گوشه کوچک و قلیلی ازین مصیبت بزرگ را. این مطلب به زودی در قالب برگی از خاطرات زندگی من و یا عنوانی مناسب دیگر در وب سایت سنه کوه تکمیل و منتشر خواهد شد.
 
 
پاسخ دامنه:
 
سلام جناب مهندس عبدی. این نوشتۀ خوش‌ساختار شما بسیارارزشمند و نگاه نوین به پدیدۀ مقدس و جهانی اربعین است. من ازین نوشته‌ات درس آموختم. عالی به آن پرداختی. پخته و آموزنده بود. ژرف بود. تا به حال کمتر دیدم کسی این‌گونه به این رخداد بی‌نظیر جهانی نظر بیفکند. تبارک‌الله.
 
به یُمن همین کارهای ارزنده است که زندگی برکت می افتد و معنویت به سرای خانه و سراچه‌ی دل وارد می‌شود. مگر انسان فقط پوست و گوشت و شکم است که جسم و کالبد، کلید شود؟ نه هرگز. و شما و همه‌ی زائرین عارف و عابد اربعین راه معنا را طی کردید و زیارت قبول دارید؛ رستگاری، والاترین آرزوی بشری‌ست. زیارات تمامی زائرین اربعین خاصه دامنه خوانان شریف قبول.

خیانت به کلمات

 

7325

 

کتاب «آدم کجا بودی» اثر هاینریش بُل

 

متن نقلی: هاینریش بُل نویسنده شهیر آلمانی در کتاب «آدم کجا بودی» می‌نویسد: «بعد از هیتلر همه‌ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می‌فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به "کلمات" بود. خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت!» (منبع)


به قلم جلیل قربانی: تعطیلات و تعطیلی آخر هفته. ۱- در تمام فرهنگ‌ها، کار گوهر زندگی و نیروی محرک اقتصاد است و روحیه تلاش و سخت‌کوشی به عنوان ویژگی برخی فرهنگ‌ها به شمار می‌رود. ۲- در تاریخ تمدن، تعطیلی با هدف فراغت و به معنای دست‌کشیدن از کار به تدریج  به یکی از نیازهای بشر مورد توجه قرار گرفت. ۳- شاید بتوان گفت که اولین روزهای تعطیل در تقویم (گاه‌شمار)، روزهای برگزاری مراسم جشن یا سنتی اجتماعی بود. اما به نظر من اصل تعطیلی مربوط به دوره‌ای است که انسان در اقتصاد از حالت خودمعیشتی به مازاد تولید رسید و نیاز به کار کمتر شد. ۴- از این دیدگاه، صرف‌نظر از برخی کشورها، تعطیلی را باید دستاورد رشد و توسعه اقتصادی در نظر گرفت. امروزه کاهش ساعات و در مواردی کاهش روزهای کار در کشورهای پیشرفته پیگیری می‌شود.

جلیل قربانی

 

آمار تطبیقی تعطیلات در جهان

 

۵- بنابراین قراردادن دو روز تعطیلی در پایان هفته را باید در راستای هدفی اقتصادی دنبال کرد. تعطیلی با کارکردی دوگانه از یک سو موجب فراغت برخی شاغلان می‌شود و همزمان کسب‌کارهای ارائه خدمات تفریح و گردشگری در ایام تعطیل رونق می‌یابد. کاسبی هتل‌ها و رستوران‌ها در روزهای غیر تعطیل کساد است. ۶- تنها مشکل تعطیلی پایان هفته، عدم تطابق تقویم کشورهاست. به دلیل غلبه تقویم مسیحی (گریگوری)، حتّی کشورهای اسلامی، تطبیق تعطیلی آخر هفته با این تقویم را پذیرفته‌اند. ۷- ایران دارای ۷۸ روز تعطیل در تقویم سالانه است که ۲۶ روز آن تعطیل رسمی و ۵۲ روز آن تعطیلی پایان هفته است. ایران از معدود کشورهای دنیاست که یک روز تعطیل آخر هفته دارد. ۸- نکته پایانی؛ قراردادن دو روز تعطیلی در پایان هفته، امری ناگزیر در کشور است؛ مقاومت و حساسیت‌های رایج با هر دلیلی که باشد، در برابر این خواست، چندان پایدار نخواهد ماند.


بحث ۱۳۵ مدرسه‌ی فکرت : صاحب اثر «مرام جاودانه» در صفحه‌ی ۷۴ کتابش معتقد است انسان در زندگی می‌تواند دارای دو گونه حرکت باشد: ۱. حرکت وضعی؛ شبیه سایر جانوران. مانند: خور، خوراک، خواب، خشم، شهوت. ۲. حرکت انتقالی؛ که در این حرکت، انسان جا عوض می‌کند، به پیش می‌رود، به طبیعت محدود و به ماوراءِ طبیعت سیر می‌کند و به جهان «تألُّه» پا می‌گذارد، منتهیٰ باید این حقایق را کاوید، فهمید، معتقد شد و متعهد گشت. نویسنده‌ی «مرام جاودانه» در ادامه، سخن اصلی‌اش را صادر می‌کند که: «انسان به همین حرکت انتقالی نیز، نیازمند آزادی است». و در باره‌ی آزادی نیز نویسنده‌ی«مرام جاودانه» برین نظر است که آزادی مطلوب، آزادی تعریف‌شده‌ای است، یعنی آزادی مقررات‌پذیر. این مطلب برای بحث‌ونظر در مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌گردد.
 
 
پاسخم به بحث ۱۳۵
 
به قلم دامنه. به نام خدا. یکم: در قسمت ۱۳۵ گفت‌‌وگوی مدرسه، پرسش، دورِ یک عبارت چندوجهی از علامه محمدرضا حکیمی در کتابش  «مرام جاودانه» می‌چرخد. بنابراین، پاسخ نیز باید گِرد همین دیدگاه ایشان بچرخد تا از بحث دور نیفتد، و اول من به تحلیل این عبارت می‌پردازم و سپس نگاه و دیدگاه و گِرایم را می‌گویم.
 
 
دوم: حکیمی که فیلسوف عدالت و آزادی است، و چندسالی است که از نظام جمهوری اسلامی ایران به دلیل تغییر ماهیت انقلاب قطع امید کرده است و در انزوای خودخواسته زندگی می‌کند و به لحاظ دسته‌بندی فکری از مؤثرین و رهبران اصلی «مکتب تفکیک» است، بر این نظر است که انسان در هر دو حرکت وضعی و انتقالی، به آزادی مطلوب و مقررات‌شده نیازمند است. از نظر او زندگی انسان با آزادی عجین و درهم آمیخته است.
 
 
سوم: او همچنین در این عبارت که از عبارات فلسفی و دینی و ی است، معتقد است آدمی باید چند گام را در حرکت انتقالی (=از حالی به حالی دیگر شدن) به عنوان پیش‌نیاز آزادی و تکامل بردارد که من نُمایه می‌سازم: سَیر، کاوِش، فهم، تعهد، تألُّه. این واژه‌ی آخری از ریشه‌ی اله و الله می‌آید که یعنی الهیاتی‌شدن.
 
 
چهارم: حکیمی در پایان عبارت آزادی را در ردیف مرام جاودانه قرار می‌دهد و تمام کمال و زندگی انسان را در سه زمینه‌ی رشد، ترقی و توسعه به آزادی منوط و وابسته می‌کند؛ در حقیقت او -که صاحب بیش از صد جلد کتاب و از اندیشمندان پویا، توانا، دانا و پارسای ایران است و فیلسوف عدالت و آزادی توأمان است- انسان را در ترازوی عدل و آزادی میزان می‌کند. در واقع در بینش علامه حکیمی، هر کس از این دو صفت خالی بود، از مرام جاودانه و آیین‌نامه‌ی زندگی سازوار و سازگار دور افتاده است.
 
 
پنجم: اما دیدگاه خودم این است: ۱. این آراء و افکار حکیمی را به دلیل این‌که ریشه‌ی اخلاقی، دینی و فلسفی دارد، قبول دارم و آن را مبنای حیات پاکیزه فرض می‌کنم. ۲. از آنجا که امنیت در نگاه من مفهومی برای قدرتِ حفظِ ارزش‌های یک ملت است و در سایه‌ی آن توانِ مقابله با تهدید و حمله پدیدار می‌گردد، آزادی و امنیت را همانند چسب دوقلو می‌دانم، که تا ترکیب نشوند، اثر چسبندگی و پیوند و استحکام ندارند. ۳. معتقدم هیچ کسی از فرودست تا فرادست هر جامعه‌ای، از این حق و زور و غلبه و چیرگی برخوردار نیست که به اسم یکی از این دو مفهوم یعنی آزادی و امنیت، جای دیگری را تنگ کند. این دو همواره با هم می‌روند، و با هم می‌آیند و با هم می‌باشند و باهم می‌مانند. ۴. هرگاه دیده شد یکی ازین دو مفهوم لنگ شد، باید دانست یا یک مصلحت پدیدار شد، یا یک چیرگی رخ داد، و یا کسانی از یکی از این در حال سودگیری و سوگیری شده‌اند. در چنین وضعی راه حل فقط دانایی و مقابله با تنگ‌سازی هر دو مفهوم آزادی و امنیت است.
 
 
ساده‌تر بگویم: امنیت از نظر من یعنی قدرتِ رشدیافته‌ی یک ملت در زمانی که اگر خواستند دفاع کنند، بتوانند، و اگر دشمنان خواستند، حمله بکنند، نتوانند. به‌طور خلاصه یعنی: اگر خواستیم، بتوانیم؛ اگر خواستند، نتوانند. این هم پدافند عامل (=نظامی) است و هم پدافند غیرعامل (=نانظامی) و آزادی یعنی احدی از مردم چه در بالای قدرت و چه در پایین قدرت دچار مانع درونی و بیرونی نباشند تا بتوانند انسانیت و دیانت و معنویت خود را با آسودگی تحقق ببخشند. در اینجاست که قیدها و شرط و شروط متولد می‌شود: قانون، حقوق، اخلاق، مقررات، حرمت‌ها، مرزها، عرف‌ها، منافع ملی، مصلحت، احکام ثانوی، شرایط بحرانی، حوادث حاد، رویدادهای غیرمترقبه و در صدر همه قید عدل و عدالت. در پایان پاسخم از همه‌ی پاسخ‌دهندگان بحث ۱۳۵ بی‌نهایت متشکرم و پنهان نمی‌کنم از تک تک جواب‌ها آموختم و حتی در فرازهایی از پاسخ‌های هم‌کلاسی‌ها حظّ و لذت بردم.
 
یک نکته بگویم و بگذرم: آزادی اگر در غلاف امنیت نرود، و امنیت در تیزی آزادی بُریده نشود، جامعه در رشد و توسعه و تمدن دچار کمیابی و فقدان نمی‌شود. 7333.

به قلم دامنه: به نام خدا. با گرامیداشت و تسلیت شهادت امام یازدهم حضرت امام حسن عسکری -علیه السلام- در این نوشتار و یادبود، شش حدیث از آن امام شهید ارائه می کنم:
 
1. عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه [حقیقتِ] عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است. 2. مؤمن برای مؤمن، برکت و بر کافر، اتمامِ حجّت است. 3. چه زشت است برای مؤمن، دلبستگی به چیزی که او را خوار دارد. 4. تواضع و فروتنی، نعمتی است که بر آن حسَد نبرند. 5. پرورش دادن (=اصلاحِ) نادان، مانند معجزه است. 5. هر که نالایقی را ثنا گوید، خود در موضعِ اتّهام قرار گیرد. 6. در مقام ادب برای تو همین بس که آنچه برای دیگران نمی پسندی، خود، از آن دوری کنی. (منبع)

به قلم دامنه. به نام خدا. برای بعضی‌ها همه چیز این متاع است: پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول.

 

نکته: من که در باره‌ی پول‌ نکته‌دانی بلد نیستم، بگذرم و فقط بگویم پول از نظر من حسِ توان و تقسیم وقت و بخت به انسان می‌بخشد، اما همه‌چیز او اگر پول شود، در دست‌یابی به زندگی پاکیزه، به زبان شیرین محلی، بُور (=خیط) می‌شود؛ یعنی ناکام می ماند. دو بیت از شاعر هزارجریب آقای عباس قاسمی که زبانِ حال پول با صاحبِ پول است می‌نویسم:


دین و شرف و خداپرستی
با یادِ من از زمین برَستی

.

ای صاحبِ من مَشو اسیرم
من آفتِ هر رفیق و دینم

(منبع شعر)


به قلم دامنه: به نام خدا. نمایندگان امام در سپاه: به ترتیب سال: 1. حجت الاسلام حسن لاهوتی. از 25 شهریور 1358 تا آذر 1358 که از این مقام استعفا کرد. او 16 آبان 1360 بازداشت و مدتی بعد در زندان اوین درگذشت. امام پس از استعفای لاهوتی، تا شش ماه هیچ نماینده ای در سپاه منصوب نکرد. 2. حجت الاسلام فضل‌الله محلاتی. از 28 خرداد 1359 تا اسفند 1364 که در جبهه به شهادت رسید. او همیشه می‌گفت «نقش من در سپاه جوشکاری است». 3. حجت الاسلام سید حسن طاهری‌ خرم‌آبادی که امام وی را از آذر ماه سال 60 بنا بر توصیۀ مرحوم آیت الله منتظری منصوب کرد تا همزمان با محلاتی به نمایندگی در سپاه سامان ببخشد. 4. اما چون آقای طاهری‌ خرم‌آبادی از طرف امام مأمور شده بود تا به پاکستان برود و به اوضاع شیعیان آنجا رسیدگی کند، نمایندگی اش در سپاه با ده ماه تأخیر همراه بود. در این مدت، مسوولیت طاهری، به حجت الاسلام محمدرضا فاکر واگذار شد. که تا تیر ماه 1362 ادامه داشت و با بازگشت طاهری‌ خرم‌آبادی به ایران، فاکر از سپاه بیرون رفت. 5. پس از شهادت فضل‌الله محلاتی، امام خمینی تا اسفند 67 هیچ فردی را برای این جایگاه در سپاه منصوب نکرد. در این مدت، حجت الاسلام محمود محمدی‌ عراقی (داماد آیت الله محمدتقی مصباح یزدی) که جانشین فضل‌الله محلاتی بود، وظایف نمایندگی را بدون این که از امام حکم نصبی دریافت کنند، بر عهده داشتند. 6. حجت الاسلام عبدالله نوری از اسفند 1367 تا تیر 1369. در این منبع آمده است که «نمایندگی عبدالله نوری، دو تفاوت عمده با سایر نمایندگان امام خمینی(ره) در سپاه داشت. نخستین تفاوت،گستردگی اختیاراتی بود که امام خمینی(ره) در حکم عبدالله نوری به او تفویض کرده بود. امام خمینی(ره) در حکم‌شان علاوه بر این‌که عبدالله نوری را به عنوان نماینده‌شان در تمامی امور مربوط به سپاه منصوب کرده بودند، تایید عزل‌ونصب تمامی فرماندهان را نیز بر عهده نوری گذاشته بودند»

 

       

لاهوتی. محلاتی. طاهری. فاکر، نوری

     

 محمدی‌عراقی. موحدی‌کرمانی. سعیدی. حاجی‌صادقی

 

8 فرمانده سپاه از آغاز تا کنون: در این پست دامنه: اینجا

 

نمایندگان ولی فقیه در سپاه: 7. حجت الاسلام محمود محمدی‌ عراقی (داماد آیت الله محمدتقی مصباح یزدی) از تیرماه سال 69 که با برکناری عبدالله نوری توسط رهبری منصوب شد و تا بهمن ماه سال 70 ادامه یافت. او هم اینک مسئول دفتر رهبری در قم است. 8. حجت الاسلام محمدعلی موحدی‌کرمانی از بهمن 1370 تا دی ماه سال 84 که از این استعفا داد. 9. حجت الاسلام علی سعیدی شاهرودی (از فارغ‌التحصیلان مدرسه حقانی) که قائم‌مقام موحدی‌ کرمانی بود از تاریخ دی 1384 تا 13 اسفند 1396 این سمت را بر عهده داشت. 10. حجت‌الاسلام عبدالله حاجی‌صادقی دهاقانی اصفهانی از 13 اسفند 1396 تا اکنون که همچنان در این سمت مشغول است. 7337.


به قلم دامنه: به نام خدا. درباره‌ی یک نصب تازه در استان مازندران. در تاریخ شیعه، مراجع شیعه در بلاد دینی نماینده می‌گذاشتند و به فرد دارای صلاحیت علمی و فضیلت‌های دیگر اجازه‌نامه‌ی کتبی می‌دادند تا امور شرعی و عمومی مردم و نیز وجوهات را متکفل باشند. گاه به افراد غیر نیز این وکالات را صادر می‌کردند مثل مرحوم ابراهیم یزدی نهضت آزادی، که از سوی امام خمینی اجازه‌نامه‌ی شرعی داشت. او پیش از انقلاب چون در آمریکا و اروپا حضور داشت، امام به وی چنین اجازتی داده بودند.

 

با تأسیس جمهوری اسلامی، امام خمینی در تمام استان‌ها نماینده گذاشت که بیشتر آنان امام‌جمعه‌ی مرکز استان را نیز عهده‌دار بودند. علاوه بر استان‌ها و بلاد شیعه‌نشین جهان، در نهادها و سازمان‌های برآمده از انقلاب مانند: سپاه، جهاد، کمیته، بنیاد مسکن، کمیته‌ی امداد و اماکن مقدسه‌ای مثل آستان قدس رضوی نیز، نماینده منصوب می‌کردند. اساس این کار ریشه در حق وکالت دارد که امام کاظم -علیه السلام- آن را بنیاد نهادند و بهتر است بگویم انتظام و سروسامان بخشیدند؛ زیرا تمام عمر پربرکت خود را در حبس و زندان عباسیان بودند، از این رو وکالت رونق گرفت تا دست مردم که از امام معصوم (ع) کوتاه شد، به نمایندگانش دسترسی داشته باشند. و امام هادی (ع) این نهاد مالی و وکالتیِ امامت را بیشتر توسعه دادند، زیرا حاکمان وقت، نمی‌گذاشتند امامان معصوم (ع) آزادی عمل داشته باشند. بگذرم.

 

با رحلت امام خمینی، تمام نمایندگان امام توسط رهبری در سِمت خود ابقا شدند و هیچ‌کدام عوض نشدند الّا حجت‌الاسلام عبدالله نوری، که از نمایندگی امام در سپاه در سال ۱۳۶۹ توسط رهبری کنار گذاشته شد و به جای او حجت‌الاسلام محمود محمدی‌عراقی کنگاوری (داماد آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی) را نماینده ولی فقیه در سپاه منصوب کرد؛ او هم‌اینک مسئول دفتر رهبری در قم می‌باشد. بعدها به ترتیب؛ حجت‌الاسلام محمدعلی موحدی کرمانی، حجت‌الاسلام علی سعیدی شاهرودی و هم‌اینک حجت‌الاسلام عبدالله حاجی‌صادقی دهاقانی اصفهانی را. بگذرم.

 

پس از خرداد ۱۳۶۸ عنوان «نماینده‌ی امام» نه یکباره، که کم‌کم به مرور زمان به عنوان «نماینده‌ی ولی‌فقیه» تغییرنام یافت. در مازندران با آن‌که مرکز استان ساری بود، اما نماینده‌ی امام و سپس نماینده‌ی ولی‌فقیه در مازندران، مرحوم حجت‌الاسلام هادی بود که در بابل مستقر و امام جمعه‌ی آن شهر بود. زیرا ساری از حیث علمایی، دچار کمیابی یا مسائل حاشیه‌ای بود. با درگذشت آقای ، این نمایندگی به حجت‌الاسلام نورالله طبرسی سوچلمایی امام جمعۀ ساری واگذار شد. در مورد چگونگی افکار و رفتار این دو نماینده‌ی ولی‌فقیه (آقایان هادی و نورالله طبرسی)، یکی مستقر در بابل و دیگری در ساری، من شناخت و ارزیابی ندارم و ورود نمی‌کنم و می‌گذرم. اینک که حجت‌الاسلام شیخ محمدباقر محمدی لائینی نکایی به این جایگاه رسید، نمی‌دانم آیا این ساختار را در نکا برپا می‌کند، یا در مرکز استان. هنوز نمی‌دانم.

 

حجت الاسلام محمدباقر محمدی لائینی

 

از آنجا که اساساً به تحولات ایران و نیز به اخبار ویژه‌ی مازندران علایق مطالعاتی دارم، وقتی از این نصب با خبر شدم، چندی پیش دست به کسب اطلاعات تحلیلی زدم، یعنی از دوست بافضیلتم جناب آق‌سید رسول هاشمی و دو نفر دیگر، جویای نظر تشریحی شدم. چون آق‌رسول را خبره و کارشناس قابل و مطلع در استان به‌ویژه مسلط به امور نکا و منطقه می‌دانم، دیدگاه وی برای من اهمیت داشت، ازین‌رو ایشان مرا از پاره‌ای از زوایای این شخصیت نکایی و جایگاه قبلی‌اش آگاه‌تر کرد. متن آق‌رسول -البته گوشه‌ای از تحلیل و دیدگاهش- این است، که عیناً در زیر نقل می‌شود:

 

«سلام اقاابراهیم. . اقاشیخ محمد باقر لایینی فرزند مرحوم ایت ا. لایینی بوده که حدود هفده سالی بعد از اقای روح الله بیانی از فضلای شهرستان به امامت جمعه نکا منصوب شدند. ایشان اهل زهد وتقوا بوده، فردی بی حاشیه وکمتر درامورات ی در ان زمان دخالت وبیشتر سعی در ایجاد وحدت رویه تلاش داشتند. ساده زیست بی ادعا مأخوذ به حیا و ابروداری در دستور کار ومنش زندگی ایشان بوده. دنبال زرق وبرق دنیایی نبود. انشا الله با استفاده از ظرفیت استانی در جهت امورات محوله وتوسعه استان  و وحدت حوزه ودانشگاه با بهره گیری ومشاوره اهل علم وقلم بتواند بخشی از محرومیتهای استان را با رایزنی و همفکری وبکارگیری نمایندگان مردم در مجلس مرتفع نماید.» پایان نقل قول.

 

من نیز به ایشان پاسخ دادم: آق‌سیدرسول خیلی ممنون. نظر شما را درین باره منصفانه می‌دانم. خوب نوشتی و مرا آگاه کردی. پس، ان‌شاءالله خیر است. نکات محوری را فرمودی. از آنجا که در امور نکا و منطقه احاطه داری، دیدگاهت را کارشناسی می‌دانم. از شما رفیق بسیارعزیزم متشکرم. تحلیل این خبر و گزینش و رویداد و بازتاب، بماند برای روزی که صلاح سخن، سر رسید.


به قلم دامنه: موعودگرایی. به نام خدا. سلام. در شیعه اندیشه‌ی منجی، مَهدی، موعود، ظهور و منتظِر و منتظَر بسیار غلیظ‌تر از دیگر ادیان و مکاتب ی است. هم در هندو، هم در بودایی‌ها و هم در مارکسیسم وعده و آینده وجود دارد. «هندو»ها منتظر ویشنو هستند که او را کالکی می‌نامند. بودایی‌ها اما ظهور پنجمین بودا را روزشماری می‌کنند. حتی مارکس و لنین نیز با موعودگرایی قطعی، افکارشان را نزد پیروان جاوید ساختند. مارکس در تئوریک (=نظری) و لنین در پراتیک (=عملی). و بهاییان نیز -که از نجف و کربلا و سپس ایران توسط چند سردمدار خودخواه مذهبی و مشکوک سربرآوردند و از ساخته‌های دستان نامرئی استعمار است- بر این نظرند که ظهور رخ داد و تمام شد و انتظار منجی دیگر خیالات است و باید به درگاه «باب» رفت که سردمدار و رهبر بهایی در هر عصری، «باب» انسان‌ها محسوب می‌شود؛ یعنی دروازه‌ی مذهب و ایمان که آنها «ایقان» می‌نامند یعنی یقین، که در معنا و تلقی‌شان از ایمان پیش‌رفته‌تر است. ازین‌رو علی‌محمد باب کتاب خود را «ایقان» نام نهاد و روز عاشورا را روز جشن و شادی و عید و پایکوبی می‌دانند.

 

ازین بگذرم. فقط خواستم مفهوم و فکر مهدویت و منجی‌گرایی را کمی باز کرده باشم که یعنی مهدی‌گرایی، یعنی هدایت‌خواهی، یعنی وجودِ پنهان و غایب یک نجات‌بخش آخرامانی که برای نجات و صلح و آینده‌ی سرشار از عدالت و درستی و راستی ظهور می‌کند.

 

 

نکته: سه نکته می‌گویم و می‌گذرم: ۱. در قرآن مسأله‌ی مهدویت به صراحت مطرح نشده است؛ اما مفسرین برخی آیات را برای آن به تأویل برده‌اند که سخن‌شان مبتنی بر روایت است. حتی آیه بقیة‌الله نیز در شکل ظاهری آیه مربوط به کیل (=وزن و میزان و ترازو) است، نه مهدی و مهدوی. ۲. مهدویت در ایران به سمت انحراف کشانده شد. مانند انجمن حجتیه که حلبی مشهدی آن را بنا کرد و دست شیعه را از تعیین سرنوشت بُرید و فقط او را منتظر (=چشم‌به‌راه) به زبان شیرین محلی «خاشکِه‌چو» گذاشت، همین. ۳. انتظار و ظهور دو پدیده‌ی مرموز و از اسرار است، بنابراین برای آن افکاری که فقط خردورزی و معنویت جدا از دین را تعقیب می‌کنند و سهمی برای امامِ زمان خود در نظر نمی‌گیرند، قابل هضم و پذیرش نیست؛ یا دست‌کم امری پیچیده و سخت است و در بالاترین رویکرد، پدیده‌ای موهوم است و خردناپذیر.

 

اما یک شیعه‌ی امامیه (=اثنی عشری دوازده‌امامی) سخنان و وعده‌ها و افکار امامان خود را راست و مبتنی بر حقیقت محمدی می‌داند و به این راز اعتقاد دارد و انتظار می‌کشد، که این مکتب امید و دین آینده‌دار است. به عبارت بهتر بگویم که باور به حضرت مهدی و موعود و ولی‌عصر (عج) یعنی نماندن در گذشته و نیل به آینده و روح سازنده.

 

خط پایانی: این پست را از آن‌رو نوشتم چون با شهادت امام حسن عسکری (ع) مسأله‌ی غیبت صغرا و کبرا شکل گرفت و امام دوازدهم (عج) شیعیان به مشیت الهی از دیده‌ها پنهان گردید و تا زمان ظهور و قیام صلح‌انگیز، عمری نامیرا یافت و در سخت‌ترین شرایط زندگی می‌کند، زیرا حضرت مهدی (عج) که اباصالح نام دارد، خود نیز بیش از منتظران و چشم‌به‌راهان خواهان ظهور است. ولی خدا صلاح نمی‌بیند. من به عنوان یک شیعه‌ی منتظِر و باورمند مکتب انتظار و ظهور منجی و قیام حضرت قائم (عج)، این متن را نوشتم. پوزش، که متنم دراز است؛ گمانه‌ام این بود کارساز است.

 

اشاره: سالروز شهادت امام یازدهم، همزمان روز سرآغاز امامت امام زمان (عج) است. خدایا خود بهتر از همه می‌دانی که چه زمانی امام زمان ما ظهور کنند، پس ظهور حضرت فرج (=گشایشگر مردم و دین) دست خودت است و من فقط آرزو می‌کنم آن امام عزیز مرا به عنوان یک پیرو، لایق پیروی از مکتب انتظار  و عاشورا بداند. والسلام.


به قلم دامنه: به نام خدا.  همان‌طور که می‌دانید امروزه تایپ‌کردن در گوشی‌های لمسی به‌ علت وجود پیام‌رسان‌ها و حضور افراد در پهنه‌ی تبادل فکر و پیام، به عنوان یک کار همیشگی و اساسی درآمده است. من یک فن زیبانویسی و درست‌نویسی با صفحه‌کلید گوشی را -که کاربرد آن نشان اهمیت‌دادن، فرد به ادبیات فارسی است- بر روی عکس که از صفحه‌کلید تبلت خودم انداختم، به علاقه‌مندان می‌آموزم:

 

 

۱. به آن دگمه‌ای که در سمت راستِ «دگمه‌ دراز خط فاصله» قرار دارد توجه کنید، که با خط سبز دورش دایره کشیدم. این دگمه‌ی صفحه‌کلید، کار مهمی برعهده دارد. هرگاه خواستید کلمات مرکّب و ترکیبی تایپ کنید، بعد از کلمه‌ی اول، ابتدا بر روی این دگمه ضربه بزنید و بی‌آن‌که دستتان به دگمه‌ی خط فاصله بخورد، کلمه‌ای بعدی را تایپ کنید. فقط با همین کار ساده، شما دوکلمه‌ای را که باید طبق آداب ادبیات فارسی به صورت ترکیبی و بدون فاصله‌از‌هم نوشته شوند، به‌خوبی ترکیبی تایپ کرده‌اید.

 

۲. همچنین برخی از افعال که را که حرف‌های کمکی دارند، با این دگمه، با فعل خود ترکیب می‌شوند. با چند مثال حُسن چنین تایپی را نشان می‌دهم. مثال‌ها:

 

۱. حماسه‌سازان. که اگر این دگمه را نزنید با فاصله نوشته می‌شد، یعنی این‌گونه: حماسه سازان.

 

۲. گرامی‌دوستم. که واژگان گرامی‌دوست باهم ترکیب است. نه به هم چسبیدند، و نه از هم جدایند.

 

۳. سیس‌تَلی. لَم‌تَلی. نارنج‌دارتَلی. کِرات‌دارتَلی. ماهی‌تَلی. تِش‌هلی‌تَلی. شال‌دندون‌تَلی. همه‌ی اینها که واژگان مازندرانی است، به کمک همین دگمه، این‌گونه ترکیبی تایپ شدند.

 

۴. واژگونه‌سازی؛ که واژۀ ترکیبی است.

 

۵. به اندازه‌ی هسته‌ی خرما. یای نسبت به دو کلمه‌ی اندازه و هسته به‌زیبایی ترکیب شد.

 

۶. بقیه‌ی مثال‌ها را اگر به همین نوشته‌ی من در همین متن دقت شودد، واژگان ترکیب‌نوشته را خواهی دید. البته شما خوانندگان شریف بلد بودید، من فقط شرح دادم و تأکید کردم. پوزش.

 

نکته: اگر کمی حوصله بخریم و هنر و ذوق را به آن آغشته کنیم، ادبیات فارسی هرگز در لابه‌لای پیام‌رسان‌ها منهدم نمی‌شود. 7344.


به قلم دامنه: به نام خدا. از تبریز تا نیریز؛ از بجنورد تا بروجرد. باورسِتان مَباش. اگر خواستی باورِ افراد -به‌ویژه جوانان- را بسِتانی، هیچ فکر کرده‌ای جای آن، چه می‌گذاری؟ می‌دانی آنان را با خالی‌کردن عقیده، دچار خلاء کرده‌ای؟ و با این بی‌رحمی غیراخلاقی‌ات، ساختمان وجودی‌شان را در معرض خطر قرار داده‌ای؟ شمایی که از تبریز تا نیریز؛ و از بجنورد تا بروجرد می‌تلاشی که ایمان و علایق دینی باورمندان جامعه را در هر موقعیت و فرصتی که تحصیل کردی، متلاشی کنی، بدان که به بدترین نوعِ تلاش، مشغولی؛ بلکه مشغولیت شیطانی یافته‌ای. و خودت یا تغافل می‌کنی، یا مأمور مخفی شیطانِ درون و شیاطین بیرونی شده‌ای، و خودت از آن خبر نداری که مفت و مجانی، رایگان با بندگانِ خداوند می‌ستیزی.

 

بنابراین اگر بر فرض به حکم عقل خود و به یُمن آزادی و حتی به خاطر احساس شخصی، می‌خواهی چنین کنی، اول باید از افکار خود خبر داشته باشی که چقدر می‌ارزد، آیا درست و موزون است، تا چه حد خودت به آن یقین و اطمینان داری. و نیز بدانی آنچه از باور دیگران می‌رُبایی، به ازای آن چه می‌نِشانی. اگر چنین کاری را بی‌محابا و بی‌رحمانه و بی‌«مفاصاحساب» می‌کنی، یقین کن در حال تخریب هم خود و هم دیگرانی.

 

آری با شما بودم، ایرانی؛ از تبریز تا نیریز؛ و از بجنورد تا بروجرد. فرقی نمی‌کند تخریب یک ساختمان بلند با دینامیک، با تخریب باورهای دینی یک جوان با بمب تردیدافکنی و بی‌باورسازی. ایمان، از نظر من سیمان اجتماعی است، آن را به‌آسانی از ایمان‌ورزان نگیر و مثل خودت پُرخلاء و بی‌دغدغه مَساز.

 

نکته: اگر می‌بینید پیامبر خاتم (ص) که معدن رحمت است و مخزن مکارم اخلاق، اول سراغ باور زورمندان و زرمندان و بُت‌خواهان رفته بود، دلیلش این بود، می‌خواست بر جای آن باورهای جاهلیت، باور اسلام بنشاند که دین رحمت و سهله و عقل و خرد و صلح و مخالف هرگونه زور و زر و تزویر است. درود خدا بر محمد رسول‌الله (ص) که باور برتر بر باورهای آغشته و منحرف و تحریف‌شده نشاند و راه رستگاری به روی بشریت گشود و توحید و یگانه‌پرستی و عشق به پرورگار و خدمت به خلق را جا انداخت. و  سلام بر حضرت امام صادق (ع) که پیشوایی اندیشمند برای تبیین مکتب مسلمین و رهبری خردمند برای شیعیان بوده است. میلاد دو دُرِّ ایمان و اسلام بر پیروان خجسته باد.


یس. وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ. إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ. عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ. یس. سوگند به قرآن کریم، که بی‌تردید تو از فرستادگانی، بر راهی راست [قرار داری.]

آیۀ 1 تا 4 سورۀ یس: ترجمۀ انصاریان

 

تفسیر علامه طباطبایی

خداى تعالى در این آیه به قرآن حکیم سوگند مى‌خورد بر اینکه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) از مُرسلین است. و اگر قرآن را به وصف حکیم توصیف کرد، براى این است که حکمت در آن جاى گرفته، و حکمت عبارت است از معارف حقیقى و فروعات آن، از شرایع و عبرت‌ها و مواعظ. و توصیف (صراط) به استقامت، به منظور توضیح بوده، و گرنه در معناى خود کلمه صراط، استقامت خوابیده، چون صراط به معناى راه روشن و مستقیم است، و مراد از (صراط مستقیم) آن طریقى است که: عابرِ خود را به سوى خدا مى‌رساند، یعنى به سعادت انسانى‌اش، که مساوى است با قُرب به خدا و کمال عبودیت. المیزان.

 

نکتۀ دامنه: به نام خدا. بنا بر نظر برخی از صاحبنظران، به تصریح آیۀ چهار یاسین «صراط مستقیم» پیامبر اکرم (ص) است و به تصریح آیۀ 61 یس یعنی این آیه: [وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ» و اینکه مرا بپرستید که این راهی است مستقیم.] «صراط مستقیم» یعنی پرستش حضرت باری‌تعالی. جمع این، همان تفسیری است که علامه در بالا بیان فرمودند که مُراد از صراط مستقیم یعنی راهی که روَنده و عابر را به سوی خدا می برَد و به پروردگار می‌رساند. که این رستگار‌شدن انسان است. این نوشتار را با هدف گرامی‌داشت میلاد حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) و میلاد امام صادق -علیه‌السلام- تقدیم کرده‌ام. که آخر کلام را به یک حدیث گوهربار از آن امام اندیشمند و بنیانگذار فقه جعفری مزیّن می‌نمایم که حکیمانه فرمودند: «رعایت‌نکردن حقوق، زبونى است، و آدمی را براى پوزش‌خواهى به دروغ وامى‏‌دارد.» (تحف‌العقول، ص۳۶۰)


وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ. و [یاد کن] هنگامی را که موسی به قومش گفت: ای قوم من! چرا مرا می‌آزارید در حالی که می‌دانید من فرستاده خدا به سوی شما هستم؟ پس هنگامی که [از حق] منحرف شدند، خدا هم دل هایشان را [از پذیرفتن هدایت] منحرف کرد، و خدا مردم فاسق را هدایت نمی‌کند.
 
 
 
تفسیر علامه طباطبایی
 
ایـن آیـه شـریـفـه بـه طـور اشـاره مـى‌فـهـمـانـد کـه بـنـى‌اسـرائیـل بـا لجـاجـت خـود رسـول خـدا. حـضـرت موسى را آزار داده بودند، تا جایى خداى تعالى به کیفر این رفتارشان دلهایشان را منحرف ساخت. و این خود نهیى است براى مؤمنـیـن از ایـن که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) را اذیت کنند، و کارشان بدانجا انجامد که کار قوم موسى بدانجا کشید، و دلهایشان منحرف گشت. مـنـظـور از اذیـت آن جـنـاب بـه عـمـلى کـه خـدا او را از آن عـمـل تبرئه نموده، نافرمانى خود بنى‌اسرائیل نسبت به دستورات وى، و بیرون شدن از اطـاعـت آن جـنـاب نـبوده، چون اگر این طور بود معنا نداشت خدا آن جناب را تبرئه کند، پس یقینا بنى‌اسرائیل به آن جناب نسبت ناروایى داده بودند، که مایه آبروریزى آن جناب مى شده، و او از این تهمت آزرده شده، و خدا از آن تبرئه اش کـرده. و آیه مورد بحث به مسلمانان مـى فـرماید مانند بنى‌اسرائیل نباشید، این است که خداى تعالى در همان سوره به پاره اى از مـصـادیـق ایـذاى زبـانـى و عـملى اشاره نموده،.
 
 
پـس تا اینجا به دست آمد که در جمله (وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ) اشاره‌اى است به نهى مـسـلمـانـان از ایـذاى رسـول خـدا (صـلى الله عـلیـه و آله وسـلم)، بـه زبـان و عـمـل، بـا عـلم بـه ایـنـکـه رسـول خـدا اسـت. هـمـچـنـان کـه ذیـل آیـه هـم کـه سـخن از انحراف قلوب دارد، نوعى تخویف و تهدید مسلمین است به ایذاى رسـول خـدا (صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) فـسـقـى اسـت کـه چـه بسا به انحراف دلها بینجامد. و بـیـان اینکه مقصود از ازاغه و اضلال خداوند چیست. بـه مـعـنـاى مـنحرف کردن از استقامت است که لازمه‌اش انحراف از حق به سوى باطل است.. و گـمـراه‌کـردن خـدا بـه وسـیله‌ی قرآن کریم از باب مجازات فاسقان به خاطر فسقشان است، و گرنه ساحت خداى عزوجل منزه از آن است که ابتدائا و بدون جرم کسى را ازاغه و اضلال کند.
 
 
از ایـنـجـا فـسـاد این گفتار روشن مى شود که بعضى گفته اند: مراد از جمله (ازاغ اللّه قـلوبـهـم) ازاغـه از ایـمـان نیست، براى اینکه اولا خداى تعالى کسى را از ایمان ازاغه نـمـى‌کـنـد. و ثـانیا اگر منظور از آن را ازاغه از ایمان بدانیم، کلام از فایده ساقط مى‌شود، چون اگر مسلمانى از ایمان ازاغه شد، دیگر مسلمان نیست، و معنا ندارد به یک کافر بگویند خدا او را به جرم اینکه کافر شده، کافر مى‌کند. آنچه بر خدا جائز نیست این است که بنده‌اى را ابـتـدائاً و بـدون هـیچ جرمى از نعمت ایمان محروم کند، و یا از راه راست گمراه سازد. بنده با فسق و اعراض، از رحمت او خود را از لیاقت رحمت و هـدایـت انـداخـتـه اسـت، و چـنـیـن مـجـازاتـى را نـه عـقـل مـنـع مـى‌کـنـد و نـه نقل. پس زیغ بنده از ایمان به خـاطـر فـسـق و پـدیـد آمـدن کـفـر در دلش ‍ مـطـلبـى اسـت و تـثـبـیـت کـفـر در دل او بر طریق مجازات مطلبى دیگر است. المیزان.

به قلم سیدتقی شفیعی دارابی. سلام و ارادت دامنه. عالی است نکات انتخابی از حدیث شریف (سخنرانی امام ناطق و خطبه 201 اَخوالقرآن) امام المتقین امیرالمومنین علی علیه السلام  (اینجا). اگر این سه محور حیاتی و بسیار هم مهم را ایمان و اعتقاد عملی داشته باشیم، ایستادن در مقابل باطل و زیاده خواهان مطمناً پیروزی از آن پیروان مخلص ان امام همام و رهبری عظیم الشان انقلاب اسلامی است. و امروز همه ظلم ستیزان عالم الگو و امیدشان ایران و ایرانی است. وبار دگر ایران کهن را در قالب جمهوری اسلامی رشد و توسعه یافته و بدور ار افراط تفریط خواهند دید وبه عظمت و ایستادگی این ملت درود و سلام صلوت خواهند فرستاد.

پاسخ دامنه: به نام خدا. سلام و ارادت من هم به شما برادرم جناب شفیعی. از بیان نظر و نکته در بارۀ این متن ممنونم. بله، به نصرت خدای باری‌تعالی و صلابت و معرفت مردم مؤمن و مقاوم و حماسه‌ساز ایران، چنین خواهدشد و کینه‌توزان عَنودِ جهان استکباری و مزدوران آنها به فرموده‌ی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند.


به قلم دامنه: به نام خدا. سخنرانی امام علی (ع). سخنرانی آن حضرت در مسجد کوفه، در خطبۀ ۲۰۱ نهج البلاغه (منبع) درج شده است؛ که من در این پست، سه محور تأکیدی آن سخنرانی و یک نکته‌ام را بیان می‌کنم:


یک: در "راه راست" از کمیِ روَندگان نباید هراسید. دو: اکثریت بر گِرد سُفره‌ای جمع‌اند! که سیری آن کوتاه است اما گرسنگی آن طولانی. سه: همه‌ی مردم در خشنودی و خشم، شریک‌اند. مثال زدند قوم ثمود را؛ که یک نفر شتر حضرت صالح (ع) را "پی" کرد، (یعنی دست‌و‌پای آن را بُرید) اما عذاب، همه‌ی قوم را گرفت.


نکته: هشدارهای امام علی (ع) محدود به زمان خاص نیست، امروزه نیز ما در مَعرض آزمون‌های داخلی و نیز مواجه با رفتارهای هیتلرمآبانه‌ی خارجی توسط ترامپ هستیم. رستگاری و سربلندی آن است در برابر چنین موانعی، مردمانی مقاوم و تسلیم‌ناپذیر باشیم. تا فردوسی‌های زمان، حکایات ما را با افتخار و غرور، حماسه‌سُرایی کنند. همیشه صلح در اسلام، اصل بوده است؛ حتی نوید اسلام "صلح جهانی" است؛ ولی اگر ملتی مورد هجوم، تحریم و خشمِ دشمن واقع شد، حقِّ مقاومت، عزت‌آفرینی و پایبندی به آرمان و دفع و تأدیب م و نیز اخلاق دفاعی برای آن محفوظ است.


به قلم دامنه: به نام خدا. همان‌گونه که گفته‌اند؛ در کتاب «تحفة اائر» آمده که شیخ مفید ذکر کرده: پس از نماز زیارت حضرت امام رضا -علیه السّلام- مستحب است این دعا را بخوانند: دعا با این عبارت توحیدی آغاز می‌شود: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ الدَّائِمُ فِی مُلْکِهِ الْقَائِمُ » (منبع)

 

و این فراز دعا که در زیر می‌آورم، انسان را به اوج توحید راهنمایی می‌کند و به درگاه خدا پیش می‌راند و دل انسان را به نجوا و زمزمه با خدا مشغول می‌سازد:

 

«.سَیِّدِی لَوْ عَلِمَتِ الْأَرْضُ بِذُنُوبِی لَسَاخَتْ بِی أَوِ الْجِبَالُ لَهَدَّتْنِی أَوِ السَّمَاوَاتُ لاخْتَطَفَتْنِی أَوِ الْبِحَارُ لَأَغْرَقَتْنِی سَیِّدِی سَیِّدِی سَیِّدِی مَوْلایَ مَوْلایَ مَوْلایَ قَدْ تَکَرَّرَ وُقُوفِی لِضِیَافَتِکَ فَلا تَحْرِمْنِی مَا وَعَدْتَ الْمُتَعَرِّضِینَ لِمَسْأَلَتِکَ.»

 

ترجمۀ شیخ حسین انصاریان: آقاى من اگر زمین گناهان مرا می‌دانست هرآینه [مرا] فرو مى‌برد[ند]، یا اگر کوه‌ها خبر مى‌داشتند مرا درهم مى‌شکستند، یا آسمان‌ها مطلع مى‌بودند مرا قطعه‌قطعه می‌کردند، یا دریاها آگاه مى‌بودند مرا غرق می‌کردند، آقاى من، آقاى من، آقاى من، مولایم، مولایم، مولایم، توقُّفم براى میهمانى‌ات تکرار شده، پس مرا از آنچه به درخواست‌کنندگان از حضرتت وعده دادى محروم مکن.

 

نکتۀ تشریحی دامنه: این دعای توحیدی که از فرازهای بسیار غنی و واژگان ژرفی برخوردار است در فصل نهم مفاتیح‌الجنان درج شده است. خواندن آن به همراه تفکر و اندیشیدن، انسان را سبکبال و پربار می‌سازد. سراسر این دعا توجه به خدای کریم است و درس توحید و ستودن پروردگار مهربان و تمرکز به درگاه و پیشگاه آن. این دعا دستِ رد، بر سینۀ کسانی می‌زند که شیعیان را برای اعمال درخشان توحیدی زیارت امامان معصوم (علیهم السلام) سرزنش و حتی تکفیر می‌کنند و آنان را به شرک متّهم می‌نمایند. از نظر من،‌ توجه بر ترجمه و شرح این دعای پُرمضامین و اثرگذار، انسانِ توحیدی را هرچه بیشتر به زیارت مشارف مشرّفه شائق‌تر می‌کند و فهم تازه‌تر به روی یکتاپرستان و موحّدان می‌گشاید. از معرفت‌افزایی‌های بسیارمهم این دعا، یکی همان است که در عبارات پایانی بالا آورده‌ام و با رنگ قرمز برجسته ساخته‌ام؛ زیرا این فراز دعا، انسان را به اوج دردودل با خدا می‌کشاند و وی را به سمت اصل توحید و وحدانیت راهنمایی می‌کند و به تضرّع پاک و امیدبخش به درگاه خدای بخشنده و ستّارالعیوب پیش می‌راند. خودم را و زائرین شریف حرم امام رئوف، حضرت رضای آل محمد (ص) را فرا می‌خوانم که علاوه بر آدابِ ادب، ارادت، اخلاص و نیز مَودّت و عشقی که در حرم مطهر رضوی از خود بروز می‌دهند، فرصتی برای مطالعه و زمزمۀ ژرف‌تر این دعای زیبا برای خویشتنِ خویش اختصاص بدهند که خشنودی خدا و امام رضا (ع) و دلشادی زائر را به ارمغان می‌آورد. التماس دعا. ۲۲ آبان ۱۳۹۸


به قلم دامنه: به نام خدا. دامنۀ قم. چهره‌ها. شهید «مهدی شیخ زین‌الدین» متولد 24 اسفند 1338، معروف به «مهدی زین‌الدین» به همراه برادرش «مجید زین‌الدین»، در 27 آبان 1363 در جاده‌ی بانه_سردشت بر اثر کمین دشمن، به شهادت رسیدند.

 

  

منبع عکس

 

او از خانواده‌ای لبنانی‌تبار بود که فرماندهی «لشکر ۱۷ علی بن ابی‌طالب (ع) قم» را بر عهده داشت. کتاب «از برف تا برف» نوشتۀ علی اکبری مزدآبادی _که قبلاً با عنوان «از همه عذر می‌خوام» چاپ می‌شد_ در باره‌ی شهید مهدی زین‌الدین، است.


یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ. ای اهل ایمان! اگر فاسقی خبری برایتان آورد، خبرش را بررسی و تحقیق کنید تا مبادا از روی ناآگاهی، گروهی را آسیب و گزند رسانید و بر کرده‌ی خود پشیمان شوید.

سوره ۴۹: الحجرات - جزء ۲۶ - آیۀ 6 ترجمۀ انصاریان

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

«کـلمـه فـاسـق بـه طـورى که گفته اند به معناى کسى است که از طاعت خارج و به معصیت گرایش کند. و کلمه نبا به معناى خبر مهم و عظیم الشأن است. خـداى سـبـحـان در ایـن آیـه اصـل عـمل به خیر را که اصلى است عقلایى امضاء کرده، چون اسـاس زنـدگـى اجـتـمـاعـى بـشـر بـه هـمـیـن اسـت کـه وقـتـى خـبرى را مى‌شنوند به آن عـمـل کـنند، چیزى که هست در خصوص خبر اشخاص فاسق دستور فرموده تحقیق کنید، و این در حـقـیـقـت نـهـى از عـمل به خبر فاسق است، و حقیقت این نهى این است که مى‌خواهد از بى اعـتـبـارى و عدم حُجیت خبر فاسق پرده بردارد، و این هم خودش نوعى امضاء است، چون عقلا هـم رفـتارشان همین است که خبر اشخاص بى بندوبار را حجت نمى‌دانند، و به خبر کسى عمل مى کنند که به وى وثوق داشته باشند.

 

تـوضـیـحـى راجـع بـه نـقـش خـبر در زندگى اجتماعى انسان و اقسام خبر و وم تبین و تفحص درباره اخبار فاسق.  توضیح اینکه: حیات آدمى حیاتى است علمى، و انسان سلوک طریق زندگى اش را بر این اسـاس بـنـا نـهـاده کـه آنـچـه بـه چـشـم خـود مـى بـیـنـد، بـه هـمـان عمل کند، حال چه خیر باشد و نافع و چه شر باشد و مضر. و چون مایحتاج زندگى اش و آنـچـه مـربـوط و مـتـعـلق بـه زندگى او است منحصر در دیدنیها و شنیدنیهاى خودش نیست بلکه بیشتر آنها از حیطه دید و علم او غایب است، ناگزیر مى شود که بقیه حوائج خود را کـه گـفـتـیـم از حـیـطـه عـلم او غـایـب اسـت از راه عـلم دیـگـران تـکمیل و تتمیم کند، علمى که دیگران با مشاهده و یا با گوش خود بدست آورده اند، و این همان خبر است.  پـس اعتماد به خبر به این معنا است که عملا ترتیب اثر به آن بدهیم و با مضمون آن تا حـدى مـعامله علمى بکنیم که گویا خود از راه مشاهده بدست آورده ایم، و این همان طورى که گـفـتـیـم لازمه زندگى اجتماعى انسان است، و احتیاج ابتدائى او است، و بناى عُقلا و مدار عملکرد آنان بر قبول خبر دیگران است.

 

حـال اگـر خـبـرى کـه بـه مـا مى دهند متواتر باشد یعنى از بسیارى آورندگان آن براى انـسـان یـقـیـن آور بـاشـد و یـا اگـر بـه ایـن حـد از کـثـرت نـیـسـت حـداقـل هـمراه با قرینه هایى قطعى باشد که انسان نسبت به صدق مضمون آن یقین پیدا کند، چنین خبرى حجت و معتبر است.  و امـا اگـر خـبر متواتر نبود، و همراه با قرینه هایى قطعى نیز نبود، و در نتیجه بعد از شنیدن خبر یقین به صحت آن حاصل نشد، و به اصطلاح علمى خبر واحد بود، چنین خبرى در نـظـر عـقـلا وقـتـى مـعـتـبـر اسـت کـه اگـر بـراى انـسـان یـقـیـن نـمـى آورد، حـداقـل وثوق و اطمینانى بیاورد، حال یا به حسب نوعش، خبرى وثوق‌آور باشد، (مانند خبرى کـه مـتـخـصـص یـک فـن بـه مـا مـى دهـد) و یـا بـه حـسـب شـخـصـش، وثـوق‌آور بـاشـد، (مـثـل ایـنـکـه شـخـص آورنده خبر مورد وثوق ما باشد)، عقلا بنا دارند که بر این خبر نیز تـرتـیـب اثـر دهـنـد. و سِـرّش هـم ایـن اسـت کـه عُـقـَلا یـا بـه عـلم عـمـل مـى کـنـنـد، و یـا به چیزى که اگر علم حقیقى نیست علم عادى هست، و آن عبارت است از مظنه و اطمینان.

 

حـال کـه ایـن مـقدمه روشن گردید، مى گوییم: اینکه در آیه شریفه دستور به تحقیق و بـررسـى خـبـر فـاسـق را تـعـلیل فرموده به اینکه (أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا.) مى فـهـمـانـد کـه آنچه بدان امر فرموده، رفع جهالت است، و اینکه انسان اگر خواست به گـفـتـه فـاسـق تـرتـیـب اثـر دهـد، و بـه آن عـمـل کـنـد بـاید نسبت به مضمون خبر او علم حاصل کند، پس در آیه شریفه همان چیزى اثبات شده که عُقلا آن را ثابت مى دانند، و همان عـمـلى نـفـى شده که عُقلا هم آن را نفى مى کنند، و این همان امضاء است، نه تأسیس حکمى جدید.» المیزان.


به قلم دامنه : به نام خدا. یادی از توتون داراب‌کلا و خاطره‌ها و واژه‌ها: یکی از خوانندگان اخیراً در باره‌ی توتون نوشته: «چه شد یاد توتم افتادی، و خاطراتش را در ذهنمان زنده کردی، ترابوزان، بارلی، ویرجنیا، نام توتونهایی بود که میکاشتیم، البته نخبندی تن واگن سوچکه و بوم سر، رج نخ و توتم سوزن ، بوقچه و عدل بندی و یک و یک و دو و سه و چار و پنج و شش و کبود سیاه و کبود تیلن و سم زنی توتم چینی، کشه گیری و چارشو دوش گیری هم خاطراتی داشت، ممنون از اینکه با عنوان واژه های محلی خاطرات را نیز زنده نگه میداری. باسپاس.»

 

اساساً من (دامنه) از هر نوشتاری که در آن واژگان داراب‌کلا رژه بروند، خوشم می‌آید، چون خون مرا تازه‌تر، رگ مرا بازتر، قلب مرا خوش‌ضربان‌تر و روح مرا پرنده‌تر می‌سازد. پس، این کِشت کشاورزی که اینک از داراب‌کلا رخت بر بست، با تمام بزرگ‌شدمان آمیختگی دارد؛ و من هم به ادامه‌ی متن این خواننده بیفزایم:

 

اسب و توتم‌بار و سوچکه‌سر هیمه‌بزن را. و لِسک‌دوا و تیم‌جار را. و آن ول‌چو که سر تیم‌جار می‌گذاشتند و مترسکِ جیکا رَم دِه را. و آن چوصندوق و کارشناش بد عُنق دخانیات را. و آن کاوِه‌پوست، که بر گُرده‌ی برگ‌های تخت‌شده، توتِم می‌بستند موقع تخت‌کردن را. و آن زحمتی که خواهران و مادران دیارمان می‌کشیدند و هرگز یک اُف به خدا و خانواده نمی‌گفتند را. و آن سرداب تاریک و نَمور که توتم‌شقه‌ها را می‌ذاشتن نم بکشه تا تخت بشه را. و آن بدخریدن‌های دخانیات را.

 

توتون

 

و اون روغن‌نباتی‌حلب‌های ۱۷کیلویی که دو سر یک چوب سفت و دراز می‌بستیم و از کِله و چشمه آب می‌آوردیم داخل وال‌‌کشی‌ها با بَلو، می‌پاشیدیم که با آن انجلی‌چو، توتم را نشاء کنن را. و اون‌همه‌ پِک‌پِک و وِگ‌وگ کردن ن در حین سوزن‌پُر کردنِ توتون در زیر تِلوارها را. و آن جِرکّه‌جریکّه‌ی سردَری‌بِن را.

 

​​​​​​و آن اقتصاد کمپرادور (=خریداری ارزان استعماری) که کشت توتون را بر ایران تحمیل کرد و اقتصاد کشاورزی و دامداری ایران را نابود نمود و شهید خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه آن را رسوا کرد را. و آن واسطه‌گری‌های خائنانه در خرید توتم‌عدل از کشاورز و تأخیر پرداخت پول‌های کشاورزان را. و آن قصه‌های قشنگ شبانه‌ی مادران که موقع توتون‌تخت‌کنی برای ما تعریف می‌کردند را، و‌ آن بادی و لَمپا و هیمه‌بخاری و گوجه‌خوارش و صمیمیت‌ها را.

 

و آن قول و وعده‌ها که پدران به فرزندان می‌دادند توتون رو بفروشم برات عروسی می‌کنم، برات اسب می‌خرم، برات دِوندی می‌خرم، شِما رِه وَرمه مشهد، قرض‌وقوله‌ها ره می‌دم، جهیزیه می‌خرم، و. را. و آن  وعده‌های دیگر که هرگز از فرط فقر عملی نشد که نشد. را. و آن فرهنگ کارِ جمعی و قرض‌کاری و همبستگی و گرمی همسایه‌ها را. و آن دود‌ها و دوده‌های سوچکه و صدای ونگ‌‌ووای سیدابوالقاسم اذان‌گو: که ای مردم داراب‌کلا پایین‌محله نَم کِنه سوچکه تَش بیته، بهین تش را خاموش و خامیر هاکین را.

 

و آن نابودی جنگل برای کاتل‌کینگه و واگُن‌چو و شیرهیمه برای سوچکه که کلِک‌سَر همه ۱۱تا تریلی هیمه‌چو کَدییه را. و اون شپِشک توتم که بدجور پچاک و چسناک بود و دستان سیاه‌شده‌ی ن دیارمان که شیره‌ی تل‌زهر توتم پدید می‌آورد را. و آن مردان خوش‌نشین که بارِ طاقت‌فرسای ۱۱ماه توتون‌کاری را بر دوش ن می‌گذاشتند و خادشون فقط قیلون و چوپوق پُک‌پُک دانِه و فقط کَت ره پِشت دانه را. و آن تراکتور و وِرزا و اِزّال و زمین و چی‌چم و خی و کبودشدن توتم را. بگذرم، زیاد پیش نرم. . والسلام. تمام.

فرهنگ لغت داراب‌کلا: واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها


به قلم «یک دارابکلایی» : با سلام. با سپاس از اینکه به این نکات [پست 7344: اینجا] اهمیت می‌دهید که نشان دهنده اهمیت دادن به مخاطبتان است. من هم برای دوستانی که از رایانه استفاده می‌کنند این نکته را بیان می‌کنم. اگر از کلیدهای ترکیبی Ctrl+Shift و 2 استفاده کنند می‌توانند نیم‌فاصله ایجاد کنند. به این صورت که بعد از تایپ قسمت اول کلیدهای Ctrl و Shift را با هم فشرده و سپس کلید 2 را بفشارند. پس از رها کردن آنها وقتی قسمت دوم کلمه تایپ می‌شود نیم‌فاصله ایجاد شده و به قسمت قبلی می‌چسبد. همچنین دوستان بدانند که بین هر کلمه با کلمه بعد باید یک فاصله قرار گیرد، اما علاماتی مثل نقطه، ویرگول، نقطه ویرگول و نقل‌قول به کلمه قبلی می‌چسبد و با کلمه بعد یک فاصله دارد. علامت پرانتز نیز به کلمات داخل پرانتز می‌چسبد و یک فاصله با کلمات خارج آن دارد. البته بسیاری از خوانندگان به این مسایل آشنا هستند. با سپاس.

 

پاسخ دامنه: به نام خدا. سلام بر شما جناب «یک دارابکلایی». از این‌که جناب‌عالی نیز به این امور دقت و توجه فرمودی، موجب خرسندی‌ست. شما به بخش واژگان محلی در دامنه نیز علاقه‌مندی نشان می‌دهی. از نکاتی که بر این فنّ افزودی ممنونم؛ زیرا با این زحمت و نگارش، به خوانندگان خود هم احترام قائل شدی و هم آموزشی ارزانی داشتی. درود.


یس. وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ. إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ. عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ. یس. سوگند به قرآن کریم، که بی‌تردید تو از فرستادگانی، بر راهی راست [قرار داری.]

آیۀ 1 تا 4 سورۀ یس: ترجمۀ انصاریان

 

تفسیر علامه طباطبایی

خداى تعالى در این آیه به قرآن حکیم سوگند مى‌خورد بر اینکه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) از مُرسلین است. و اگر قرآن را به وصف حکیم توصیف کرد، براى این است که حکمت در آن جاى گرفته، و حکمت عبارت است از معارف حقیقى و فروعات آن، از شرایع و عبرت‌ها و مواعظ. و توصیف (صراط) به استقامت، به منظور توضیح بوده، و گرنه در معناى خود کلمه صراط، استقامت خوابیده، چون صراط به معناى راه روشن و مستقیم است، و مراد از (صراط مستقیم) آن طریقى است که: عابرِ خود را به سوى خدا مى‌رساند، یعنى به سعادت انسانى‌اش، که مساوى است با قُرب به خدا و کمال عبودیت. المیزان.

 

نکتۀ دامنه: به نام خدا. بنا بر نظر برخی از صاحبنظران، به تصریح آیۀ چهار یاسین «صراط مستقیم» پیامبر اکرم (ص) است و به تصریح آیۀ 61 یس یعنی این آیه: [وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ» و اینکه مرا بپرستید که این راهی است مستقیم.] «صراط مستقیم» یعنی پرستش حضرت باری‌تعالی. جمع این، همان تفسیری است که علامه در بالا بیان فرمودند که مُراد از صراط مستقیم یعنی راهی که روَنده و عابر را به سوی خدا می برَد و به پروردگار می‌رساند. که این رستگار‌شدن انسان است. این نوشتار را با هدف گرامی‌داشت میلاد حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) و میلاد امام صادق -علیه‌السلام- تقدیم کرده‌ام. که آخر کلام را به یک حدیث گوهربار از آن امام اندیشمند و بنیانگذار فقه جعفری مزیّن می‌نمایم که حکیمانه فرمودند: «رعایت‌نکردن حقوق، زبونى است، و آدمی را براى پوزش‌خواهى به دروغ وامى‏‌دارد.» (تحف‌العقول، ص۳۶۰)


یک توضیح ضروری: من سه‌شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۸، در بارۀ یکی از کتاب‌های پروفسور «فضل‌الله رضا» فرزند شیخ اسدالله رضا و برادر دکتر عنایت‌الله رضا متن زیر را نوشته و در این وبلاگم منتشر کرده بودم. اخیراً با رفقا در مشهد که بودم باخبر شدم ایشان به رحمت خدا پیوستند. ازاین‌رو، علاوه بر گرامی‌داشت و احترام به مقام علمی، اخلاق، دینی و خدمات ایشان و طلبِ عُلوّ درجات نزد پروردگار مهربان برای آن مرحوم، متن گذشته‌ام با عنوان «همزیستی با خویشتنِ خویش» را با افزودن این توضیح و یک پیوست، دوباره بازنشر می‌دهم. روح این «چهره‌ی ماندگار» شاد باد:

 

به قلم دامنه. به نام خدا. این کتابی که در زیر مطابق سلسله‌نویسی‌هایم در معرفی کتاب‌ها می‌نویسم، و معرفی می‌کنم، «برگِ بی‌برگی» نوشته‌ی پروفسور «فضل‌الله رضا» (Fazlollah Reza) است. با این مشخصّات: تهران: صدای معاصر، ۱۳۸۰، چاپ اول (در ۴۰۰ صفحه). طبق روال دامنه، چهار نکته از آن را می‌نویسم:

 

پروفسور رضا

 

کتاب «برگِ بی‌برگی» نوشته‌ی پروفسور فضل‌الله رضا. تهران: صدای معاصر، ۱۳۸۰، چاپ اول (۴۰۰ صفحه).

عکس از دامنه

یک: در ص 11 می‌گوید: آدمی وقتی غرقِ در جزئیاتِ زندگی بَهیمی [حیوانی، جانوری، دامی] بشود، اصول حیات انسانی و درخشش آفتاب‌ها را دیگر نمی‌بیند. پروفسور «فضل‌الله رضا» در صفحۀ 124 کتاب، آسیب‌شناسانه، گلایه می‌کند که «روش‌های تبلیغاتی، مؤثرتر از ماهیت هنر شده است!»

 

دو: در ص 71 می‌گوید: به حساب پنجاه سال پیشِ فرهنگ ایرانی خودمان، در جستجوی مشاهیر علم بودم. بعدها متوجه شدم که این‌گونه اندیشه‌ها، ته ماندۀ بُت‌پرستی شرقی خودم است.

 

سه: در ص 106 آمده‌است: «من به سلیقۀ خودم، در کتاب‌های آسمانی و رهنمودهای عرفانی و شاهکارهای فرهنگی دنبالِ آرامش درون، تزکیۀ نفس، مدارا با دیگران و همزیستی با خویشتنِ خویش می‌گردم.» 

 

چهار: در ص 117 نوشته است: «تمداران صاحب زر و زور پس از فرار از کشورهای‌شان، در زیر چتر دولتمردان غرب، زندگانی مرفّه و نو به دست آوردند.»

پایان. ۱۱ تیر ۱۳۹۸، قم. دامنه.

 

 

پیوست و نقل: او که زادهٔ ۱۰ دی ۱۲۹۳ رشت بود، در  ۲۸ آبان ۱۳۹۸ در سن 105 سالگی در اتاوای کانادا درگذشت. پروفسور فضل الله رضا از پایه‌گذاران نظریه اطلاعات و مخابرات بود. او بر این نظر بود که: «در چنین روزگاری اگر بخواهیم روی کره زمین، قومی به نام ایرانی وجود زنده و پایدار داشته باشد، باید فرهنگ سنتی آن قوم را پیوسته پاسداری کنیم. مهم‌ترین عاملی که قوم ایرانی را از دیگر اقوام برجسته می‌سازد، فرهنگ ملی ایران است."  او ادامه می‌دهد: "زبان فارسی یعنی همین فارسی آمیخته به عربی که در هزار سال ورزیده و نیرومند شده است، در مرکز فرهنگ ملی جای دارد. اگر امروز از یکی از کهکشان‌ها با ما تماس بگیرند وبخواهند که به شتاب یک روز فقط دو کتاب نمونه که معرف شخصیت ملی ما باشد برایشان بفرستیم، بنده گمان دارم که شاهنامه فردوسی و مثنوی جلال الدین رومی را می‌توان اختیار کرد. اگر جای چانه‌بافی بود. بوستان و گلستان را هم به آن‌ها پیوست می‌کنیم."

 

پروفسور رضا معتقد بود: "جوان ایرانی باید واقعیت را ببیند. جوانان نباید خرد و مایوس شوند. آن‌ها یک عرصه باز دارند و آن اِشراف به معارف ایرانی، اسلامی و جهانی است. جوانان ما باید اعتماد به نفس پیدا کنند و خود باخته نباشند و بدانند که ما وارث یک میراث قزهنگی و علمی بسیار غنی هستیم.

 

او در مقاله‌ای که اواخر اسفند ۱۳۹۰ رومه شرق منتشر کرد، در مورد آینده ایران نوشته بود: "ایران سرشار از منابع طبیعی است و نژادی برومند و مردمی فرهنگ‌پذیر و هوشمند دارد. اکثر ایرانی‌ها به فرهنگ و مردم این سرزمین مهر فراوان دارند و حتی عشق می‌ورزند. برگزیدگان ما، مردمی خلاق و پژوهنده و سازنده‌اند، که می‌توانند مانند زمان‌های باستان، با دنیا مراوده و گفتگو و مدارا داشته باشند و فرهنگ اصیل ایران را در پرتو بینش و گزینش جلا بدهند و به روز کنند و آن را زنده و پویا نگه دارند. خلاصه، ایرانی در معنا بزرگ از نو بسازند: «فلک را سقف بشکافند و طرحی نو در اندازند.» پروفسور رضا ادامه می‌دهد: "امید است، جوانان آینده‌نگر، برنامه‌های پیشرفت ایران را با سودمندی‌های دانش و فناوری مجهز کنند و به کار ببندند. اما والِه و شیدای اسباب‌بازی‌ها و بازار لوکس و اژد‌های آز و اهریمنی نشوند. "»

خلاصۀ زندگینامۀ مرحوم فضل‌الله رضا در: اینجا


 

آیت‌الله داراب‌کلایی در سمت چپ تصویر در کنار آقای ایازی

 

 

حضور آیت‌الله شیخ محمدباقر داراب‌کلایی در مراسم دامادی آیت‌الله ایازی

 

بقیۀ عکس‌ها در اینجا

 

مراسم دامادی مرحوم آیت الله ایازی با حضور مرحوم آیت‌الله داراب‌کلایی و مرحوم آیت‌الله سید رضی شفیعی دارابی. عکس‌ها بازنشر دامنه. توضیح حجت‌الاسلام عبدالمهدی باقری در شرح این عکس: «علامه آقاجان ایازی در کنار دوستان طلاب آیات عظام : آیت الله شفاهی. آیت الله سید رضی شفیعی. آیت الله دارابکلایی. . مکان: رستمکلا»


به قلم دامنه : به نام خدا. پست 7357. از نظر من این فراز از بیانیه‌ی آیت الله العظمی سیستانی -که توسط حجت‌الاسلام کربلایی در خطبه‌های نمازجمعه‌ی 8 آذر 1398 در عراق قرائت شد- جای بیشتری برای اندیشیدن و تفکر دارد و دیدگاه مترقی آن مرجع بزرگ را نمایان و برجسته می سازد؛ باشد تا از این رهنمود دینی و ی درس بیاموزیم:

 

 

«مرجعیت عالی دینی. بار دیگر بر ممنوع‌بودن و حرمت حمله به تظاهرات‌کنندگان مسالمت‌آمیز و ممنوعیت بازداشتن آنها از اعمال حقوق خود در زمینه‌ی مطالبه‌ی اصلاحات تأکید می‌کند و همچنین بر مراقبت از اموال عمومی و خصوصی و وم دور‌ماندن آن از حملات افراد نفوذی و تجمعات آنها تأکید و خطاب به تظاهرات کنندگان عراقی تأکید می‌کند که تظاهرات‌کنندگان مسالمت‌آمیز باید صفوف خود را از تظاهرات‌کنندگان نامسالمت‌آمیز جدا کنند و در زمینه‌ی اخراج خرابکاران – هرچا باشند- با یکدیگر همکاری کنند و به آنها اجازه ندهند از تظاهرات مسالمت‌آمیز برای لطمه‌زدن به اموال شهروندان و حمله به صاحبان آنها بهره‌برداری کنند. .

 

مرجعیت دینی پشتیبان مردم عراق باقی خواهد ماند و تنها به ارائه توصیه و نصیحت در زمینه آنچه در راستای منافع ملت عراق می‌بیند، بسنده خواهد کرد و این برای مردم عراق باقی می‌ماند که بدون سرپرستی و قیمومیت کسی، آنچه را که برای حال و آینده خود مناسب می‌داند، انتخاب کند.» (منبع)


به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. زیارت رضوی توحیدی. قسمت ۳. پست ۴۷۰ مدرسۀ فکرت. از حرم، سبکبال‌تر از تمام روزهای یک سال قبل، به هتل بازگشتیم. عصرها و شب‌ها در سوئیت (=سراچه، خلوتگاه، اتاق هتل) به بحث می‌نشستیم و به سؤالات همدیگر پاسخ می‌دادیم؛ جای مزاح و شادزی‌بودن را نیز تنگ نمی‌کردیم؛ به‌طوری‌که گاه از مزاحی که شکل می‌گرفت، تخت و مبل زیر پای ما به جَرکّه‌جِریکّه می‌افتاد و نفس از تنفس دَم و بازدم، بازمی‌افتاد. ازین بگذرم.

 

جدا از چند بحثی که در هتل انجام می‌دادیم، یک پرسش و بحث را به حرم بردیم و در ضلع غربی رواق آینه حلقه زدیم و همگی به آن جواب دادیم. سؤال من این بود: در زیارت آیا به اصل توحید خدشه وارد می‌شود؟ چه جوابی به کسانی که ایرانی را در انجام زیارت، به شرک متهم و به تکفیر تهدید می‌کنند، دارید؟ به آن دسته افرادی که در ایران، به اصل زیارت بی‌اعتقاد شدند و آن را به سُخره می‌گیرند و خود را به انجام آن، بی‌باور کرده‌اند، چه پاسخی دارید؟

 

صحن انقلاب: جعفر رجبی. سید علی‌اصغر. جعفر آهنگر. سید رسول. دامنه. عکاس: جناب رهگذر

عکس‌ها در اینجا

 

همگی پاسخ دادیم و تا پاسی از شب حرم را -با این بحث دینی‌مان- برای خویش محلی برای دانش‌افزایی و تقویت روح کردیم. من فشرده‌ایی از پاسخم در آن حلقه را اینجا می‌نویسم، شاید برای زائرین رضوی نافع افتد و یا افکاری را به بازبینی بکشاند:

 

گفتم خدای باری‌تعالی از دسترس دیدِ بشر خارج است، او سازنده است، او ربّ است، یعنی پروردگارِ پرورش‌یافتگان و خالق تمامی جُنبندگان که از عشق‌بازی و معناگرایی مخلوق خود خیلی‌خشنود می‌شود و خود چون نادیدنی است، در جهان به صورت «جلوه» ظاهر می‌شود تا معشوق و معبود پرستندگان والِه و عاقل بماند. او چون ذاتِ مهربانی و عشق و پاکی و سازندگی است، مثلاً عشق آدمی به مادر، احترام انسان به پدر، دوستی بشر با کوه بلند و مهرورزیِ ما به حیوانات و تمامی طبیعیات جهان را بسیار دوست می‌دارد.

 

گفتم همان‌طورکه ما به یک قُله‌ی بلندِ برفیِ زیبایِ اثرگذار بر زمین و جانداران عشق می‌ورزیم و آن را جلوه‌ایی گیرا و پایدار از آفریدگار می‌دانیم و هر بار که آن را می‌بینیم لذت می‌بریم و به قله‌‌هایی مانند دماوند و دنا و سهند و سبلان عشق می‌ورزیم و حتی نام فرزندان‌مان را مثلاً سهند می‌گذاریم، و حضرت پروردگار نیز به این گرایش‌ها و گزینش‌های آرام‌بخش ما راضی و خشنود است، به انسان‌های والاتر از کوه‌ها، قله‌ها، طبیعت، دامنه و دشت نیز می‌توانیم عشق بورزیم و خشنودی خدا را فراهم سازیم. و امام رضا -علیه السلام- یکی از آن اولیای الهی است که فلسفه‌ی توحید و شعار بنیادی «لا اله الا الله» را در جان بشریت منتشر  کرده است و در زمانه‌ی خود از مظلوم در برابر ظالم و از حق در برابر باطل و از عدل در برابر ستم و از سخن در برابر شمشیر و از مناظره در برابر مقابله دفاع کرد.

 

گفتم مگر مرحوم شهریار در شعر بلندش از «حیدربابا» نگفت؟ مگر با «حیدربابا» دردودل نکرد؟ مگر «حیدربابا» یک کوه در اطراف تبریز نبود؟ بود. ولی او آن کوه را جلوه‌ای از جلوه‌های پروردگار می‌دانست و با او شعر سُرود و حکمت زندگی را گفت و گفت و گفت. بنابراین، انسان که از کوه بزرگتر و از همه‌ی مظاهر هستی اصیل‌تر است و امام رضا -علیه السلام- یک جلوه‌ی برجسته از جلوه‌های آفریدگار است و احترام، عشق، ارادت و زیارت به آن امام معصوم (ع) در ردیف اصالت‌بخشی به اصل توحید است، نه بُت‌سازی و شرک و غُلات‌گری. و زائرین رضوی چونان شهریار با این حرم، نجوا می‌کنند و به یکتاپرستی برمی‌خیزند، زیرا انسان، موجودی مُنبسط و گشاینده است.

 

گفتم همان‌طور که کوه، جانِ زمین را سیراب می‌کند و به قول قرآن چونان میخ‌ها (=اُوتاد) زمین را نگه می‌دارد، و انسان‌ها به کوه عُلقه و احترام می‌کنند و به دیدار با قله‌ها و کوهسارها و آبشارها و چشمه‌جوشان‌ها می‌روند، حرم و قبر پیشوایان والایی چون امام رضا (ع) نیز میان دوستداران، پیروان و ایرانیان جایگاهی بلند، قله‌ای معنوی، حرمی رفیع و مشهدی (=شهادتگاهی) مقدس است. و دیدار و زیارت آن، توحید را تجلّی می‌دهد و جان تشنگان پرستش خداوند را سیراب می‌گرداند.

 

گفتم علاوه بر این در کتاب‌های دعا و نیز متن‌های زیارات همیشه به اصل توحید توجه شده است و بر زائرین تأکید شده است در ذکر دعا و زمزمه‌ی متون زیارت فرازهای توحیدی را در دل و زبان جاری کنند. مثلاً شیخ مفید در آن دعای پس از نماز زیارت امام رضا (ع) به‌خوبی بر توحید توجه و تمرکز داده است. لذا مردم ایران چون امام رضا (ع) را مظهر و جلوه‌ایی از توحید می‌دانند به زیارت او نائل می‌شوند؛ و در حرمش به قُرب خدا می‌روند و به پرستش «الله» می‌پردازند و به توحید و یکتایی و یگانه‌پرستی می‌اندیشند و خشنودی خدا را می‌آفرینند و خدای متعال خود وحی فرستاده برای تقرب به من وسیله جست‌وجو کنید و «توسُّل» به قبر و حرم رضوی و وصال و اتصال به روح امام معصوم (ع) همان جست‌وجوی وسیله است. و الا قبرها در جهان فراوان است و کمتر کسی به صاحبان آن قبرها -که نماد ظلم و ستم و انکار خدا بودند و ضد توحید عمل می‌کردند- اعتنایی دارند و بسیاری از آن قبرها مَزبَله (=زُباله‌دانی) شده‌ و ظالم را در خود فرو برده است. جمع‌بندی زیارت رضوی در قسمت بعدی.

۹ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

قسمت اول: اینجا ، قسمت دوم: اینجا


ایران‌شناسی

 

نقشۀ استان خراسان شمالی

 

 

برداشت زعفران در فاروج. عکاس: پیمان حمیدی پور

 

 

برداشت زعفران فاروج: همه‌ساله از اواخر مهرماه آغاز تا اوایل آذرماه

 

منبع

 

 

فاروج با ۲ هزار و ۴۰۰ هکتار زعفران‌کاری، در رتبۀ اول تولید خراسان شمالی


به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. زیارت رضوی توحیدی. قسمت دوم. پست ۴۶۹ مدرسۀ فکرت. ورودمان به هتل گلشن رضوی را پیش‌ازظهرِ ۲۸ آبان ۱۳۹۸ به ثبت رساندیم و در محل اقامت‌مان قرار و آرام گرفتیم؛ با حالات گونه‌گون: خوشحالی از سالم‌رسیدن به مقصد. سکوت و فرورفت به اعماقِ انگیزه‌ها و آرزوهای فردی. ازدیاد خنده‌ها و شوق وصال‌ها از طریق خواندنی‌ها و شنیدنی‌های طرفینی، چه جوک، چه مزاح، چه فکاهی، چه جدّی و چه نکته و پندرسانی. هم‌باشی ذهنی و کلامی و فکری برای بیان آثار و برکات جمع‌بودن رفیقان در کنار هم آن‌هم برای زیارت حرم.

 

بست نواب صفوی حرم رضوی. عکاس: جناب رهگذر

 

از زیبایی‌های زیارت نزد ایرانیان و مسلمانان، چند چیز بیشتر جلوه دارد و این آداب، ترکیبی از تأکیدات موجود در فرهنگ و ادب فاخر ایران و آموزه‌های متین و مُبین دین اسلام است؛ که اگر رعایت گردد، جان و جسم و جهان و روح و روان آدمی را پاک و طَهور نگه می‌دارد. مانند:

 

۱. پاکیزه‌بودن جسم و لباس. ۲. تقلّای روحی برای دیدار و اَدای احترام. ۳. خوش‌بویی با عطر و اُدکلن و مُشک. ۴. طهارت و غسل با آب و اِنابه (=بازگشتن به درستی و راستی) ۵. رعایت ادب و فروتنی در پیشگاه و درگاه و بارگاه حرم. ۶. شوقُ و ذوقُ و رونق قلب و تخلیه‌ی خاطر از مُخیّلات بد و حسّ سبکبالی در دل و درون. ۷. ورود فروتنانه و وِردهای زمزمانه و دردِدل صمیمانه و واگویی‌های مخفی و خفیِ زائرین با صاحب حرم؛ که در مشهد امامی رئوف و رضا، دانشمند، صاحب چندین جلسه مناظره و گفت‌وشنود و نیز دارای آثار و روایات و حدیث و سخن‌های فراوان و مشتهر به عالم آل محمد (ص) این دیدار و زیارت را جِلوه‌یی جاذب و جالب می‌بخشد.

 

زیارت در یک معنا در لغت یعنی مایل‌شدن، تابیدن، خمیدگی. مثلاً انوار آفتاب وقتی به کناره‌ی کهف (=غار) می‌تابید، قرآن از آن تعبیر به زیارت کرد، یعنی نور خورشید به سمت غار مایل شد تا به اصحاب کهف بهره برساند. زائر حرم هم یعنی کسی که میل به دیدار کرده و مایل به امام شده است.

 

با صرف ناهار هتل و استراحت در اتاق اقامت و سپس اغتسال‌ها (=غُسل‌ها و سر و تن شستن) مستحبّی و نیز سِرو (=پذیرایی) میوه‌های جوواجور همراهان از پِچ و نارنگی گرفته تا انار و تخمه و کهی‌تیم، عصرِ همین روز، اولین قدم‌های‌مان را در بستِ نواب صفوی در ضلع شرقی و سمت طلوع‌گاه آفتاب در حرم رضوی گذاشتیم. پس از تفتیش، هر کس با حال درون خویش و قال بیرون خود لحظه‌به‌لحظه به مَضجع و ضریح و قبر امام عزیز و محبوب دل ایرانیان نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و گام‌های خود را هرچه جلوتر می‌رفتیم، کوتاه‌تر و آرام‌تر و متواضعانه‌تر می‌نمودیم تا ادبِ آداب زیارت‌رفتنِ ایرانیان تمدن‌دار آگاه را انجام داده‌باشیم.

 

خوبی این‌که، این جمع و ترکیب رفیق، دهمین زیارت رضوی خود را به صورت جمعی تجربه می‌کرده که چند سال پیش‌تر در سنّ چهل‌سالگی هم‌پیمان شده‌بودیم اربعین دوم زندگی فردی خود را در جمع دوستانه در حرم امام رضا -علیه السلام- ادامه و استمرار دهیم؛ ازین‌رو، در دهمین سفر رضوی، این جمع، از فرآورده‌های وصال و اتفاق، از آثار و دلتنگی‌های وداع و افتراق و نیز از شهد شیرین قُرب و همچنین از تلخی زهرِ غُربت خبر داشت. در آن ساعت قرار، زیارت در حالِ زار دست داد و دست‌‌های‌مان به نیاز توحیدی دراز شد و گام‌های‌مان را به پیشگاه رضوی برداشتیم، تا بر کمبودها و کمیابی‌ها چیره‌تر گردیم و بر «فکر دینی» خود چِلّه و شاخه و شاخسار و شکوفه و ثمره بزنیم (البته اگر قادر بمانیم) تا ریشه‌ی‌مان نخشکد. آوند‌های‌مان بی‌آب نگردد. در هجوم پلیدی‌ها و رِجسِ زمانه نپوکیم و نپوسیم. تحلیل ربطِ توحید و زیارت و زاده‌شدنِ دوباره و زادِ راه برداشتن بماند در قسمت بعد.

قسمت اول: اینجا


به قلم دامنه. به نام خدا. زیارت توحیدی. پست ۴۶۸ مدرسۀ فکرت. ۲ بامداد ۲۸ آبان ۱۳۹۸، داراب‌کلا را به سمت مشهد مقدس پیمودیم؛ ۷۰۰ کیلومتر مسافت، با بیشینه‌ی ۱۱۰ کیلومتر سرعت، و با کمینه‌ی ۶۰ کیلومتر حَزم و احتِیاط. راندیدمُ و راندیم، تا رسیدیم به حرم و پناهی که به آن، از ازل تا ابد دل سپُرده‌ایم؛ هشت چیز در طی مسیر، جان ما را به جمع، جوش می‌داد:

 

۱. شِلاب؛ این باران شدید که از آسمان همانند سنگ‌تِریک می‌بارید.

 

۲. برف سپید پُفکی که کناره‌های جاده‌ی پرخاطره‌ی امام رضا -علیه السلام- را دیدنی‌تر و پذیرفتنی‌تر می‌نمود.

 

۳. دو قُرص آغوزنُون گِردِ پُرملاطِ پیازداغ‌زده‌یِ اِنارتیم‌دارِ وَرزداده‌شده با کَره‌حیوانی که آق‌سید علی‌اصغر برای مدیریت شکم در دلِ شب پُربرف و باران و بوران از دست‌پخت همسر گرامی‌اش، در سفره‌ای پارچه‌ای پیچاند و بینِ‌راه خوراک سحرگاهی‌مان کرد؛ با نهایت لذت.

 

۴. خنده‌ها، لُغُزها، گپ‌وگفت‌ها، تحلیل‌مَحلیل‌ها و نکته‌پرانی‌های همراهان داخل ماشین، که دنا را برای راندن، هَندلینگ‌تر (=خوش‌دست‌‌تر و خوش‌احساسی‌تر) می‌کرد. ی‌میاسی که بلد نباشی، داخل ماشین جون می‌دهد برای فقط شنُفتن و خندیدن و تِک‌میم کردن.

 

دامنه. منطقۀ دشت تونل گلستان. آذر ۱۳۹۸، عکاس: سید علی‌اصغر

 

مشهد. آلاچیق هتل گلشن. سیدرسول. سید علی‌اصغر. جعفر آهنگر. جعفر رجبی. دامنه

عکس‌ها در اینجا

 

۵. خطرناک‌بودن مسیر در شبِ برفی و بارانی و بورانی، ترسِ گریز از قانون رانندگی را شدّت می‌داد و کورانِ مسیر پُرگردنه بر مسافرین رضوی گرمای وجود و دمای دل را حِدّت می‌زاد.

 

۵. وقتی در دَم‌دَمای گرگ‌ومیشی تولِج و تبدیل هوای سحر به صبح در دشت بالاتر از تونل جنگل گلستان پیاده شدیم تا نمازمان را به اَداء -نه قَضا- بگزاریم، این سوز تا استخوان‌ها و سینوس‌ها نفوذ کرد و سِنسورها (=حسگر)های قلب‌مان را حسّاس‌تر کرد؛ چراکه، انسان توحیدی می‌فهمد خدا این پیدایش و پیمایش را از آیه‌ها و نشانه‌ها کرده و در آیه‌ی ۲۷ سوره‌ی آل‌عِمران فرموده:

 

تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ ۖ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ ۖ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ.

 

یعنی: خداوندا، تو شب را به روز و روز را به شب درآورى و زنده را از مُرده و مُرده را از زنده بیرون آورى و هر که را خواهى بى‌شمار روزى مى‌دهى.

 

۶. خوب‌تر این‌که وقتی پنج رفیق سرنشین همگی رانندگی را از بَر باشند، ۷۰۰ کیلومتر راه، میان همه سرشکن می‌شود و خستگی، چشم و کمر را در نمی‌نوَردد. و همین، خوشی و پیمایشِ وصالِ مسیر زیارت را صدچندان می‌کند.

 

۷. از چناران که گذشتی و به مشهد نزدیک شدی هر کس دوست دارد به نزدیک‌ترینِ‌های خود خبر دهد که دیگر رسیدیم؛ یعنی تا نیم‌ساعت دیگه مشهدیم. و این تماس‌ها و خبرگیری‌ها، وَجه و رُخ دو سوی تلفن را سرخ‌فام می‌کند و دندان‌ها را در دو سوی لب، نمایان، که آری؛ خدا را شکر به سلامتی به مقصد رسیدند. همین حس قشنگ، از آداب پایدار مسافرت‌ها در میان ایرانیان است که وقتی دو همسر، دو یاور، دو دوست، دو دلداده و یا دو دلباخته از هم دور می‌شوند، برای همدیگر لذیذتر و محبوت‌تر می‌شوند. فلسفه‌ی فراق برای دو دلِ دورافتاده از هم، و دو روح مُنفصل (=جدایی جسمانی) در این زمان معنی پیدا می‌کند.

 

۸. بارگاه که نمایان شد، میان همراهان وِلوِله می‌افتد، آن‌طور که گویی در لوله‌های وصال و اشتیاق‌شان آب‌ زلال روان شد و در رگ‌های زیارت و مَودّت‌شان به امام رئوف حضرت رضای آل محمد (ص) خون تازه جاری و در قنات وجودشان، چاه زمزم، ساری.  با این حس‌وحال، ساعت 11 پیش از ظهر، وارد شدیم به لابی هتل گلشن رضوی. بقیه در قسمت بعدی.

۷ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

قسمت دوم: اینجا


میلاد امام حسن عسکری (ع) : با گرامی‌داشت و تبریک این میلاد خجسته، دو حدیث از امام حسن عسکری -علیه السّلام- تقدیم می‌دارم: 1. «از بلاهاى کمرشکن، همسایه‌اى است که اگر کردار خوبى را بیند نهانش سازد و اگر کردار بدى را بیند آشکارش نماید.» 2. «دوست نادان، مایه‌ی رنج است.» (منبع)


به قلم دامنه : به نام خدا. «جا‌به‌جایی در قدرت» اثر «الوین تافلر»، ترجمۀ خانم دکتر شهین‌دخت خوارزمی، «ترسیم مسیر قدرت از زور تا ثروت و از ثروت تا دانایی» است. از نظر تافلر «منبع قدرت در یک دوره، زور و خشونت بود؛ در دورۀ دیگر ثروت و دارایی، و در قرن 21 دانایی. که خلاصه‌اش در این شعار می‌گنجد: «عضله، پول و مغز». نماد زور، عضله، نماد ثروت، پول و نماد دانایی، مغز است. یعنی گشودن دریچه‌های دنیای دیجیتال به روی انسان. مانند گوشی‌های لمسی و پیام‌رسان‌های مَجازی.

 

الوین تافلر

 

الوین تافلر به عصر زرق و برق و پول و تبلیغات نیز طعنه می‌زند که بشر از دوره‌ی عضله (=زور) و پول (=ثروت) عبور کرده و وارد عصر دانایی شد. از نظر او کسانی هستند که متعلق به عصر ماقبل دانایی‌اند و اینان در اندیشۀ وی، نباید بتوانند قدرت را تصاحب کنند؛ زیرا نماد مدرن قدرت، نه عضله و پول، که مغز است؛ یعنی دانایی.

 
پس؛ بر اساس هشدارهای آینده‌پژوهانه‌ی تافلر، لازم می‌آید تا مبارزان، روشنگران، دلسوزان، آزادی‌خواهان و یک کلمه مردم به استضعاف‌کشیده‌شده‌ی جهان نباید بگذارند کسانی بر گُرده‌ی بشریت سوار شوند و از انسان‌ها سواری بگیرند! که نه تنها شایستگی ندارند بلکه اگر میدان بگیرند، جهان را از عصر «دانایی» به عصر ثروت و عصر زور در دوره‌های گذشته برمی‌گردانند.

 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سوسڪِ حَفّار و سوسڪِ سِرگین. زبان در انسان، برای ایجاد ارتباط و مُفاهِمه و انتقال پیام و تذڪر است. بهتر می‌بینم بگویم، زبان فلسفه‌ی زندگی است ڪه در همآهنگی با گوش، منطق در میان بشر را به جای زور و نیزه می‌نشانَد و این دو زیباییِ خداداد، عظمتی به اسمِ «گفتن» و «شنیدن» و به عبارتی ترڪیبی: «گفت‌وشِنود» را میان آدمیان جاری و متجلّی می‌ڪند. زبان و گوش، نشانه‌ی درخشانی برای رواج گفت‌وگو و سخن و فلسفه‌ی بیان و پیام است. پس آنچه به اراده‌ی حضرت باری‌تعالی، میان انسان‌ها اصالت دارد فقط «منطق» است ڪه جُنببده‌ی ناطقِ انسان را با قدرت نُطق و شنُفتن قادر به مفاهمه و بیانِ نظر و انتقال پیام و برقراری مُراوده و صلح و تعاون (=به هم مدَدڪردن) می‌ڪند. ابزار گوش و زبان با هیچ چیز عوض نمی‌شود؛ مگر آن‌ڪه یڪ سوی ماجرا، به جای زبان و گوش، به زر و زور و تزویر روی بیاورد و گُرز و خنجر و نیزه و شمشیر و پُتڪ و تانڪ و تفنگ و توپ و موشڪ و جتِ جنگنده و بمب‌افڪن و گُردان و سرباز و ناو را به وسط آورَد؛ در چنین جایی، حق مقابله و دفاع و مقاومت تجلی و بُروز می‌ڪند. بگذرم.
 
سوسکِ حَفّار [=تونل‌ساز]

 

 
اما در حیوان، در تڪ‌تڪ آنان سلاح دفاعی و هجومی ڪار گذاشته شد تا هر ڪدام خود رأساً (=به‌تنهایی)، و یا با تشڪیل یڪ گَلّه و گروه از زندگی و جان خود در برابر دیگری محافظت ڪند. چون در آن محیط، قانون و منطق و قاضی حضور ندارد. زبان در حیوانات، ڪارِ نُطق و شنُفتن در انسان را نمی‌ڪند تا منطق میان‌شان برقرار گردد. بحثم را با چهار مثال پیش می‌برم:
 
 
سوسڪ حَفّار و سوسڪ سِرگین هر دو نیاز به تغذیه دارند. برای هر دو دسته، لذیذترین غذا، سِرگین است. آنان در دل دشت و صحرا دست به ڪشف و ڪار می‌زنند و  سِرگین پیدا می‌ڪنند. فرض ڪنیم به سِرگین فیل یا بوفالو دست یافتند؛ ڪه هم حجم بالایی دارد و هم ارزش غذایی بسیار. همین سِرگین موضوع رقابت میان سوسڪ‌های حَفّار و سوسڪ‌های سِرگین می‌گردد. هر یڪ از دو گونه‌ی جانوری می‌ڪوشد با شیوه‌های برتر و ستیزانه‌تر، سهم بیشتر و راحت‌تر، از سِرگین فیل یا بوفالو به دست آوَرد. همین «بیشتر و راحت‌تر» خواستن، طمع و رقابت را میان دو دسته سوسڪ تشدید می‌ڪند و از اینجا به بعد، هر ڪدام‌شان به زور و فریب روی می‌آورند تا تمامِ غذای عالی و مُغذّی را از آنِ خود ڪنند. با این هدف، جنگ و نبرد و چپاول و غارت و ڪُشت‌وڪُشتار جای زندگی مسالمت‌آمیز را می‌رُباید. سوسڪ سِرگین، به قول داراب‌ڪلایی‌ها (=ڪُفته‌ڪَش) با روش غلتاندن و به لانه‌بردن، نمی‌گذارد هیچ گونه‌ی دیگری از ات و سوسڪ‌ها از آن سهم ببرَد. اما سوسڪِ حَفّار در برابر سلاح «زور» و خودخواهی‌های سوسڪ سِرگین، دست به فریب عجیب می‌زند. به زیرِ سِرگین نفوذ می‌ڪند و از همان‌جا، زمین را تا اعماق دلخواه حَفر می‌ڪند و خاڪ را از سر راه می‌ڪَند و لانه‌ایی برای جفت‌گیری و زندگی می‌سازد و سِرگین را بی‌آنڪه نیرو و انرژی‌یی هزینه ڪند و به زحمت بغلتاند، مخفی‌مخفی و یواشڪی‌یواشڪی، دور از چشم سوسڪ سِرگین، در همان لانه‌ی زیر سِرگین دفن می‌ڪند. چون می‌داند هرگاه فریب او لُو روَد، ستیزه و خون و خون‌ریزی سر می‌گیرد؛ پس می‌ڪوشد فریب خود را مخفی و نهان نگه دارد تا ڪمتر هزینه بپردازد؛ زیرا سربازانِ مسلّح سوسڪ‌های سِرگین، در برابر هر ه‌ای به بدترین و شدیدترین هجوم آماده‌ی جنگیدن‌اند. بگذرم.
 

سوسکِ سِرگین

 
دو مثال دیگرم، یڪی «عنڪبوت» است و دیگری «آفتاب‌پرست»؛ ڪه هر دو، اهل ڪمین و خون‌آشامی‌اند و به اسلحه‌ی مرگبار مجهّزند. عنڪبوت، با قدرت پرش سریع‌السیر و زهرِ ڪُشنده، و آفتاب‌پرست با زبانِ بسیاردراز و چسبناڪ ڪه سرعت آن در هنگامه‌ی شڪار و حمله از ۱۰۰ ڪیلومتر سرعت، می‌گذرد.
 
نڪته: خدا در وجود انسان -بر خلاف حیوان- هیچ سلاحی ڪار نگذاشته. نه به ما چنگال تیز عقاب داده، نه زهر مَهیب عقرب، نه آرواره‌ی محڪم ڪَفتار، نه دندان درّنده‌ی شیر، و نه شاخ ڪُشنده‌ی بوفالو، در عوض به او زبان و گوش داده و پَرِ پرواز روح مثل دُرنای دور پرواز ڪه این پرنده‌، به دورترین فاصله‌ی زمین به آسمان برمی‌خیزد؛ گویی او، عَنقا و سیمرغ عطّار زمانه‌ی ماست. هرگاه این ابزار منطق و صلح و آرامش و حیاتِ پاڪیزه و سازنده، مورد هجوم دیگری قرار گرفت، انسان حق می‌یابد از خود به دفاع برخیزد؛ گاه در دفاع و مقاومت و رشادت، «شهادت» هم رخ می‌دهد، ڪه خدا ڪشته‌ی در راهِ خود را زنده می‌داند؛ یعنی شهید و شاهد و روزی‌خورِ جاوید و خالدِ خدا. پس، چه شیرین ڪه هر ڪس سعی ڪند در «راه» خدا باقی بماند و مانند خدا به جهان و جان و جُنبندگان، مهربان و بخشنده و سازنده باشد، نه تخریب‌گر و ستیزه‌‌جو و فریبنده.
 
۱۱ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به قلم دامنه: به نام خدا. پاسخم به بحث ۱۳۷ مدرسۀ فکرت: پرسش این بوده که «تفاوت‌ها و تشابه‌های سه حوزه‌ی علمیه‌ی نجف، قم و مشهد را در چه مسائلی می‌دانید؟» اینک مَجالی دست داد تا نظرم را فشرده بنویسم. ورود تاریخی نمی‌کنم، فقط به اوضاع معاصر و اکنون می‌پردازم. آنچه می‌نویسم فهم شخصی من است و البته بخشی از تفاوت‌ها و تشابه‌ها؛ اگر نادرست بود، مسئولیت آن بر عهده‌ی خودم می‌باشد:

 

 
۱. حوزه‌ی مشهد دارای سه سبک بود. اول: تلاش بزرگان آن بر تسلط طلبه بر ادبیات فارسی و گرایش به شعر و نثر ایرانی و آمیختگی به سبک خراسانی. دوم: وجود تفکر مکتبِ تفکیک. این مکتب سهم عقل، نقل و عرفان را جدا جدا می‌داند و بر شرع و وحی تأکید اکید دارد؛ نماینده و راه‌بَر فعلی آن استاد محمدرضا حکیمی است که از مشهد کوچ کرد و در تهران مقیم است. او شیوه‌ی علوی را می‌پیماید و از نظام فعلی جمهوری اسلامی ایران با همه‌ی آن حمایت‌ها و کتاب‌ها و مقاله‌های تبینی و تفسیری، قطع امید کرد. سوم: طلبه‌های حوزه‌ی مشهد در میانه‌ی طلبگی معمولاً سعی می‌کنند حوزه‌ی قم را یا با هجرت دائمی و یا با آشنایی دورادور درک و فهم کنند. این از امتیازات حوزه‌ی مشهد است که بیشتر طلبه‌های آن، تلاش دارند مدارج و پله‌های هر دو حوزه را طی کنند. مانند افرادی چون «شهید مرتضی مطهری»، «سید علی ‌ای»، «وحید خراسانی» و . .
 
 
حدود 40 هزار طلبۀ  در حال تحصیل در 157 مدرسۀ علمیۀ استان‌های خراسان رضوی، خراسان شمالی و خراسان جنوبی
 
 
۲. حوزه‌ی قم در سه زمینه برجستگی و به عبارتی بهتر برآمدگی دارد. منظورم ازین دو واژه این نیست که بخواهم امتیاز و برتری ببخشم؛ نه. آن سه این است: یکم: سنت‌گرایی و روایی‌بودن در آن وجود دارد که گاه به ظاهرگرایی دینی منتهی می‌شود؛ که امام خمینی نیز از آن مکرّر می‌نالید و بر پیشوایان آن می‌تاخت. دوم: ی‌بودن و مبارزه‌طلبی با رژیم استبدادی و آمریکایی گذشته؛ که این حوزه را در صدر مجامع دینی جهان قرار داد. امروزه نیز ولی‌فقیه و سیستم ولایی مردمی را در فقه جستجو می‌کند. و یا بهتر است بگویم فلسفه‌ی عملی فقه را در حاکمیت ولی‌فقیه می‌بیند. سوم: وجود تفکر فلسفی و تفسیری و عرفانی که البته معدود و محدود بود مانند علامه طباطبایی. زیرا اصالت در قم، بر زعامت و مرجعیت است که اغلب می‌کوشند فقیه شوند تا فیلسوف.
 
 
۳. حوزه‌ی نجف هم اکنون سه وجه دارد: یک. پرهیز از تصرف مقام‌های حکومتی. دو. اجتناب از تئوری ولایت‌فقیه و اصرار بر نظارت مرجع عام. سه. تمرکز درس بر شیوه‌ی سنتی نقل و عقل.
 
 
نکته: این‌که کدام حوزه پرفروغ‌تر، کارآمدتر و به‌روزتر است، پیش هر کس شاید فرق داشته باشد و من نیز ازین داوری زودرَس خودم را عبور می‌دهم و از بسطِ بحث می‌پرهیزم؛ زیرا خوانندگان مدرسه‌ی فکرت، خود مجهز به دانش‌ و فنّ بررسی و تحلیل‌اند.

متن نقلی. تنظیم دامنه: از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی شاعر، محقق و پژوهشگر: ۲۶ آبان ۱۳۹۸ در میان دانشجویان دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد چنین گفت:

 

«عرض خاصی ندارم چون تصور نمی‌کردم به چنین مجلس با شکوه و ارزشمندی حاضر شوم، فکر می‌کردم قرار است به اتاق کوچکی بروم و میان جمعی چند نفره از دانشجویان مقطع دکترای ادبیات، حاضر شوم تا برای بعضی سؤالات، مختصر پاسخی داشته باشم. در کلاس هم روش تدریس من همین است. ابتدای سال کتاب‌های معینی را تعیین می‌کنم که دانشجویان باید بخوانند و به آن‌ها می‌گویم در طول مدت درس می‌توانند سؤالاتشان را از این کتاب‌ها و از هر چه دلشان می‌خواهد، بپرسند تا شاید من پاسخی برای آن‌ها داشته باشم. من نمی‌گویم علامه دهرم اما همه عمرم را کتاب ورق زده‌ام به خصوص کتاب‌هایی با موضوع فرهنگ ایرانی و ادبیات فارسی. در دانشگاه پرینستون و هاروارد هم روش درس من همین بود.»

 

منبع عکس

 

سؤال جمع حاضر از استاد شفیعی کدکنی این بود: «تعریف شما به طور مشخص از عرفان چیست؟ او پاسخ داد: «تعاریف زیادی از عرفان و تصوف در میراث ما به صورت مکتوب باقی مانده است که بسیاری از این تعاریف و روایت‌ها در کتاب مهم و ارزشمند حلیه العلماء آورده شده است در این کتاب نویسنده بیش از هزاران تعریف از عرفان و تصوف ارایه کرده است. این تعاریف‌ متعدد نشان می‌دهد هیچ کس نمی‌تواند در مورد خداوند به طور علمی‌صحبت کند. از آغاز روزی که انسان خلق شد تا آخرین روز زندگی آخرین انسان همواره دو پرسش اساسی مطرح است که خدا چیست و زیبایی چیست؟ در فاصله بین این دو پرسش، پرسش‌های متعدد دیگری هم مطرح خواهد شد . کسانی هستند و خواهند بود که تلاش کرده اند به این سؤالات پرسش‌هایی بدهند این افراد معمولاً نماینده‌هایی از ادیان بشری بوده اند اما از آن جا که معرفت نسبت به خدا، معرفت علمی‌نیست و انسان زیبایی را درک می‌کند اما نمی‌تواند علمی‌ به این سؤالات پاسخ دهد بنابراین همه پاسخ‌هایی که تاکنون به این سؤالات داده شده علمی‌ نیست، بلکه اقناعی است.»

 

پاسخ اقناعی شفیعی کدکنی به پرسش عرفان و تصوف:« عرفان از نظر من نگاه هنری و جمال شناسانه نسبت به تجربه دینی و الهی ادیان است . از نظر من بین عرفان و تصوف تفاوتی وجود ندارد و هر دو یکی است. این پاسخ حاصل تأملات شخصی و مطالعات من است و تا کنون در جایی نخوانده‌ام. شاید این پاسخ برای بعضی اقناع کننده باشد اما پاسخی نیست که بتواند همه بشریت را راضی کند.به نظر من همه ادیان ناشناخته و شناخته شده در باب نگاهی که به هستی از منظر دین خودشان داشته اند، دو چشم انداز دارند.این افراد یا نگاه جمال شناسانه به دین داشته اند که همان عارفان هستند و یا خواسته‌اند از دین منتفع شوند.»

 

وی در ادامه صحبت‌هایش به درک جمال شناسانه هم اشاره کرد. او گفت: اگر تذکره الاولیاء عطار را بخوانیم، می‌بینیم او قریب به صدنفر را به عنوان مصادیق عارف نقل می‌کند که مطمئناً درک زیبایی و تجربه زیبا شناسانه آن‌ها از دین یکسان نیست مثلا تلقی جمال شناسانه در بایزید بسطامی، خرقانی و حلاج با عرفانی که در ابوسعید ابوالخیر وجود دارد متفاوت است. بارقه‌های عرفان در قرون اولیه هجری شمسی با قرن‌های بعدی کاملا متفاوت است اگرچه هر دو عارف اند اما درک جمال شناسانه آن‌ها یکسان نیست مثل برخوردی که دو نفر از دیدن یک گل دارند یک نفر چند دقیقه گل را نگاه می‌کند و از آن لذت می‌برد و دیگری ممکن است ساعتها مسحور زیبایی همان گل شود. بنابراین تجربه و درک زیبایی و جمال در افراد یکسان نیست و نسبی است از این رو نمی‌توان برای خدا و زیبایی تعریفی ارایه کرد که جنبه علمی‌داشته باشد. هر کس تعریف علمی‌در خصوص خدا و درک زیبایی ارایه کرده یا شیاد است یا ساده دل چون عرفان قلمرو اثبات علمی‌نیست بلکه قلمرو اقناع است و گاهی اقناع بسیار قوی تر از اثبات علمی‌بر افراد تاثیر می‌گذارد. »

 

دانشجویان پرسیده بودند: «کار کرد عرفان در قرن حاضر چیست و آیا انسان قرون آینده به خدا نیازی دارد؟» شفیعی کدکنی پاسخ داد: « نمی‌دانم آیا بشر به مرحله‌ای می‌رسد که بتواند خدا را از زندگی حذف کند، جز خدا کسی پاسخ این پرسش را نمی‌داند. یعنی آیا انسان قرن ۲۲ و ۲۳ بی نیاز از خدا می‌شود؟ شواهد زندگی امروز نشان می‌دهد بسیاری از انسان‌ها خدا را قبول ندارند و نمی‌توان گفت مساله خدا برای همه ضروری است اما برای من دشوار است تصور کنم انسان به جایی برسد که بخواهد خدا را به طور قطع به یقین از ذهن اش حذف کند و یا انسان‌ها بخواهند خارج از تعاریف ادیان با هم توافق کنند که چیزی به نام خدا مطلقاً وجود ندارد البته منظور من این جا خدای ادیان نیست. »

 

شفیعی کدکنی از اولین روز دانشجویی اش چنین گفت: «من اصلاً به دبستان و دبیرستان نرفتم. آرزو داشتم کیف داشتم و مثل همه به مدرسه بروم اما مقدمات را در منزل خواندم و بعد در کلاس‌های طبلگی حاضر شدم و بسیار جدی هم خواندم. بنابراین خیلی دیر به فکر دانشگاه رفتن افتادم اما دروس طلبگی را پیش مطالعه می‌کردم و مثلاً وقتی در محضر درس آیت الله میلانی ظاهر شدم می‌دانستم چه می‌گوید. فکر مدرک گرفتن نبودم. وقتی در کنکور شرکت کردم ۲۳ سالم بود. روز اول که رفتم دانشگاه دیدم شاگرد اولم. برای من این مسأله طبیعی بود چون مقالاتی که من طلبه بودم در رومه خراسان آن‌ها را به دانشجویان دانشکده ادبیات رفرنس می‌دادند. بنابریان برای من طبیعی بود اما مردی عظیم الشأن در فرهنگ ملی و خراسان و دانشگاه یعنی مرحوم استاد دکتر علی اکبر فیاض، وقتی که اعلام شد من شاگرد اول شدم، حکم کارمندی حقوق بگیر ماهانه برای من گرفت که کتاب‌های عربی دانشکده عربی دانشکده ادبیات را کاتالوگ کنم که این مسأله برای من خیلی ارزشمند بود. دکتر فیاض با این کارش حق بزرگی بر گردن من دارد و لطف بزرگی به من کرد و  مرا در جهتی که داشتم، تقویت کرد چون بودن من در کتابخانه باعث شد مطالعات من وسیع تر شود و این برای من خاطره‌ای عزیز و سازنده است. من هیچ وقت لطف شادروان دکتر علی اکبر فیاض را فراموش نمی‌کنم و کاش دانشکده ادبیات تندیسی از ایشان بسازد و آن را را در وروردی دانشکده نصب کند تا دانشجویان ایشان را بشناسد و قدر زحماتش را بدانند.» (منبع)


 

آیت‌الله داراب‌کلایی در سمت چپ تصویر در کنار آقای ایازی

 

 

حضور آیت‌الله شیخ محمدباقر داراب‌کلایی در مراسم دامادی آیت‌الله ایازی

 

بقیۀ عکس‌ها در اینجا

 

 

مراسم دامادی مرحوم آیت الله ایازی با حضور مرحوم آیت‌الله داراب‌کلایی و مرحوم آیت‌الله سید رضی شفیعی دارابی. عکس‌ها بازنشر دامنه. توضیح حجت‌الاسلام عبدالمهدی باقری در شرح این عکس: «علامه آقاجان ایازی در کنار دوستان طلاب آیات عظام : آیت الله شفاهی. آیت الله سید رضی شفیعی. آیت الله دارابکلایی. . مکان: رستمکلا»


به قلم دامنه : به نام خدا. تفسیری بر یڪ عڪس. با رفقا، ۴ آذرماه ڪه از مشهد مقدس برمی‌گشتیم، نمازِ ظهروعصر را در نمازخانه‌ی بین‌راهی پارڪ ڪوهستانی باباامان بجنورد گُزاردیم. سر از سجده‌ی آخر ڪه برداشتم حینِ تشهّد و سلام، چشمم افتاد به بخاری نفتی‌یی ڪه دُرست در ضلع قبله تعبیه شده بود ڪه یڪ قفل و چِفت، درِ مخزن نفت و آتش‌خانه را مسدود نگه می‌داشت. پس از نماز اول، آنی عڪسی از آن انداختم تا سرِ فرصت اگر مجالی دست داد، سه نڪته درباره‌ی آن شرح دهم:



.


نمازخانۀ باباامان بجنورد. قفل مخزن نفت بخاری. عکاس: دامنه


نڪته‌ی اول: گاه اخلاق و قانون، قدرتِ بازدارندگی و انتظام‌بخشی رفتار مردم را ندارد؛ از همین رو شیوه‌های تأمینی و پیشگیری جایگزین آن می‌شود. مانند همین قفلِ روی بخاری ڪه هدف از آن، بازداشتن مسافرین از دست‌ڪاری روی بخاری است؛ ڪه یڪی قطرات نفت‌چڪان مخزن را ڪم نڪند، و آن دیگری زیادش ننماید؛ و آن سومی ڪه از بس وِ رِه تٕش‌ڪَشنه، چون اَنده خانّه، خاموشش نڪند و شاید هم نعوذُبِالله یڪ رهگذری از دستبرن به نفت مخزن بازداشته شود. پس، گاه انسان ڪاری می‌ڪند ڪه قفل، اثرش از اخلاق و قانون جلو می‌زند.


نڪته‌ی دوم: من فقط ۹ استان ایران را نرفته‌ام، در بقیه‌ی استان‌ها به هر شهری ڪه رفتم، اغلب دیده‌ام ڪه شهروندان از پل عابر پیاده، عرض خیابان را طی نمی‌ڪنند، همچنان ڪف آسفالت را محل عبورشان می‌دانند. حتی دیدم برخی از روی نرده‌های وسط اتوبان‌ها و بلوارها بالا می‌روند و از روی آن به ڪف آسفالت می‌پّرند. پس، اینجا هم اخلاق، قانون و تابلوهای راهنمایی و خط‌ڪشی‌های خیابان، ڪارایی خود را از دست می‌دهد و رفتارهای دیگر جای آن را می‌گیرد. تا جایی‌ڪه دیده‌ام ڪه برخی شهردارها مجبور شدند روی نرده‌های یڪ‌متری، باز نیز دو متر دیگر نرده بڪارند. چه می‌ڪند این بشر!


نڪته‌ی سوم: حتی دیده‌ام دوربرگردانِ نزدیڪ همین سورڪ میاندورود را  هیچ محل نمی‌گذارند و بی‌اعتنا به آن، از همین بریدگی خطرناڪِ روبروی پمب‌بنزین سه‌راه می‌پیچند تا سه‌چهار ثانیه زودتر به داراب‌ڪلا برسند! حتی اگر راننده را ازین ریسڪ و خطر نهی هم بڪنی، غِض ڪاندِه و غضبناڪ‌تر دور می‌زند و می‌گوید ول ڪن، ڪی خانِه بُورِه تا اون وَرِ پِل رودخانه! همینجِه بِتّرِه!


حاشیه: قفل بخاری باعث شده بود من نفهیدم تشهد و سلام نمازم را چه‌جوری اَدا و ختم ڪردم. آخه تشهد نماز اوجِ گواهی‌دادن به توحید و نبوت و عبودیت است. و سلامِ نماز نیز اجازه‌خواستن از خدا برای خارج‌شدن نزاڪت‌آمیز از نماز است ڪه همراه با سلام به نبی (ص) و صالحین و پیوستن مجدد به میان مردم است. به قول ملاصدرا در اسفار اربعه (=سفرهای چهارگانه) سیر از حق به خلق است. بگذرم، نمازم آن روز مثل بقیه‌ی روز -به قول داراب‌ڪلایی‌ها- «چماز» شده بود؛ نمازِ با تمرڪز، خیالی آسوده می‌خواهد و عرفانی پاڪیزه. خدایا هر دو را بِده!


به قلم دامنه: به نام خدا. وفات مظلومانه‌ی حضرت فاطمه معصومه -سلام الله علیها- شیعیان را محزون می‌کند.  بر پویندگان راه قرآن و عترت این اندوه را تسلیت می‌گویم و سه نڪته می‌نویسم:
 
۱. قم و حوزه‌ی علمیه‌ی قم به برڪت وجود آن حضرت، جایی برای زیستن و محلی برای اندیشیدن شده است؛ این برڪت زمانی حس می‌شود ڪه شهروندی خود را به قم برساند و در آن آرامش و دانش بجوید.
 
۲. همیشه شاهدم حرم آن بانوی بافضیلت، پناه سیل میلیونی زائرانی است ڪه در طول سال از سراسر ڪشور با شوق و رغبت به حرم می‌شتابند و دلدادگی می‌ڪنند.
 
 
 
۳. دست دسیسه‌گر بسیار دست‌وپا می‌زند قم را از هویت مذهبی‌اش بیندازد، تا اندلسی دیگر ساز ڪند، اما برداشت‌های من از متن مردم این است چنین توطئه‌ایی یارای غلبه بر ایمان مردم قم را ندارد؛ امید است ت مقیم قم، قم را برای ایران، مرڪزی برای انتشار آموزه‌های اسلام و آداب عترت و فرهنگ آزادی و آزادگی و مردم‌سالاری واقعی ڪند؛ زیرا خاندان عصمت (ع) همیشه در دل مردم زندگی می‌ڪردند و میان مردم بودند و برای آزادی و زندگی درخشان مردم ارزش قائل بودند و در رفع مشڪلات آنان هم‌غُصه و هم‌پیوند بودند. 7367 .

منبع عکس

 

چند نڪته از امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- خطاب به مجلس خبرگان قانون اساسی: اڪثریت هرچه گفتند، آرای‌شان معتبر است ولو به ضرر خودشان باشد . شما ولیِّ آن‌ها نیستید ڪه بگویید این به ضرر شما است . مسیر ملت را بروید ولو [اگر] عقیده‌تان این است ڪه مسیر ملت خلاف صلاح‌شان است . ملت رأی داده است، انصاف نیست شما بیایید مطلبی بگویید ڪه بر خلاف مسیر آن‌ها باشد. (منبع)


به قلم دامنه : به نام خدا. گاه‌به‌گاه پیش می‌آید چون مسیر طبیعی به روی آدمی بسته می‌شود؛ انسان‌ها به جای سیرِ بیرون، به درون خود می‌روند و در درون، آن اهداف را دنبال می‌ڪنند؛ ڪه گویی آن هدف‌ها را دست‌ڪم برای خود تحقّق (=انجام) می‌بخشند.

 

وُلتر، گویا نخستین ڪسی بود ڪه از نوشتنِ سرگذشتِ شاهان، سران، ماجراجویان و . دست بر داشت و در عوض، به اخلاقِ مردم، به لباس مردم، به عادات آنان، به علت‌های رفتاری انسان و نیز به نهادهای قضایی مردم توجه ڪرد.

 

هیوم می‌گفت بیشتر انسان‌ها در بیشتر موقعیت‌ها تابع «علّت‌ها»یی یڪسان بوده‌اند و رفتاری ڪم‌وبیش واحد داشته‌اند. البته مونتسڪیو این تز را پیش ڪشید ڪه انسان‌ها در همه «جا» یڪسان نیستند. حرف او این بود یڪ ایرانی ڪه در محیط ایران، بزرگ شده باشد، به احتمال فراوان، با یڪ پارسیِ بزرگ‌شده در پاریس، یڪی نخواهد بود. زیرا مونتسڪیو اهمیتی بسیار به «خاڪ» و «آب‌وهوا» و «نهادهای ی» حاڪم بر جوامع می‌داد. برای او، این عوامل چنان اثر دارد، ڪه گوشتِ بویناڪ برای گُربه. بگذرم.

 

خواستم با این مقدمات، این را جا بیندازم -بهتر است بگویم به مُفاهِمه بگذارم- ڪه انسان موجودی تربیت‌پذیر است؛ همان‌طور ڪه او دست به اهلی‌ڪردن برخی حیوانات تعلیم‌پذیر می‌زند، خود نیز خمیرمایه‌ای نرمش‌پذیر دارد.

 

مطالعات اندڪ من، نشانم داده است ڪه حتی در عصر روشنگری -ڪه اروپا را تڪان داد و بر جهان چندین ریشتر! لرزه و پس‌لرزه درانداخته- آن‌عده اندیشمند ڪه به قول «آیزایا برلین» در صفحه‌ی ۵۴ ریشه‌‌های رومانتیسم، «سیاه‌بین» نبودند، درباره‌ی انسان می‌گفتند: آدمی «مشت گِلی است ڪه هر آموزگارِ باڪفایت و هر قانونگذارِ روشن‌بین می‌تواند آن را به شڪل مناسب و معقول درآورَد.» چراڪه از دیدگاه آن‌ها، انسان‌ها خمیرمایه‌ای نرمش‌پذیر دارند ڪه می‌توان آنان را وَرز و جهت داد.

 

راستی! شما درین دوره از سرزمین ڪُهن‌ ایران می‌خواهی به چه شڪلی درآیی؟ قصدِ سیر به درون داری؟ یا نه بیرون را می‌خواهی تفسیر و تغییر دهی؟ و این صد البته، تربیت و ادب و آداب و صد البته آرمان و ایمان می‌طلبد.

 

نڪته: شهید مظلوم بهشتی دهه‌ی پنجاه وقتی به لندن رفته بود، روزی تابلویی توجه‌اش را جلب ڪرد: «به سمت قبر مارڪس». به همراهان گفت بریم قبر مارڪس را ببینیم. رفتند. نوشته‌ی روی سنگ‌قبر مارڪس توجه‌اش را سخت جلب ڪرد ڪه مارڪس بارها آن‌را بیان می‌ڪرد، بدین مضمون(=درون‌مایه) : تفسیر جهان مهم نیست، تغییر جهان مهم است.


به قلم دامنه: به نام خدا. پرسش این است «ویژگی‌های هر یک از سه حوزه‌ی علمیه‌ی نجف، قم و مشهد چیست؟» اینک مَجالی دست داد تا نظرم را فشرده بنویسم. ورود تاریخی نمی‌کنم، فقط به اوضاع معاصر و اکنون می‌پردازم. آنچه می‌نویسم فهم شخصی من است و البته بخشی از تفاوت‌ها و تشابه‌ها؛ اگر نادرست بود، مسئولیت آن بر عهده‌ی خودم می‌باشد:

 

 
۱. حوزه‌ی مشهد دارای سه سبک بود. اول: تلاش بزرگان آن بر تسلط طلبه بر ادبیات فارسی و گرایش به شعر و نثر ایرانی و آمیختگی به سبک خراسانی. دوم: وجود تفکر مکتبِ تفکیک. این مکتب سهم عقل، نقل و عرفان را جدا جدا می‌داند و بر شرع و وحی تأکید اکید دارد؛ نماینده و راه‌بَر فعلی آن استاد محمدرضا حکیمی است که از مشهد کوچ کرد و در تهران مقیم است. او شیوه‌ی علوی را می‌پیماید و از نظام فعلی جمهوری اسلامی ایران با همه‌ی آن حمایت‌ها و کتاب‌ها و مقاله‌های تبینی و تفسیری، قطع امید کرد. سوم: طلبه‌های حوزه‌ی مشهد در میانه‌ی طلبگی معمولاً سعی می‌کنند حوزه‌ی قم را یا با هجرت دائمی و یا با آشنایی دورادور درک و فهم کنند. این از امتیازات حوزه‌ی مشهد است که بیشتر طلبه‌های آن، تلاش دارند مدارج و پله‌های هر دو حوزه را طی کنند. مانند افرادی چون «شهید مرتضی مطهری»، «سید علی ‌ای»، «وحید خراسانی» و . .
 
 
حدود 40 هزار طلبۀ  در حال تحصیل در 157 مدرسۀ علمیۀ استان‌های خراسان رضوی، خراسان شمالی و خراسان جنوبی
 
 
۲. حوزه‌ی قم در سه زمینه برجستگی و به عبارتی بهتر برآمدگی دارد. منظورم ازین دو واژه این نیست که بخواهم امتیاز و برتری ببخشم؛ نه. آن سه این است: یکم: سنت‌گرایی و روایی‌بودن در آن وجود دارد که گاه به ظاهرگرایی دینی منتهی می‌شود؛ که امام خمینی نیز از آن مکرّر می‌نالید و بر پیشوایان آن می‌تاخت. دوم: ی‌بودن و مبارزه‌طلبی با رژیم استبدادی و آمریکایی گذشته؛ که این حوزه را در صدر مجامع دینی جهان قرار داد. امروزه نیز ولی‌فقیه و سیستم ولایی مردمی را در فقه جستجو می‌کند. و یا بهتر است بگویم فلسفه‌ی عملی فقه را در حاکمیت ولی‌فقیه می‌بیند. سوم: وجود تفکر فلسفی و تفسیری و عرفانی که البته معدود و محدود بود مانند علامه طباطبایی. زیرا اصالت در قم، بر زعامت و مرجعیت است که اغلب می‌کوشند فقیه شوند تا فیلسوف.
 
 
۳. حوزه‌ی نجف هم اکنون سه وجه دارد: یک. پرهیز از تصرف مقام‌های حکومتی. دو. اجتناب از تئوری ولایت‌فقیه و اصرار بر نظارت مرجع عام. سه. تمرکز درس بر شیوه‌ی سنتی نقل و عقل.
 
 
نکته: این‌که کدام حوزه پرفروغ‌تر، کارآمدتر و به‌روزتر است، پیش هر کس شاید فرق داشته باشد و من نیز ازین داوری زودرَس خودم را عبور می‌دهم و از بسطِ بحث می‌پرهیزم؛ زیرا خوانندگان مدرسه‌ی فکرت، خود مجهز به دانش‌ و فنّ بررسی و تحلیل‌اند.

به قلم دامنه : به نام خدا. به کاشته‌های دیگران احترام باید گذاشت. دیشب از طریق جناب حاج علی‌میرزا چلویی باخبر شدم، باز نیز حصارهای تخته‌ای دورِ درخت‌های انجیر جاده‌ی داراب‌کلا -که با زحمات و هزینه‌های فراوان ایشان و دوستانش کاشته و حصاربندی شد تا حیوانات آن را نچَرند و روزی فرا برسد مردم از ثمره‌ی آن بخورند- باز نیز با نهایت تأسّف مورد تخریب قرار گرفت.

 

    

تخریب حصارهای درختان جاده داراب‌کلا

 

عکاس و ارسال: میرزاعلی چلویی

 

گرچه معلوم نیست این کارِ آزاردهنده، کار کیست؛ اما قباحت و  زشتی آن بر هیچ کسی پوشیده نیست. این‌که بیایی حصارهایی را با خود ببَری و چندتای دیگر را خراب کنی، جز زشتی، چیزی بر خود نیفزوده‌ای. اگر شمای تخریب‌گر! حرف کسی را گوش نمی‌دهی، دست‌کم به این سخن پیامبر اکرم (ص) گوش بسُپار که بارها نهی فرمودند درختان را قطع نکنید، زیرا: «نزد من شکستن شاخه‌ای از درخت، همچون شکستنِ بال فرشتگان است.»

 

در پایان به جناب حاج علی‌میرزا چلویی و دوستانش -که این کار خیر و خوب را با هزینه‌های شخصی و خیراندیشانه انجام دادند- می‌گویم از این‌گونه اقدام‌های غیرانسانی و غیراخلاقی و شاید هم حسودانه‌‌ی چنین فرد یا افرادی به خود ناامیدی راه ندهند. اقدام شما چنان نیکو و پسندیده است که هر نیک‌گوهری درمی‌یاید در چه راه درستی خیرات کرده‌اید. شاید روزی فرا رسد این رفتار زشت، رخت بر بندد. البته زمان می‌برَد.


به قلم دامنه. به نام خدا. گرچه وقتی اسم آنارشیسم می‌آید، ذهن همگان به دم‌ِدستی‌ترین تعریف آن یعنی هرج‌ومرج ڪشانده می‌شود، اما این تعریفی جامع و مانع از آن نیست. یڪ فلسفه از آنارشیسم این است ڪه افراد در پناه آن اساساً به ایجاد هرگونه حڪومت و دولت و قدرتی رضایت ندارند. خودِ واژه‌ی ترڪیبی آنارشیسم یعنی نبودِ حڪومت، نبودِ ریاست،. زیرا درین ایدئولوژی، سلطه‌گری و حڪمرانی هیچ ڪسی پذیرفته نیست؛ به جای آن قائل به محوریت انجمن‌ و سمَن‌ (=سازمان‌های مردم‌نهاد) هستند. بگذرم.

 

خواستم بگویم من مدتی‌ست به پدیده‌ی فراگیر، فڪر می‌ڪنم ڪه نسل‌های جدید در گستره‌ی جهانی، به نوعی آنارشی‌گری را دنبال می‌ڪنند، بی‌آن‌ڪه البته خود ازین مڪتب ی سر در بیاورند. در ایران نیز، به نظرم نمی‌توانیم این پدیده را نادیده بگیریم؛ گویی نوعی خفیف یا تند ازین فڪر در رفتارها بروز دارد. نمی‌خواهم بگویم چنین فڪر و رفتاری داوطلبانه و مبتنی بر انتخاب است، بلڪه منظورم این است وقتی به آن خیره می‌شویم چنین چیزی در افڪار و رفتار سرریز دارد.

 

نڪته: من بارها به افرادی بر می‌خورم ڪه وقتی ڪمی می‌شڪافم می‌بینم اساساً هیچ طبقه، هیچ قدرت، تقریباً هیچ ڪس و نیز هیچ شیوه‌ی ی و حڪومتی را قبول ندارد؛ انگار سرخورده است و به همه ڪس منتقد و منتظر یڪ واقعه در آینده. بنابراین، هرگاه چنین فڪری، زمینه‌ی بروز رفتاری پیدا ڪند، به آنارشی‌گری شباهت می‌زند. امید است، نسل تازه‌ی ما با خویشتن‌داری و بردباری و درجه‌ی بالایی از دانایی، آینده‌ساز بماند. زیرا آنان ڪه می‌آیند، روزی هم می‌روند. جهان یعنی آینده و رونده: می‌آییم و می‌رویم.

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


به قلم دامنه. به نام خدا. در مجلس اول شورای اسلامی وقتی حجت‌الاسلام هادی غفاری به علی‌اکبر معین‌فر حمله کرد، مرحوم فخرالدین حجازی نمایندۀ اول تهران این واقعه‌ی بِزن‌بِزن را به شعر درآورده بود:

 

منبع عکس

معین‌فر مقاوم چو پیلانِ مَست

به این سوی و آن سوی می‌برد دست

که ناگاه غفاریِ خشمگین

برآوُرد دستانش از آستین

بزَد مُشت بر کلّه‌ی چاق‌تن

که خون از سرش گشت فوّاره‌زن


خدایا!

به علمای ما مسئولیت

و به عوام ما علم

و به مؤمنان ما روشنایی

و به روشنفڪران ما ایمان

و به متعصّبین ما فهم

و به فهمیدگان ما تعصّب

و به ن ما شعور

و به مردان ما شرف

و به پیران ما آگاهی

و به جوانان ما اصالت

و به اساتید ما عقیده

و به دانشجویان ما نیز عقیده

و به خُفتگان ما بیداری

و به دینداران ما دین

و به نویسندگان ما تعهد

و به هنرمندان ما درد

و به شاعران ما شعور

و به محقّقان ما هدف

و به نومیدان ما امید

و به ضعیفان ما نیرو

و به محافظه‌ڪاران ما گستاخی

و به نشستگان ما قیام

و به راڪدان ما تڪان

و به مردگان ما حیات

و به ڪوران ما نگاه

و به خاموشان ما فریاد

و به مسلمانان ما قرآن

و به شیعیان ما علی (ع)

و به فرقه‌های ما وحدت

و به حسودان ما شفا

و به خودبینان ما انصاف

و به فحّاشان ما ادب

و به مجاهدان ما صبر

و به مردم ما خودآگاهی

و به همۀ ملت ما همّت تصمیم و استعداد فداڪاری و شایستگی نجات و عزت ببخش

علی شریعتی


حجت‌الاسلام سید احمدآقا شفیعی دارابی

 

مراسم تشییع و نماز بر پیکر همسر مکرّمه‌ی سید احمدآقا

 

مراسم ختم. 18 آذر 1398. ساری

 

حضور ون محترم داراب‌کلا، ساری و منطقه در مراسم تشییع و نماز

 

درگذشت همسر فرهیخته‌ و گرانقدر جناب حجت‌الاسلام سید احمدآقا را به ایشان و بستگان تسلیت می‌گویم

قلم قم دامنه دوّم


به قلم دامنه: به نام خدا. شرحی بر لغتِ «پَلی». این واژه‌ی مازندرانی بسیار پُرکاربرد است. و اگر به مثال‌هایی که در زیر می‌نویسم دقت گردد، بخشی از آن شکافته می‌شود:

۱. ریشه‌اش به نظر من از واژه‌ی پهلُو گرفته شد.

۲. معنی‌های متفاوت می‌دهد.

۳. گاه یعنی نزد. مثلاً: بیا پلی من. یعنی بیا نزد من.

۴. گاه معنی ڪنار می‌دهد. مثلاً بور وِن پلی هِنیش.

۵. گاه معنی افتادن می‌دهد، مثلاً مجسمه‌ی شاه، پلی بورده.

۶. گاه یعنی ریختن. مثلاً تمام خورش ره خاش بشقاب دله پلی هداهِه.

۷. گاه لُغز می‌شود مثلاً می‌گویند تا ڪِه سڪوت هاڪنم آدم ڪش‌پلی جِه در زَندِه اگه نگم!

۸. گاه معنی پِشتیم می‌دهد، البته درین موقع معمولاً پلی را دو بار پشت‌سرهم تڪرار می‌ڪنند: پلی‌پلی ڪانده. پشتیمن‌پلی هم می‌گویند.

۹. در ت هم ڪاربرد دارد به معنی سرنگون‌ڪردن است این لغت: مثلاً ملت، شاه‌ِ دم‌ودستگاه رِه، پلی داد و رفت.

۱۰. پِلِق هداهِن هم هم گفته می‌شود.


گاه واژه‌ی «پَلی» یعنی ناتوانی در اَداڪردنِ ڪلمات سخت. مثلاً ڪودڪی ڪه دیر به حرف آمده باشد و یا ڪمی لُڪنت و گِره در زبانش بیفتد، می‌گویند: وِن زِ‌وُون پَلی نَوُونِه. این پلی ڪشڪولی اگه بشه، ی‌میاسی هم می‌شه! بگذرم ڪه خودِ من هم اسم «شیخ سعید شعبان» -رهبر اسبق سُنی‌های لبنان- زبانم پلی نمی‌شد.

 

گاه به معنی شیر فاسد شده باشد، اطلاق می‌شود. گاه به وقتی کسی قصد ماندن در جایی کرده باشد و نمی‌رود می گویند: پلی بَیته.


پلی، یڪ معنای دیگر هم دارد، یعنی این‌رو اون‌رو شدن. مثل ڪسی ڪه تا از دهن ڪسی حرفی می‌شنود، چون بُنیه و باور سُست و تُردی دارد، زود پَلی می‌شود و به اون‌ور می‌غلتد. در واقع فرد دهن‌بین، زود پلی‌ می‌شود. تا تقّی به تُقّی می‌خورد، زیرورو و پلی می‌شود. انقلابیون حزب باد هم زود پلی می‌شوند. چه لغت ژرف و پُردامنه‌ای خلق ڪردند این مردم دیرین مازندران.


به قلم دامنه. به نام خدا. لغت «بِینگِنه» آنچه من ازین واژۀ مازندرانی می‌فهمم این است:

 

۱. «بِینگِنه» یڪ واژه و ڪلمه نیست؛ یڪ جمله‌ی فعلی است؛ یعنی جمله‌ی فعلیه‌ی نفرینیه، ڪه در دستور زبان، در ردیف فعل «امر» قرار می‌گیرد.

 

۲. معمولاً این واژه‌فعل، با نام «خدا» در اول آن می‌آید تا نفرین -چه جدّی و چه صوری- ادا شود. مثال زیر:

 

 

۳. مثلاً اگر ڪسی به‌فرض در عصر سلطان مسعود غزنوی می‌بود، برای فروپاشی سلطنت و نام‌ونشان آن می‌گفت: خدا تِه اسم رِه بینگنه. یعنی از تاج و تخت بیفتی. اشاره به افتادن، برافتادن. ورافتادن. واژگون‌شدن. اِسقاط. سرنگونی.

 

۴. بینگنه از «بَوی» ریشه می‌گیرد. مثال می‌زنم: ن روستای داراب‌ڪلا در نفرین ڪسی ڪه به امر و نهی‌شان گوش نمی‌ڪند، می‌گویند: ای اسم گُم بَوی. یعنی اسم تو گُم بشود. بیفتی.

 

۵. در برخی گویش‌ها بینگنه، دینگنه هم تلفظ می‌شود؛ یعنی زمینگیرشدن. روستای داراب‌ڪلا در شهرستان میاندورودِ مازندران قرار دارد، مابین ساری و نڪا.


فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ.
 
پس بندگانم را بشارت ده‏. همان کسانى را که قولِ [نیک و حق‏] را مى‏‌شنوند و آنگاه از بهترین آن پیروى مى‏‌کنند، اینانند که خداوند هدایتشان کرده است و اینانند که خردمندانند.
 
 
 
 
تفسیر علامه طباطبایی
 
مراد از (قَوْل) به شهادت اینکه دنبالش مسأله‌ی (اتّباع) آمده، آن قولى است که ارتـبـاط و مِـسـاسـى [=نزدیکی] بـا عـمـل داشـتـه بـاشـد، پـس ‍ بـهـتـریـن قـول آن قـولى اسـت کـه آدمـى را بـهـتـر به حق برساند، و براى انسان خیرخواهانه‌تر بـاشـد. و انـسـان فـطـرتـاً ایـن‌طـور اسـت کـه حُـسـن و جـمال را دوست مى‌دارد و به سویش مجذوب مى‌شود، و معلوم است که هرچه آن حُسن، بیشتر بـاشـد ایـن جـذَبـه شـدیـدتـر اسـت. و اگـر زشت و زیبا، هر دو را ببیند، به سوى زیبا مـتـمـایل مى‌شود، و اگر زیبا و زیباتر را ببیند به سوى زیباتر مى‌گراید. و اما اگر به سوى زیباتر نرود، و باز به همان زیبا سرگرم شود معلوم مى‌شود که سرگرمى‌اش به زیبا به خاطر زیبایى آن نبوده، چون اگر براى زیبایى آن بود با بیشتر‌شدن زیـبـایـى، بـایـد بـیـشـتـر مـجـذوب شـود، و زیـبـا را رهـاکـرده بـه طـرف زیـبـاتـر متمایل شود.
 
 
پـس ایـنـکـه آیـه‌ی شـریـفـه بـنـدگـان خـدا را توصیف فرموده به اینکه (پیرو بهترین قـولنـد) مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه مـطبوع و مفطور بر طلبِ حقّند و به فطرت خود، رشد و رسـیـدن بـه واقـع را طـالبـنـد. پـس هـر جـا امـرشـان دائر شـود بـیـن حـق و بـاطـل، بـیـن رشـد و گـمـراهـى، البـتـه حـق و رشـد را مـتـابـعـت مـى‌کـنـنـد و بـاطل و گمراهى را رها مى‌نمایند. و هر جا امرشان دایر شود بین (حق) و (اَحقّ) -حقتر- و رشد و رشدِ بیشتر، البته حقتر و رشد بیشتر را انتخاب مى‌کنند. پـس حـق و رشـد، مـطلوب بندگان خداست، و به همین جهت هر چه بشنوند به آن گوش مى‌دهـنـد و ایـن‌طـور نـیـسـت کـه متابعت هواى نفس کنند و هر سخنى را به صرفِ شنیدن، بدون تفکر و تدبُّر رد کنند.
 
 
پـس جـمـله‌ی الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ مفادش این است که: بندگان خدا طالب حق و رشدند، به هر سخنى که گوش ‍ دهند بدین امید گوش مى‌دهند که در آن حقّى بیابند و مى‌ترسند که در اثر گوش‌ندادن به آن، حق از ایشان فوت شود.
 
 
بعضى از مفسرین گفته‌اند: مراد از (گوش‌دادن به حرف و پیروى‌کردن از بهترین آن) گوش‌دادن به قرآن و غیرقرآن، و پیروى‌کردن از قرآن است. بعضى دیگر گفته‌اند: مراد اِستماع اوامر خداى تعالى و پیروى‌کردن بهترین آنها است، مـثـلاً در مـسـأله‌ی قـصـاص، خـدا هـم اجـازه‌ی قصاص به ایشان داده، و هم عفو، و ایشان عفو را پـیروى مى‌کنند. و نیز هم اجازه داده صدقه را آشکارا دهند و هم پنهانى، و ایشان پنهانى صدقه مى‌دهند. ولى ایـن دو قـولى کـه از مـفـسّـریـن نـقـل کـردیـم بـدون دلیل عمومِ آیه را تخصیص می‌زند.
 
 
أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ: این جمله اشاره است به اینکه صفت پیروى از بهترین قـول، خـود هـدایـتى است الهى، و این هدایت -که گفتیم عبارت است از طلب حق و آمادگى تـام بـراى پـیروى از آن هر جا که یافت شود- هدایتى است اجمالى که تمامى هدایتهاى تفصیلى و رسیدن به هر یک از معارف الهى بدان منتهى مى‌شود.
 
 
وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ: یعنى اینهایند تنها کسانى که صاحب عقل‌اند. و از این جـمـله اسـتفاده مى‌شود که عقل عبارت است از نیرویى که با آن به سوى حق راه یافته مى‌شـود، و نـشانِ داشتن عقل، پیروى از حق است. و در تفسیر آیۀ ۱۳۰ بقره (وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ: و چه کسى جز آنکه به سبک ‌مغزى گراید از آیین ابراهیم روى برمى‏‌تابد) که از آن استفاده مى‌شود که سفیه آن کسى است که دین خدا را پیروى نکند، در نتیجه عاقل آن کسى است که دین خدا را پیروى کند. المیزان.

تنظیم دامنه. متن نقلی: سنجد طبعی خشک و سرد دارد. بهترین اثر سنجد،‌ رفع کمبود ویتامین C بدن است. از ورود عفونت به بدن پیشگیری می‌‌کند. برطرف‌کننده اسهال است. سرشار از ویتامین K، ضد خون‌ریزی، رفع‌کننده‌ی سموم معده و روده و مقوّی قلب است. مصرف سنجد درمان‌گر ورم «کیسه‌صَفرا» است و باعث قوی‌شدن ساق‌ها می‌گردد. سنجد تب‌بُر است. کلیه‌ها را گرم و معده را تمیز می‌کند. برای سلامتی دستگاه گوارش بسیار مناسب است.

 

شاهرود؛ قطب کشت سنجد ایران

 

سنجد استخوان را محکم می‌کند. سرشار از فیبر است. گرسنگی را کاهش می‌دهد. خاصیت سیرکنندگی بالایی دارد. منبع غنی از کلسیم است و برای افراد دچار پوکی استخوان، بسیار مفید است. آنتی‌اکسیدان می‌باشد. سردردهایی که علامت مشخصی ندارند را برطرف می‌سازد. پودر هسته‌ی سنجد در درمان التهاب‌های حادّ و مُزمن کاربرد دارد. آرتروز را درمان می‌کند.

 

درخت سنجد. شاهرود: عکس بازنشر دامنه

 

در بسیاری از متون ادبی، از سنجد به عنوان نماد فرهیختگی و فرزانگی یاد شده است زیرا به باور درمانگران طبّ سنتی و شیوه‌های طبیعی درمانی، سنجد بیشترین تاثیرگذاری را بر سلول‌های مُغزّی دارد و موجب تقویت آنها می‌‌شود. بهتر است سنجد را به عنوان میان‌وعده استفاده کرد. (منبع)


به قلم دامنه. به نام خدا. «بررسی مبانی فڪری افراد». این، تز تازه‌ی عزیز جعفری‌ -فرمانده قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیةالله- است ڪه خواسته علاوه بر منابع چهارگانه و تحقیقات محلی، مبانی فڪری افرادی ڪه وارد نظام جمهوری اسلامی ایران می‌شوند، بررسی شود. فرض می‌گذارم نظام را با این تزِ فیلتری مستحڪم‌تر ڪردید، آن گاه ملت و نسل جدید را چه می‌ڪنید؟ فڪر آنها نسبت به نظام، با این‌گونه انسدادها و محدودڪردن‌ها، آیا منتقدانه‌تر، دلسردانه‌تر و حتی به گمانم هجومانه‌تر نمی‌شود؟ اساساً چرا باید پیڪر نظام را تا این حدّ خرّاطی ڪرد، تراشید، نحیف ساخت و لاغر -به قول داراب‌ڪلایی‌ها مَغ‌مَغو _ نمود؟

 

نڪته‌ی ڪلیدی: اگر برای خلاصی خود و جناح مورد حمایت خود این‌گونه راهڪار می‌تراشید! پس سخن سدیدِ شهید مظلوم بهشتی را چه می‌ڪنید ڪه خالصانه گفته بود: «جذب؛ در حدّ امڪان و دفع؛ به اندازه‌ی ضرورت.» (منبع)


به قلم دامنه. به نام خدا. این مطلبی که می‌خواهم مطرح کنم، هم تا چندی‌پیش از آن آگاهی نداشتم و هم برای من جالب و ارزشمند است. همین اخیراً بود که در یکی از منابع دیدم آقای خسرو معتضد در مصاحبه با شماره‌ی جدید نشریه‌ی «حریم امام» این مسأله‌ی تاریخی را بیان کرد؛ ازین‌رو مشتاق شدم این مهم را در دامنه بنویسم.
 
او در پاسخ به پرسشی در باره‌ی نقش ون در جنبش مشروطه، گریزی به پیش از زمان مشروطیت زد و گفت: «ون، کارگاه‌های نخ‌ریسی درست کرده بودند که به نام «اسلامیه» مشهور شد و در تولید ملی نقش داشتند.» به استناد نویسنده‌ی ستون (عصرایران) او حتی این احتمال را مطرح می‌کند که مهاتما گاندی هم از این الگو الهام گرفته باشد.

به قلم جناب «یک دارابکلایی» : با سلام. با تشکر از شما که با پیش کشیدن این کلمات ناب مازنی (این پست: اینجا) ما را به تفکر در این کلمات وا می‌دارید (چند روز هست که در مورد این کلمات و ریشه آنها و کاربرد آنها فکر می‌کنم و به حافظه‌ام رجوع می‌کنم). کلمه «بینگنه» فعل امر نیست بلکه مضارع سوم شخص مفرد است. فعل امر فقط در مضارع مخاطب استفاده می‌شود که عبارت‌ است از «بینگن». همانطور که گفتید، بیان می‌شود «خدا ونه بن/اسم ره بینگنه» یعنی «خدا ریشه‌اش یا اسمش را براندازد». بر طبق گفته‌هایتان فعل «بینگُئِن» به معنی برانداختن، واژگون کردن و از بین بردن است.


اما در مورد «بَوی» اینکه این کلمه معادل «شده» در فارسی است و ریشه نیست. شاید ریشه آن «بُش» یا «بَوُش» باشد. این فعل در زبان مازنی دارای تغییرات فراوانی در زمان‌های مختلف می‌شود. مضارع اول شخص مفرد آن عبارت است از «بَوُشم» (می‌شوم)، ماضی آن «بهیمه» (شدم) و آینده آن «وُمبه» (خواهم شد). «اس گم بوی» هم عبارتی توصیفی است به معنی «اسم گم شده» و برای توصیف اسم به کار می‌رود. به عنوان مثال «اس گم بَوی مردی//ریکا/کیجا» که در آن مرد، زن، پسر یا دختر اسم‌هایی هستند که این عبارت آن‌ها توصیف می‌کند که به زبانی دیگر عبارت توصیفی است.


و اما آیا مازنی‌ها به جای «بینگُئِِن» از «دینگُئِن» هم استفاده می‌کنند، من شک دارم. چون فعل دوم معنای «انداختن» یا «درون چیزی انداختن» می‌دهد. مثلاً «پول دینگن قلک دله» یا «پیرهن ره دینگن شلوار دله» یا «در چفتِ دینگن» یا «دینگن ونه گوش بن ره چک»، که در هیچ یک از آنها معنی برانداختن و نابود کردن ندارد.

 

مطالبی را که بیان کردم به عنوان یک گویشور این زبان بوده و هیچ ادعایی در مورد درست بودن آنها و یا تخصصی بودن آنها ندارم. از شما و دوستان خواننده هم می‌خواهم که در صورتی که مطالب تکمیلی‌تری دارند حتماً ارایه کنند. به این دلیل که بر طبق یک ضرب‌المثل قدیمی «همه چیز را همگان دانند» و هم اینکه متأسفانه زبان ما در خطر انقراض بوده و این داده‌ها در آینده بسیار ارزشمند خواهد بود. باز هم از شما سپاسگزارم.

 

دامنه: به نام خدا. سلام جناب آقای «یک دارابکلایی». ممنونم که هم از روی علاقه‌مندی به واژگان محلی می‌نگری و هم دانش و برداشت‌های ادبیاتی خود را به روی این لغت‌های عمیق بومی باز می‌نمایی. توضیحات و نمونه‌مثال‌های شما آن بحث و لغت را غنای دیگری بخشید و یادآورهای خوب‌تان، ضعف‌های متن مرا برطرف نمود. «بینگن» چون جنبه‌ی دعایی و خواسته‌ایی دارد، «امر» است؛ امر از روی نفرین و دعا و برانداختن چیزی یا کسی یا رویدادی. من بسیارمتشکرم از جناب‌عالی که به این سلسله مباحث در دامنه رونق می‌بخشی. و خرسندم که به واژه‌های بومزادِ خود اشتیاق و تعلُّق‌خاطر داری. به‌هرحال این لُغت‌ها علاوه بر بارِ معنایی، دست‌کم شما و مرا و مشتاقان این بحث را به یاد والدین و اجدادمان می‌اندازد. درود بر والدین شما و خدا رحمت کناد مادر و پدرم را. مؤیّد باشید آقا. 7384.


به قلم دامنه. به نام خدا. همه چیز بر سرِ «لایحه‌ی استرداد به چین» بپا خاست اما در ادامه، هُنگ‌کُنگی‌ها «دموکراسی بیشتر» را خواستار شدند. آنها با شعار «۵ درخواست، نه یکی کم، نه زیاد» مطالبات خود را در خیابان‌ها بیان کردند مثل: پس‌گرفتنِ لایحه‌ی استرداد که دست دولت چین را برای بُردن شهروندان هُنگ‌کُنگ به چین باز می‌گذارد؛ چون هنگ‌کنگ قسمتی از چین است با میزانی از خودمختاری. لایحه‌ای که به قول هنگ‌کنگی‌ها: «تهدیدی بود بر آزادی‌هایشان چراکه متهمان هنگ‌کنگی باید برای محاکمه به چین تحویل داده می‌شدند.» (کد خبر: ۴۲۲۳۷۲)

 

   

تظاهرات اعتراضی هُنگ‌کُنگ

 

علاوه بر درخواست ابطال لایحه‌ی استرداد، چهار خواسته‌ی دیگر آنها اینهاست: تحقیقات در مورد خشونت عریان پلیس؛ لغو شورش‌نامیدنِ اعتراضات؛ عفو معترضان دستگیرشده؛ و نیز حق رأی کامل و تمام‌عیار.

 

سه چیز این جنبش را در معرض خطر قرار داد: یکم: دولت، تظاهرات را غیرقانونی دانست. دوم: از لفظ حقوقی «شورش» برای معترضان استفاده شد. سوم: نقضِ قانون ممنوعیتِ نقاب به صورت‌زدن در مجامع عمومی توسط معترضان. که هر سه مورد، دستِ دولت‌شهرِ هُنگ‌کُنگ را برای برخورد با آن باز می‌گذارد.

 

هُنگ‌کُنگ، بیش از یکی‌ونیم قرن مستعمره‌ی انگلیس بود که در سال 1997 به چین پیوست. در تحلیل‌ها و بررسی‌ها، این مسأله را نیز نباید از نظر دور داشت؛ عادت‌کردن با نظام تک‌حزبی چین گرچه برای هُنگ‌کُنگی‌ها زمان می ‌برَد حتی ممکن است مُیسَّر نگردد، اما از آن سو انتظار اِعطای دموکراسی بیشتر از جانب چین به هُنگ‌کُنگ امری محال است. بنابراین، این بحران بآسانی قابل حل نیست بلکه یک پیچیدگی دیگر به منطقه‌ی شرق دور افزوده شد.


به قلم دامنه. به نام خدا. پایتخت ایران، مدتی است که دچار شکاف‌های گوناگون شده است. یکی از شکاف‌های خطرناک، شکاف طبقاتی دارا و ندار به عبارت دیگر شکاف مُهلکِ مرفّه و مستضعف است. این پدیده‌ی تبعیض‌آمیز موجب می‌شود بحران‌های مدیریتی کشور، فسادهای ی، نابسامانی‌های درون‌حکومتی، ناکارآمدی دولت‌های منتخب و ده‌ها مشکلات و ت‌های غلط دیگر، به سمت مردم مستضعف کشانده شود و آنان را به سوی فریادها و دادخواهی‌های بیشتر برساند.

 

نقشه‌ی شهرهای استان تهران. بازنشر دامنه

 

همین حالت نیز، به صورت سخت‌تر و حادّتر در سایر استان‌ها به‌ویژه استان‌های محروم وجود دارد. حکومت تا دیر نشده باید تِ نادرست خود در خدمت و رسیدگی به مستضعفین را ترمیم کند و در رفتارهای اقتصادی خود تجدیدنظر نماید تا بیشتر ازین، میان مردم فداکار و وفادار و بُردبار، شکاف درآمدی و طبقاتی زجردهنده تشدید نشود. وگرنه؛ دیری نمی‌پاید که تظلُّم‌‌خواهی‌های مردم دردمند و مستمند و مؤمن و صبور، گره‌ها را کورتر می‌کند و راه‌حل‌ها و برون‌رفت‌ها را پیچیده‌تر.

 

تردیدی نیست که انقلاب سال ۵۷ ملت ایران، قیام بحقّ مستضعفین علیه‌ی مستکبرین و نهضت آگاه مبارزین علیه‌ی قاعدین بود. ملت شکیبا و بینا این هویت انقلابی خود را خیلی‌خوب در حافظه‌اش نگه داشته است. مردم رشید و دانای ایران، ایران را از گزند تمامی دشمنان عَنود و نیز از کید و دسیسه‌های مزدوران و مزوَّران مصون می‌دارند. اما آیا حکومت‌گران نیز به وظیفه‌ی ذاتی خود پایبند می‌مانند و مردم را در رهایی از گزند شکاف‌ها و فقرها مددکار می‌باشند و فسادهای ویرانگر را از دامان نظام محو می‌کنند؟ ان‌شاءالله که چنین باد.


.دیدگاهی که من دارم الهام‌گرفته از تاریخ ت خارجی آمریکا است و الهام‌گرفته از ذات نظریه‌ی رئالیسم. من یک دانشجوی آمریکایی دارم که می‌گوید آمریکایی‌ها ۵۲۴ توافق با سرخپوستان امضا کردند، اما همه‌ی این ۵۲۴ را نادیده گرفتند. توافق انجام دادند نادیده گرفتند، سرکوب کردند دوباره یک توافق دیگر، دوباره سرکوب دیگر و. این بازی تاریخی آمریکایی‌ها است.

 

جان مرشایمر هم در کتاب «تراژدی ت قدرت‌های بزرگ» اشاره می‌کند که وقتی کشوری در مقابل دیگری انعطاف نشان می‌دهد، اگر بازیگر دیگر، قدرتِ بزرگ باشد احساس نمی‌کند که آن کشور می‌خواهد همکاری و مساعدت و مشارکت کند. احساس می‌کند که ضعیف شده‌است. وقتی احساسش این باشد که طرف دیگر ضعیف شده‌است فشار را افزایش می‌دهد.

 

نگاه من بر «دومینوی فشار» آمریکا است. بنابر این، ذات معادله‌ی قدرت در ساختار آنارشی (=نبودِ قدرت فائقه در نظام بین‌الملل) این الگوی رفتاری را در قبال آمریکایی‌ها در ارتباط با بازیگران مختلف اجتناب ناپذیر می‌کند. ابراهیم متقی. (منبع)


امشب میلاد خجسته‌ی حضرت زینب (سلام الله علیها)‌ بر پویندگان مکتب اهل‌بیت (علیهم السلام) مبارک و فرخنده باد. سه سخن از امام سجاد (علیه السلام) در باره‌ی مقام حضرت زینب پیام‌آور عاشورا تقدیم می‌کنم:

 

احترام به حرم حضرت زینب (س)

 

عمّه‏‌ام، زینب، با وجود همه‌ی مصیبت‏‌ها و رنج‏‌هایی که در مسیرمان به سوی شام به او روی آوُرد، حتّی یک شب اقامه‌ی نماز شب را فرو نگذاشت.


 او هیچ‌گاه چیزی از امروز برای فردای خود نیندوخت.

 

ای زینب، تو، بحمداللَّه، عالمی هستی که نزد کسی تعلیم ندیدی و دانایی هستی که نزد کسی نیاموختی.


به قلم دامنه : به نام خدا. در نشست بررسی رمان «فرمانروای حلقه‌ها» نوشتۀ جی. آر. آر. تالکین ترجمه‌ی رضا علیزاده نشر روزنه این نکته‌ی مهم بیان شد که گوهرِ «خیر» عشق و آزادی است؛ چندان‌که خیر نمی‌تواند خود را به جبر و زور تحمیل کند، مگر آن‌که از خیربودن دست بشوید.

 

گزارش این نشست در کتابِ «مردم شناسی ایرانی» نیز آمده است که من در 19 آذر 1396 در این پست: اینجا این کتاب را معرفی و گزارش کرده بودم. ۷۳۹۱.


به قلم دامنه : به نام خدا. شرح حال بزرگان دین و اخلاق، بهره‌رسانی فراوان و  آموزندگی پایدار دارد. مثلاً سال‌ها پیش در شرح احوال آقای بروجردی -رحمه‌ُالله- خوانده بودم ایشان آنقدر برای شأن و منزلت اساتیدش ارزش و احترام قائل بودند، حتی به گربه‌ی منزل استاد خود احترام می‌گذاشتند.

 

آیت‌الله العظمی بروجردی

 

مشمارۀ 12 مجله‌ی «حوزه» دی‌ماه 1364. تمام شمارگان در: اینجا

 

هنوز نیز به‌خوبی در یادم مانده که از همان آغاز چاپ و انتشار مجله‌ی «حوزه» در دهه‌ی شصت، آبونمان (=حق اشتراک) این مجلّه‌ی ارزشمند شده بودم و هنوز هم شمارگانش را در کتابخانه‌ام نگه‌داری می‌کنم. یکی از ویژگی‌های این مجله این بوده در هر شماره زندگانی و احوال یکی از علمای بزرگ را مورد بررسی قرار می‌داد و این شیوه‌ی اثرگذار را همواره رعایت می‌کرد. انسان وقتی دستش از استادِ اخلاق کوتاه است، می‌تواند با خواندن زندگی بزرگان و عالمان، کاستی‌های خود را بکاهد و بر رونق روح خود بیفزاید و به روان خود سلامتی و تغدیه‌ی معنوی ببخشاید.

 

امروزه‌روز، با تأسّف، پاره‌ای از ون مدار قدرت، دنیازده شدند؛ یعنی درست بر خلاف همه‌ی آنچه خود به دیگران آموختند و یا در درس اساتید خود تعلیم دیدند. همین خسران، موجب شده ت‌ستیزان دل مردم را نسبت به علما و حوزه بدبین کنند که این دسیسه فقط با ساده‌زیستی ت و آزاداندیشی‌های آنان خنثی می‌شود. علمایی همچون مرحوم آیت الله بروجردی در زندگی خودشان نشانه‌هایی برای سبک زندگی بروز دادند که می‌تواند مردم مؤمن را در راه عقیده و اخلاق پایدارتر بدارد. هین! همین!


موعظه و حکمت: «تفاوت موعظه و حکمت در این است که حکمت تعلیم است و موعظه تذکار، حکمت برای آگاهی است و موعظه برای بیداری، حکمت مبارزه با جهل است و موعظه مبارزه با غفلت، سر و کار حکمت با عقل و فکر است و سر و کار موعظه با دل و عاطفه، حکمت یاد می‌دهد و موعظه یادآوری می‌کند، حکمت بر موجودی ذهنی می‌افزاید و موعظه ذهن را برای بهره‌برداری از موجودی خود آماده می‌سازد، حکمت چراغ است و موعظه باز کردن چشم است برای دیدن، حکمت برای اندیشیدن است و موعظه برای به خود آمدن، حکمت زبان عقل است و موعظه پیام روح.

 

از این رو شخصیت گوینده در موعظه نقش اساسی دارد، بر خلاف حکمت. در حکمت روح‌ها بیگانه‌وار با هم سخن می‌گویند و در موعظه حالتی شبیه جریان برق که یک طرف آن گوینده است و طرف دیگر شنونده به وجود می‌آید و از این رو در این گونه از سخن است که «اگر از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل»، وگرنه از گوش شنونده نمی‌کند.

 

در باره‌ی سخنان موعظه‌ای گفته شده است: «الکلام اذا خرج من القلب دخل فی القلب و اذا خرج من اللسان لم ی الاذان» سخن اگر از دل برون آید و پیام روح باشد در دل نفوذ می‌کند اما اگر پیام روح نباشد و صرفاً صنعت لفظی باشد از گوش‌ها آنطرف‌تر نمی‌رود.»

سیری در نهج‌البلاغه. اثر استاد شهید مرتضی مطهری


به قلم دامنه: به نام خدا. در یکی از یادداشت‌های مطالعاتی‌ سال گذشته‌ام از کتاب «روح آیین پروتستان» نوشته‌ی رابرت مک آفی براون، ترجمه‌ی فریبرز مجیدی این مطلب را  نوشته بودم که در بسیاری از بخش‌های جهان، موضوع بحث داغِ اخلاقی در آینده‌ی نزدیک، نه استفاده‌ی خلّاق از کار بلکه استفاده بهینه از «وقتِ فراغت» خواهد بود. منظور نویسنده‌ی کتاب این است با «ماشینی‌شدنِ کارها» و «انفجار جمعیت» چندین نسل از مسیحیانی بوده‌اند که اسیر این اعتقاد گردیده‌ بودند که «آدمی هرگاه در حالِ استراحت باشد احساس گناه خواهد کرد». بنابراین، دیدگاه رابرت مک آفی براون این است که متخصّصان الهیات (=کلام‌شناشان) باید روی «وقتِ فراغت» فکری کنند که چگونه سازنده باشد نه ویرانگر. لازم به ذکر است من در 19 اردیبهشت 1398 این کتاب را در همین دامنه معرفی و نکاتی از آن را گزارش کرده بودم در: اینجا


به قلم دامنه : به نام خدا. دینِ مشترک، زبانِ مشترک، فرهنگ و ادبیاتِ مشترک مؤثّرترین پایه‌ها و مؤلّفه‌های اتّحاد یک ملت است. چه چیزی صاحبان قدرت در اروپا را به سمت تشکیل «اتحادیه‌ی اروپا» کشانده بود؟ هراس از بلوک شرق و ترس از بازگشت جنگ‌هایی ویرانگر از نوع دو جنگ جهانی اول و دوم. اما این قارّه با وجود پول مشترک، هراس مشترک، پرچم مشترک، تفکر مادّی مشترک و الگوی رشد و توسعه و اقتصاد مشترک هرگز به اتحاد نرسیده است. زیر در این قاره، هنور نیز، فرهنگ مشترک و زبان مشترک وجود ندارد و دین و دیانت هم برای آنان چندان اهمیتی ندارد. هر کشور ساز خود را کوک می‌کند و رقص خود را می‌نماید!

 

از روزی که انگلیس، ساز خروج از «اتحادیه‌ی اروپا» را به صدا درآوُرد این ضعف و شکنندگی، بیشتر خود را عریان ساخت. آنچه «اتحادیه‌ی اروپا» با آن روبروست یک درس بزرگی‌ست تا ایرانیان قدر و ارزش سه مؤلّفه‌ی اتّحادی خود را بدانند و حول آن همبسته‌تر و منسجم‌تر بمانند تا هم حکومت خود را از آسیب‌ها و کژی‌های عدیده نجات دهند و هم کشور خود را از دسیسه‌های پیچیده برهانند. دین، زبان و فرهنگ را باید پاس داشت؛ نیرویی معنوی و هویتی که ایران و ایرانی را شایسته و لایق و متّحد نگه می‌دارد.


به قلم جناب «یک دارابکلایی» : با سلام. با تشکر از شما که با پیش کشیدن این کلمات ناب مازنی (این پست: اینجا) ما را به تفکر در این کلمات وا می‌دارید (چند روز هست که در مورد این کلمات و ریشه آنها و کاربرد آنها فکر می‌کنم و به حافظه‌ام رجوع می‌کنم). کلمه «بینگنه» فعل امر نیست بلکه مضارع سوم شخص مفرد است. فعل امر فقط در مضارع مخاطب استفاده می‌شود که عبارت‌ است از «بینگن». همانطور که گفتید، بیان می‌شود «خدا ونه بن/اسم ره بینگنه» یعنی «خدا ریشه‌اش یا اسمش را براندازد». بر طبق گفته‌هایتان فعل «بینگُئِن» به معنی برانداختن، واژگون کردن و از بین بردن است.


اما در مورد «بَوی» اینکه این کلمه معادل «شده» در فارسی است و ریشه نیست. شاید ریشه آن «بُش» یا «بَوُش» باشد. این فعل در زبان مازنی دارای تغییرات فراوانی در زمان‌های مختلف می‌شود. مضارع اول شخص مفرد آن عبارت است از «بَوُشم» (می‌شوم)، ماضی آن «بهیمه» (شدم) و آینده آن «وُمبه» (خواهم شد). «اس گم بوی» هم عبارتی توصیفی است به معنی «اسم گم شده» و برای توصیف اسم به کار می‌رود. به عنوان مثال «اس گم بَوی مردی//ریکا/کیجا» که در آن مرد، زن، پسر یا دختر اسم‌هایی هستند که این عبارت آن‌ها توصیف می‌کند که به زبانی دیگر عبارت توصیفی است.


و اما آیا مازنی‌ها به جای «بینگُئِِن» از «دینگُئِن» هم استفاده می‌کنند، من شک دارم. چون فعل دوم معنای «انداختن» یا «درون چیزی انداختن» می‌دهد. مثلاً «پول دینگن قلک دله» یا «پیرهن ره دینگن شلوار دله» یا «در چفتِ دینگن» یا «دینگن ونه گوش بن ره چک»، که در هیچ یک از آنها معنی برانداختن و نابود کردن ندارد.

 

مطالبی را که بیان کردم به عنوان یک گویشور این زبان بوده و هیچ ادعایی در مورد درست بودن آنها و یا تخصصی بودن آنها ندارم. از شما و دوستان خواننده هم می‌خواهم که در صورتی که مطالب تکمیلی‌تری دارند حتماً ارایه کنند. به این دلیل که بر طبق یک ضرب‌المثل قدیمی «همه چیز را همگان دانند» و هم اینکه متأسفانه زبان ما در خطر انقراض بوده و این داده‌ها در آینده بسیار ارزشمند خواهد بود. باز هم از شما سپاسگزارم.

 

دامنه: به نام خدا. سلام جناب آقای «یک دارابکلایی». ممنونم که هم از روی علاقه‌مندی به واژگان محلی می‌نگری و هم دانش و برداشت‌های ادبیاتی خود را به روی این لغت‌های عمیق بومی باز می‌نمایی. توضیحات و نمونه‌مثال‌های شما آن بحث و لغت را غنای دیگری بخشید و یادآورهای خوب‌تان، ضعف‌های متن مرا برطرف نمود. «بینگن» چون جنبه‌ی دعایی و خواسته‌ایی دارد، «امر» است؛ امر از روی نفرین و دعا و برانداختن چیزی یا کسی یا رویدادی. من بسیارمتشکرم از جناب‌عالی که به این سلسله مباحث در دامنه رونق می‌بخشی. و خرسندم که به واژه‌های بومزادِ خود اشتیاق و تعلُّق‌خاطر داری. به‌هرحال این لُغت‌ها علاوه بر بارِ معنایی، دست‌کم شما و مرا و مشتاقان این بحث را به یاد والدین و اجدادمان می‌اندازد. درود بر والدین شما و خدا رحمت کناد مادر و پدرم را. مؤیّد باشید آقا. 7384.


به قلم دامنه : به نام خدا. این پُستم را نخوانید، مگر خود بخواهید. تماس گرفتم. گفت اصلاً دست به ماشین نزن، تمام شهر قفل است. گوش دادم. دوش گرفتمُ اسمش را هم گذاشتم غسل دیدار. نمی‌دانم چنین غسلی هم داریم! یا نه. دو دنده ڪلید را چرخاندمُ از قفل منزل مطمئن شدمُ پیاده، راه افتادم سمت دیدار. از میانبُر رفتم، به تعبیر محلی: دلِه‌راه؛ ڪه دلِ راه بود و راهِ دل. ۵۶ دقیقه‌ی بعد، با طی‌ڪردن میدان مرجعیت، رسیدم به نقطه‌ایی ڪه با خود قرار گذاشتم قرارگاه دیدار باشد؛ تقاطع بزرگراه حضرت خدیجه با بزرگراه پیامبر اعظم.


در مسیر، مانند خود بسیاری را دیدم، از زن و مرد، ڪه با هم بر سرِ سردار سخن به سوز می‌گویند؛ ڪه از یڪی شنیدم ڪه همسرش داشت می‌گفت من فقط صحرای عرفات چنین موجی از مردم دیدم. زمانی زیاد به انتظار گذشت. با یکی از نزدیکانم، تماس گرفتم، گفتم من تقاطع حضرت خدیجه عمود ۱۰۵ هستم. گفت ما عمود ۶۰ هستیم، از ما عبور ڪرد، منتظر باش.



تشییع شهید حاج قاسم سلیمانی. 9 شب 16 دی  1398.

بزرگراه پیامبر اعظم (ص) قم. عکاس: دامنه


دو ساعت دیگر گذشت اما انتظار پایان نداشت. نه به چپ و نه به راست جایی برای جابجایی نبود. چاره هم نداشتم، مگر آن‌ڪه در همان نقطه بایستم. ایستادم. من تا به این سِنّم در قم، این‌همه جمعیت آن‌هم در بُهت و حیرت و همزمان عشق و شفقت ندیدم. به حرف‌های ڪنارهای‌هایم دل می‌سُپردم، بی‌آن‌ڪه آنان بدانند؛ و چه قشنگ دل‌گویه می‌ڪردند. نَقل‌شان، نُقل بود؛ نُقلی مصفّا. هم دل‌رضا به سردار و هم ذوب در اخلاص سردار. آری راست می‌گفتند؛ یگانه بود سردار.



دامنه. شب تشییع شهید حاج قاسم سلیمانی. قم


یڪ دقیقه به نُه شب مانده بود ڪه خودم را در برابر یڪ عظمت یافتم. این، بزرگی ڪه از بَرم رد می‌شد تابوت نبود، تار و پود برای وجود وطن و دین بود. تماماً، به او دلباختم و سرم را به سردار مُماس ڪردمُ و دلم را فرش مرد خاڪسار. برای نخستین‌بار از اعماق دلم، انفراداً و اختیاراً سلامِ نظامی دادم و پیمان بر پیڪر پاڪ بستم تا گُم نشوم. نمی‌دانم چه ندایی مرا به گوشی دومم بُرد و برداشتم و تماس برقرار ڪردم و گفتم: سلام سید من. پیڪر پاڪ سردار از روبرویم، می‌رود، احترام ڪن و پیمان ببند. در صدای بیڪران امواج مردم نمی‌دانم سید علی‌اصغر به سردار چه گفت اما شنیدم ڪه صدایش ارتعاش داشت و حُزن؛ چونان سیم‌های سنتور. از او خداحافظی ڪردم ڪه یاد زنده‌یاد یوسف همرزم‌مان را نموده باشم و به حاج قاسم پیوستم. تا از تشییع این بزرگمرد معنویت و راهبر ضدامپریالیست، ذرّه‌ای فهم ذخیره ڪنم ڪه آیا می‌توانم جرأت ڪنم به خودم بگویم: سربازِ سلیمانی‌ام، برای مسلمانی‌ام.


باری! با دلی جای‌مانده در پیڪر پیام‌آور عزیزِ دل سلیمانی، از همان میانبُر به خانه برگشتم؛ بازگشتی ڪه بیش از ۵۶ دقیقه گذشت؛ اما نه از خودم خبر داشتم و نه از پاهایم؛ محو جمعیتی بودم ڪه در چهرگان‌شان صدها مقاله و سخن تلألؤ داشت. باید می‌بودی، تا می‌فهمیدی. نزدیڪی‌های خونه‌ام دیدم جوانی پرشیا سوار می‌گوید: آقای دڪتر ظریف! برسونم؟ آشنا بود، حال خندیدن نداشتم، گفتم نه، نه. ممنونم. دیگه رسیدم. ڪلید بر قفل منزل زدم و داشتم می‌چرخاندم بازش ڪنم، نمی‌دانم چرا یادم به چلَنگر رفت! ڪه از اول بر من معلوم بود نه چلنگر، ڪه به زبان محلی: چِنگِر بود! اگر روزی با او دیم‌‌به‌دیم (=روبه‌رو) شوم، می‌گویم ڪه چرا چِنگر.

دوشنبه: ۲۳ و ۴۹ دقیقه. ۱۶ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


به قلم دامنه. به نام خدا. مبانی فڪری سلیمانی (۳) . شهید حاج قاسم سلیمانی، انسانی اندیشمند بود و اندیشه‌های مکتبی و اخلاقی‌اش ریشه در مراحل دشوار زندگی‌اش داشت. «توماس اسپریگنز» در کتاب «فهم نظریه‌های ی» (ترجمه‌ی دکتر فرهنگ رجایی): «با ارائه‌ی الگویی چهارمرحله‌ای شامل مشاهده‌ی بحران و بی‌نظمی، تشخیص درد و علت بحران، بازسازی خیالی جامعه‌ی مطلوب و در نهایت ارائه‌ی راه‌حلی برای درمان درد، بر آن است که اندیشمندان ی در تأملات خویش ناگزیر از این مراحل گذر کرده‌اند.» (منبع)

 

ازین‌رو، در سومین قسمت مبانی فڪری سلیمانی، با الگوی چهارمرحله‌ای «توماس اسپریگنز»، بنیادهای فکری سلیمانی را پی می‌گیرم. در واقع اسپریگنز می‌خواهد این را بگوید که برای فهم نظریه‌ها و اندیشه‌های هر یک از متفکران و چهره‌های شاخص جامعه، اول از همه، باید دانست زمانه و احوالات روزگار آن فرد چگونه بوده و یا هست؟ (=بحران یا ثبات) چه بحران‌ها و مسائلی را لمس کرده است؟ (=متغیّرات) نسبت به انسان چگونه می‌اندیشد؟ (=انسان‌شناسی) و چه چیزهایی بر افکار و رفتارش تأثیر گذاشته است؟ (=تأثیرگذاران).

 

بزرگ‌پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی. بازنشر دامنه

 

۱. زندگی حاج قاسم از دل فقر و سختی‌ و از سرزمینی فقیرتر و سخت‌تر قوام یافت و خود از درون این دو درد برخاست و این دو محرومیت را بشدّت در وجودش لمس کرد. همین دو عامل، متغیّر اصلی در شکل‌گیری شاکله‌ی شخصیتی او شد. یعنی وی را برای همیشه وامی‌داشت تا از این مبنای فکری و هویت‌سازش بیرون نیفتد و خود را همواره با بیچارگان و مظلومان دربیامیزد و به دردهای‌شان بیندیشد و اگر توانی دارد (که داشت) برای کاستن آلام مستمندان و مستضعفان و سختی‌کشیدگان ایران و جهان بکوشد. (که کوشید)

 

من در مرداد سال ۱۳۹۳ در وبلاگ اولم: «دامنه داراب‌کلا؛ طوفان فکری» (اینجا) نخستین پست سلسله مباحث «چهره‌ها» را به معرفی این بزرگ‌مرد اختصاص داده و وی را به اختصار معرفی کرده بودم، با این جملات کوتاه:

 

«او متولد ۱۳۳۵ روستای «قنات ملک» شهرستان رابُر کرمان است. در برق کرمان کار می‌کرد، [مدتی نیز در رستوران]. در جوانی جذب سپاه شد. به کردستان رفت. فرمانده سپاه ۴۱ ثارالله کرمان شد. سال ۱۳۷۶ فرمانده سپاه قدس شد؛ بخشی از سپاه که به امور بین المللی و . می‌پردازد. او یکی از مهمترین چهره‌های روز ایران و جهان است. شجاع و دانا و باپرواست. در واقع حاج قاسم سلیمانی مرد نخست سپاه ایران است. اینکه دامنه ایشان را چهره‌ی اول این سلسله متن نموده است را حتماً درک می‌کنید.».

 

و نیز در همان تاریخ در پستی دیگر در تذکری برادرانه‌ به وبلاگ «قله‌ی بصیرت داراب‌کلا» (این پست: اینجانوشته بودم:

«کدام ایرانی سراغ دارد که حاج قاسم سلیمانی حتی یک سخنرانی علیه‌ی وحدت و انسجام کشور کرده باشد؟ حتی یک بار وارد مسائل فشل‌کننده‌ی جناحی شده باشد. حتی یک بار از عنوان «فتنه» پلی بسازد برای انتقام‌جویی و کینه‌های ابوسفیانی؟»

 

۲. زمانه‌ی حاج قاسم نیز بر اساس الگوی چهارمرحله‌ای «توماس اسپریگنز»، زمانه‌ای انباشته از بحران‌ها بود. کافی است از میان انبوهی از بحران‌ها، فقط به هشت سال سخت دفاع مقدس توجه داشت که او به همراه حلقه‌ی نیکان، یک پای جنگ بود و در طول جنگ نیابتی عراق از سوی غرب علیه‌ی ایران، او همواره کنار خوبان و شهیدان و جان‌برکفان زندگی کرد. و این، موجب گردید مبانی فکری‌اش سرشار از آموزه‌های معنوی و آسمانی باشد.

 

بدیهی و روشن است میان دو کَس که یکی در پَرِ قو و خانه‌ای مجلّل و آرزوهای دراز بخوابد و دیگری در کیسه‌خواب و سنگرهای محقّر و آمال فَراز، فرق‌شان از فرش است تا به عرش. عرشی‌ فکرکردن سلیمانی ریشه در همین زیستن کنار خوبانِ روزگار داشت که همه‌ی آنان جانِ شیرین خود را برای دین و وطن تنظیم می‌کردند و لحظه‌لحظه معاش‌شان را برای معاد به‌روزرسانی. و چنین بود بزرگ‌مردِ دین و میهن، شهید حکیم، قاسم سلیمانی.
دنباله‌ی مبانی در قسمت بعدی.

قسمت اول در اینجا   و   قسمت دوم در اینجا


به قلم دامنه: به نام خدا. مبانی فکری سلیمانی (۲) . شهید حاج قاسم سلیمانی به این یقین داشت که دین بر سراسر اعضای دینداران حکومت می‌کند، ازین‌رو، دین برای سلیمانی نه فقط پاسبانی است که انسان را از کارهای نکوهیده باز می‌دارد، بلکه «آموزگار و مربّی هم هست که فضائل و کمالات» به او یاد می‌دهد. آن بزرگ‌شهید می‌دانست که طبق دستور اسلام، باید هدف اصلی را «اخلاق» قرار داد و خود را بر معیار آن ساخت. زیرا پیامبر اسلام (ص) خود، فلسفه‌ی برانگیخته‌شدنش را کامل‌کردن پسندیدگی‌ها و نیکی‌ها اعلام کردند: «اِنَّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» به‌راستی من مبعوث گردیدم تا مکارم اخلاق را کامل کنم.

 

بزرگ‌پاسدار انقلاب شهید سلیمانی مبنای فکری‌اش این بود که خود در سخنرانی‌اش (منبع) می‌گفت: «قرآن ما منابع مادر» است. او با این مبنا، در تمام امورش، خط را از قرآن می‌گرفت و با خودسازی به پیش می‌رفت. همین مبنا، موجب می‌شد او راه را گم نکند و در احوالات و دگرگونی‌های پی‌درپی روزگار، خود را نبازد و برازنده و بزرگ‌مرد بماند.

 

بزرگ‌پاسدار انقلاب شهید حاح قاسم سلیمانی «Qasem Soleimani» . بازنشر دامنه

 

وقتی مبانی فکری کسی این‌گونه محکم و توحیدی و اخلاقی باشد، در فهم مکتب کم نمی‌آورَد. لذا سلیمانی یکی از مشخصه‌های اسلام ناب را «از بین بردنِ ترس و جهل» می‌شمارَد و خودش نیز درین راه، پیشتاز و نمونه می‌شود. نه ترسی داشت که گرفتار اِعوجاجات (=کجی‌های) روزگار گردد و نه جهلی داشت که گریبانش را در بزنگاه‌ها بگیرد و از مسیر و صراط، منحرفش گرداند.

 

سلیمانی یکی از تفکرات اساسی‌اش این بود که می‌گفت: «نیاز انسان به مربی» هرگز پایان نمی‌پذیرد. بدین دلیل بود که خود تا پایان عمر، خویشتن را هم با همدمی با علمای وارسته آرام می‌نمود، هم ارواح شهیدان را سرمایه‌ی تهذیبش می‌ساخت، هم با قبول سخت‌ترین مأموریت‌ها خود را در آزمون دو جهاد سرنوشت‌ساز قرار می‌داد؛ (مبارزه با نفس در درون، مقابله با مان در بیرون) و هم با بینش و نگرش عرفانی و معنوی، وجودش را پاکیزه و پارسا و پرواپیشه نگه می‌داشت.

قسمت اول در اینجا


به قلم دامنه : به نام خدا. مبانی فڪری سلیمانی (۱) . شهید حاج قاسم سلیمانی زندگی‌اش را بر حڪمت نظری و حڪمت عملی بنا ڪرده بود. دنیا را با دیده و بینشِ حڪمت می‌نگریست؛ ازین‌رو عمل و علم او ممزوج (=آمیخته) و ڪنار هم بود.

حڪمت، آگاهی و دانشی‌ست ڪه اِتقان و آرامش به انسان می‌بخشد و فرد را چنان در دسته‌ی راسخون  می‌گذارد ڪه به باورش رخنه و سُستی راه نمی‌دهد. به تعبیر علامه طباطبایی حڪمت چیزی‌ست ڪه انسان را به حق و رشد در برابر «غَی» (=گمراهی، تباهی) می‌رساند. و شهید حاج قاسم با عرفان و درایت و غیرتی -ڪه به حد بالاترین ڪسب ڪرده بود- در جاده‌ی حڪمت گام گذاشت و تا لحظه‌ی شهادت بر این صفت و سَطوت (=وقار، جذبه، حشمت، عظمت، اُبهت) بود.

 

حاج قاسم سلیمانی ‌در لباس خادمی امام رضا (ع)
 


حاج قاسم، معتقد بود انسان در بهترین حالت باید سه غیرت را در خود جمع داشته باشد: غیرت دینی، غیرت انسانی، غیرت ملی. او تأڪید می‌ڪرد اگر انسان به این سه غیرت، مجهّز نیست دست‌ڪم از یڪی ازین سه غیرت برخوردار باشد. مثلاً اگر غیرت دینی ندارد، لااقل غیرت انسانی داشته باشد. یا اگر این دو را ندارد، انتظار این است غیرت ملی را دارا باشد.

بنابراین می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت از نگاه شهید سلیمانی، اگر انسان‌هایی باشند ڪه ڪلاً ازین سه غیرت خالی باشند، آسیب بزرگی برای وطن و دین است ڪه ڪمترین آثارش این است ڪشور دچار ضعف بزرگ در برابر هجوم مان می‌شود. اما در صورت برخورداری این سه غیرت، دین و ایمان و میهن از دسیسه و مَصون و ایمن است.

این ڪه چه ڪسی این غیرت‌ها را در خود دارد، به خود آن فرد مربوط است و درون او. فقط خدا آگاه به امور دیگران است. اما معمولاً رفتار، گفتار، پندار افراد اغلب نشان می‌دهد ڪه چنین غیرت در او بروز دارد، یا نه.

قسمت دوم در اینجا


به قلم دامنه : به نام خدا. شرحی تحلیلی بر ماجرای بوئینگ اوکراین. به نام خدا. سلام. 

 

۱. در اخلاق «ڪانتی» باید همیشه راست را گفت ڪه منتقدان معتقدند این نظریه‌ی ڪانت، نادرست است.

 

۲. مثال می‌زنم یڪ پزشڪ همیشه به بیمار راست نمی‌گوید چون جو روانی بیمار را به هم می‌زند و حتی ممڪن است روان و روحیه‌ی بیمار با شنیدن راست، متلاشی شود.

 

۳. هر ڪدام از ما هم ممڪن است برای‌مان ڪارها و ڪرده‌هایی رخ داده باشد ڪه حتی دین ما را برای مصلحتی بالاتر از آشڪارڪردن آن منع می‌ڪند. مثلاً اگر ڪسی مرتڪب شده است، یا مدام شراب می‌نوشد، دین اسلام به این خطاڪار و گناهڪار اجازه‌ی افشای خود و راست‌گفتن نمی‌دهد، می‌ماند میان او و خدا در روز حساب، یا به توبه و بازگشت به فطرت.

 

۴. هر ڪس تا الان تمام اخبار زندگی و ڪرده‌های خود را راست گفت و همه‌چیز زندگی‌اش را افشا ڪرد، دست بالا. پس، پاره‌ای امور را به مصلحت و نیز نهی دینی نباید علنی ڪرد.

 

۵. من رُڪ گفتم ڪه شفافیت حق ملت است، حتی به شانتاژ دشمن منتهی شود. اما معتقد نیستم، تمام خطا‌ها را باید گفت. اگر آشڪارڪردن خطایی، موجبات تهدیدات خطرناڪ‌تر را فراهم ڪند، عقل و شرع می‌گوید باید مراعات دومی را ڪرد.

 

۶. حتی نظام‌های دموڪراتیڪ‌‌ و مدعی مهد دموڪراسی هم در شرائط صلح همه‌ی راست را آشڪار نمی‌ڪنند چه رسد به زمان جنگ. مثلاً آمریڪا آنچه در پایگاه عین‌الاسد رخ داد را تماماً پنهان ڪرد و رسانه‌های بزرگ جهان هم از آن سر در نیاورد.

 

۷. آن شخص ڪه در سامانه‌ی پدافند مرتڪب خطا شد، سرباز همین میهن است. و اصل بر این است ڪه او در یڪ خطای خطرناڪ و فاجعه‌بار به گمان خود به یڪ مهاجم شلیڪ ڪرد. خطایی ڪه قابل بخشش است و امری متصور. توصیف فوری این اقدام، به خیانت و جنایت، به نظر من داوری زودرس است.

«سامانه های تور-ام-۱ تور-ام-۱ سامانه دفاع هوایی کوتاه برد، ارتفاع پایین و تمام متحرک است. این سامانه برای درگیری مؤثر با انواع اهداف هوایی ازجمله هواپیماهای بال ثابت و بالگردهای سرنشین دار و بی‌سرنشین، موشک‌های کروز و حتی بمب‌ها و موشک‌های رهاشده از هواپیماها در تمام شرایط آب و هوایی ساخته شده و بهره‌گیری از رایانه کنترل آتش و سامانه‌های دیجیتال و استقرار موشک‌ها به‌صورت عمودی باعث کاهش زمان واکنش سامانه شده است.» (منبع عکس)

 

۸. من بر شرط خودم باقی‌ام ڪه اگر خبر یا خطایی، امنیت پایدار ڪشور و ملت را ناپایدار می‌ڪند، عقل و آموزه‌های نظامی و امنیتی حڪم می‌ڪند، آن خبر و خطا را باید مدیریت ڪرد.

 

۹. رزمندگانی ڪه در دفاع مقدس حضور داشتند، گاه مشاهده ڪردند ڪه هواپیماهای خودی یا توپ‌ها و خمپاره‌اندازهای خودی به اشتباه جبهه‌ی خودی را اصابت قرار می‌دادند. این خطاها را نمی‌توان از سامانه‌های جنگی به‌تمامه برطرف ڪرد.

 

۱۰. من حتی در روزهای پس از ترور سردار هم گفتم، می‌توان ضربه‌ی متقابل را نزد و به‌جای آن امتیاز بزرگ گرفت. حتی در منزل هم میان جمع‌، وقتی از من نظر خواسته شد گفتم ایران نباید اقدام فوری ڪند، مشت خود را بسته نگه دارد تا آمریڪا گیج و مبهوت بماند و بحران را با روش دیگر به پیش ببرد.

 

۱۱. من معتقدم خیال، هرگز ترمز ندارد و لذا نظرم این بود ڪظم غیظ شود و احساس از عقل گذر نڪند. حتی وقتی دیدم موشڪ‌ها به پایگاه آمریڪا شلیڪ شد، باز نیز قائل به ادامه‌دادن نبودم. هرچند آثار و آورده‌های امنیتی و پرستیژی پرتاب موشڪ هم در جای خود، جای ساعت‌ها تحلیل و برآورد و نظریه‌پردازی دارد.

 

۱۲. این قضیه‌ی بوئینگ اوڪراین، تلخ است، اما نباید حربه‌ای برای ڪسانی در ڪشور و بیرون ڪشور شود ڪه فقط به براندازی انقلاب اسلامی و انتقام از ملت حامی انقلاب دلخوش ڪرده‌اند. این نظر من است، هر ڪس هر نظر دیگری دارد، برای خودش محفوظ.

 

۱۴. این‌ڪه واقعیتِ اخیر گفته نشد و دیر اعتراف شد، آثار خود را دارد ڪه من هنوز از میزان و ابعاد این پدیده در گستره‌ی داخلی و خارجی توان ارزیابی ندارم. اما هر یڪ از ایرانی دلسوز به نظرم باید فضا را منطقی‌تر و گذشت‌پذیرتر نگه دارد.

متن اول من در این باره در اینجا


به قلم دامنه: به نام خدا. اُسوه بودن حضرت فاطمه. در سومین روز ایام فاطمیه، به این نکته می‌پردازم که به آن حضرت از هر زاویه بنگری، نمونه و اسوه است و منبعی بی‌پایان برای الهام‌گرفتن. زیرا در تمام جهات زندگی یک انسان کامل و الگوی حیات بود: در مقام یک دختر، در جایگاه یک همسر، در منزلت یک مادر، و از همه بالاتر در هویت یک زنِ مبارز و مسئول.

 

سراسر زندگی نظری و عملی حضرت فاطمه -سلام الله علیه- درس و آموزه است که می‌تواند راهی برای انسان باشد. چه زن باشی، چه مرد، مطالعه و پیروی افکار و زندگی فاطمی موجب رستگاری و مقدمه‌ی الهی‌اندیشیدن و خوب‌زیستن است. به فرموده‌ی امام علی (ع) باید با کسانی همنشین شد که سه چیز را به انسان ارمغان بیاورد:

 

۱. دیدنش شما را به یاد خدا اندازد. 
۲. سخنانش بر علم شما بیفزاید.
۳. رفتارش شما را به کار نیک و آخرت ترغیب و تشویق کند.

 

بنابراین با این فرمول حضرت علی (ع) همنشینی با مکتب، مشئ و مرام فاطمه (س) یکی از بهترین همنشینی‌هاست. و این حاصل نمی‌شود مگر آن‌که در امتداد مَودّت به آن حضرت، زندگی، نظرات، رفتارها و کردارهای ایشان را مطالعه نمود و از آن برای خود ولو در حد وُسع و محدود الگو ساخت. فاطمه‌ای که:

 

همیشه در مدار حق قرار داشت. ستم را برنمی‌تافت. ساده و سالم زندگی می‌کرد. به بیچارگان مهربان بود. به انتقاد از حاکم وقت برخاست. فقر و سختی‌ها را چشید و شکیبایی ورزید. با آن‌که پیامبرزاده بود، اما مانند مستمندان و مستضعفان و حتی سخت‌تر از آنان زندگی می‌کرد. دعا و تضرّع و عبودیت عارفانه داشت. همتا و همپای امام علی (ع) بود و جان خود را فدای حق‌گرایی و حق‌گویی کرد. شهادت غمبارش بر پیروان تسلیت.


به قلم دامنه: به نام خدا. در باره‌ی حادثه‌ی بوئینگ اوکراین: گرچه کشور وقتی در شرایط جنگی قرار می‌گیرد، هرگونه خطا و رویداد کنترل‌نشده‌ای ممکن است رخ دهد، و این در هر جایی از جهان امکان وقوع دارد؛ اما شخصاً به ضمیمه‌ی تأسّف و تآلّم که چند روزی‌ست مرا دربرگرفته، بر این بوده و هستم، راست را -تا جایی که امنیت ملی پایدار را ناپایدار نمی‌کند- باید به مردم گفت. این شفافیت، حق مردم است، هرچند دشمنان ایران احتمال برود، شانتاژ (=هیاهو) کنند.

 
حادثه‌ی بوئینگ اوکراین از نظر من اگر هم در روز نخست، مستم پنهان‌کاری امنیتی بود، در روزهای بعد نباید هراس و نگرانی می‌داشت که خبر اول، توسط خبر دوم کم‌اثر گردد. بگذرم.
 
البته ضدانقلاب کینه‌توز، و پاره‌ای از وادادگان، همیشه با این‌گونه خطاها، گُر می‌گیرند، اما ضدانقلابِ هم‌پیمانِ دشمنان ایران، آن‌چنان نزد ملت مفتضح و جنایتکارند که کمتر کسی‌ست که نداند چه خیانت‌هایی به ملت و میهن و دین کرده‌اند.
 

به قلم دامنه.  به نام خدا. ڪلمه به جای خدمتڪار. در دومین روز ایام فاطمیه، ورقی از ڪتاب «فاطمه، فاطمه است» اثر ارزشمند مرحوم دڪتر علی شریعتی را بازمی‌گشایم؛ ڪتابی آشنا برای اهل مطالعه و حتی علمای دینی، ڪه نه یڪ‌بار، ڪه بارها آن را گشوده‌ و خوانده‌ایم.

 

شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت

 

آنجایی از ڪتاب را می‌نویسم ڪه امام علی -علیه‌السلام- می‌دانست سختی‌های زندگی و آزارهایی ڪه فاطمه (س) از ڪودڪی خصوصاً سه سال در شعب ابی‌طالب، دیده است او را «ضعیف و لاغراندام» ساخته بود، ازاین‌رو از فاطمه زهرا -سلام الله علیها- خواست، از پیامبر خدا (ص) «خدمتڪار» بخواهد. اما رسول‌الله (ص) مخالفت ڪرد و به جای خدمتڪار، «ڪلمه» به آنها هدیه داد؛ یعنی تسبیح خدا پس از نماز و پیش از خواب‌رفتن.

 

آری؛ ڪلمه به جای خدمتڪار. و علی (ع) به قول علی شریعتی تا آخر عمر «از این ڪلمه بیرون نرفت و فاطمه با این ڪلمه زندگی ڪرد. ڪلمه‌ای ڪه به جای خدمتڪار، فاطمه را مدد می‌رساند و به عنوان هدیه‌ی عروسی، پیامبر به او ارمغان داد.»


به قلم دامنه: به نام خدا. صافڪاری دموڪراسی! نه تنها روح دموڪراسی، حتی بدنه‌ی دموڪراسی دست‌ڪم از سه سو ضربات سختی خورده‌است: از سوی پول و سرمایه‌داری، از سوی اولیگارشی نفوذ و دست‌ڪاری‌، و از سوی هژمونی (=سلطه‌‌ی) میلیتاریستی.

 

اگر فرضاً یڪ شهروند از هر نقطه‌ی جهان، عینڪ آمریڪای بر بینشش بزند و جهان را با آن ببیند، از چهار رویڪرد بیرون نمی‌رود ڪه همیلتون، ویلسون، جڪسون و جفرسون رؤسای جمهور تاریخ آمریڪا آن را بنیاد نهادند. در اولی، جهان باید محل تجارت دیده شود. در دومی ارتش آمریڪا باید صادرڪننده‌ی دموڪراسی به حساب آید. در سومی ناسیونالیسم باید محور ت خارجی باشد. و در چهارمی ڪه جفرسون آن را بنا نهاد آمریڪا باید به خانه‌اش برگردد و فایده‌ی درون را نباید به هزینه‌ی هژمونی در بیرون ڪنار بگذارد.

 

این چهار جهان‌نگری، چهار مڪتب ی در درون آمریڪا به‌ویژه در میان نخبگان (مردان و ن تمدار در درون اِلیت قدرت) پدید آورد.

 

گرانیگاه (=مرڪز ثقل) اینجاست: در هر چهار نگرش با تمام تفاوت‌های نظری و فلسفی و ی، به جهان به دیده‌ی حفظ منفعت و منزلت آمریڪا نگریسته می‌شود. گویی، همه‌چیز جهان -چه به‌ زور و چه به هر روش دیگر- در واقع برای آسایش آمریڪاست و هر مانعی بر سر آن (چه دولت و چه فرد) باید برداشته شود؛ با چند راهبرد : نابودی ڪامل، اشغال محدود، تنازع تعاملی، ڪنترل ڪامل.

 

اینڪ بپردازم به واقعیت جهانی: واقعیت این است بیشتر جهان برای منافع ملی خود هژمونی آمریڪا را پذیرفته‌اند. این ڪشورها آن‌چنان آشڪارا تن به این ڪار داده‌اند ڪه ڪمتر شهروندانی در جهان وجود دارند ڪه آن‌ها نشناسند. بخشی از ڪشورها نیز آن‌چنان دچار ضعف داخلی‌اند ڪه برای باقی‌ماندن در قدرت، تن به تسلیم تام در برابر آمریڪا دادند.

 

مزار شهید بزرگ، قهرمان ملی حاج قاسم سلیمانی

 

آمریڪا در اجرای راهبرد خود در تمام خاورمیانه اما دچار مشڪل است. دست‌ڪم به چهار علت: تنازع اسرائیل، انقلاب اسلامی، شڪل‌گیری اندیشه‌ی مقاومت و ڪالای استراتژیڪ نفت ڪه خون برای رگ‌های اقتصاد ڪاپیتالیستی چپاولی است.

 

با این تحلیلم می‌خواهم سه چیز را نشان دهم:

 

۱. چون نفت، چرخ‌دنده‌های اقتصاد آمریڪا و جهان را می‌چرخاند، برای آمریڪا (با هر چهار رویڪردی ڪه برشمردم) آسان نیست هژمونی نسبی خود را در خاورمیانه ترڪ گوید.

 

۲. از میان چهار راهبرد هم ڪه برشمردم (یعنی: نابودی ڪامل، اشغال محدود، تنازع تعاملی، ڪنترل ڪامل) اجرای اولی و دومی در برابر ایران، تا اینجا به‌هیچ وجه برای آمریڪا مقدور نیست. می‌ماند دو راهبرد دیگر، ڪه دولت باراڪ اوباما با تاڪتیڪ قرارداد برجام (=برنامه‌ی جامع اقدام مشترڪ) قصد داشت ایران را با راهبرد «ڪنترل ڪامل» زیر نظر خود نگه دارد ڪه ترامپ این شیوه‌ی اوباما را منحل ڪرد و می‌خواهد با رویڪرد جڪسونی، و بڪارگیری «تنازع تعاملی»، ایران را همچنان مشغول نگه دارد تا منطقه را بآسانی بدوشد.

 

این روش خشن ترامپ، سه سود برای آمریڪا رقم می‌زند ادامه‌ی روند نفت‌خواری، ادامه‌ی فروش جنگ‌افزار‌ها، ادامه‌ی ممانعت از پیوند آسان محور مقاومت به رهبری فرمانده ڪاریزماتیڪ حاج قاسم سلیمانی.

 

نماد عمودی آمدن و افقی رفتنِ نظامیان آمریکا با اشارۀ دستان سیدحسن نصرالله

 

تیم ترامپ زمان را برای ترور حاج قاسم سلیمانی مناسب دید. دست‌ڪم با سه هدف هم‌راستا: یک. با گره‌انداختن در عراق، محیط استراتژیڪ ایران را با راهبرد اشغال محدود از ایران بگیرد. دو. با «حذف سلیمانی» -ڪه بالاترین چهره‌‌ی قدرت پس از رهبری بود- به ایران اخطار دهد آماده‌ی هرگونه ڪاری است. سه. ابتڪار عمل ایران را در خاورمیانه مختل ڪند. اما آیا می‌تواند؟ جواب فوری‌ام این است، نه. اما جواب مفصّلم باشد برای زمانی ڪه گفتن لازم آمد. اما این را ناگفته نگذارم گرچه دموڪراسی آرمانی فقط یڪ امر ذهنی می‌دانم، اما همین دموڪراسی ڪه غرب به آن غرور می‌ورزد، نیازمند به صافڪاری است. بیداری منطقی و مردم‌داری همه‌جانبه، بالاترین ابزار قدرت و سالم‌ترین شیوه‌ی بقا است، ڪه شهید بزرگ حاج قاسم سلیمانی هر دو را با هم به تمام و ڪمال داشت و برای ایران همین را می‌خواست.

 

نه تنها من -ڪه خودم را ضد امپریالیسم می‌دانم- بلڪه ڪارشناسان بی‌طرف هم تا اینجا آمریڪا را بازنده می‌دانند و ت‌هایش را شڪننده، ولی از آنجا ڪه حتی دشمن را هم باید به‌درستی ارزیابی ڪرد معتقدم آمریڪا می‌ڪوشد با خبرهای آشڪار و فریب افڪار، میدان را پیچیده‌ و گنگ نگه دارد. حواس هوشمند خود را از این بیرون نمی‌زد ڪه ت با خبرهای پنهان پیش می‌رود نه آنچه در آشڪارا جریان می‌یابد. آنچه در عراق خواهد گذشت، چهره‌ی آینده منطقه را تعیین می‌ڪند. باید نگاه تیزبین داشت تا منافع ملی تأمین شود.

 

درود دارم، فراوان، به روح حڪیم حماسی شهید سلیمانی، ڪه امید است ناگفته‌های ایشان به رسم امانت و ضرورت، روزی -چه بهتر ڪه زود- منتشر شود. و نیز معتقدم تریبون‌ها در ڪشور درین برهه‌ی پیچ‌آلود، رها و یلَه و احساس محض نباشد.


قلم دامنه: به نام خدا. با تسلیت روح‌های گداخته از حرارت داغ و غم و دوری حکیم حماسی شهید سلیمانی، ایام فاطمیه را با این نکته تجلیل می‌نمایم:

 

عکس آخرین دستخط شهید حاج قاسم سلیمانی:

«خداوندا مرا پاکیزه بپذیر.»

 

مصیبت‌ها و احیای مجالس عزا برای حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- این اثر و برکت را دارد که روح انسان را به آموزه‌های سازنده‌ی آن اُسوه‌ی بی‌مانند سازگار می‌کند و آثار اخلاص و ایثار و خدمت به جامعه در وجود انسان می‌دمد. یکی از سجایای اخلاقی شهید حاج قاسم سلیمانی همین عشق‌ورزی به حضرت زهرا (س) بود که دوشادوش امام علی (ع) جانب مستضعفان و پابرهنگان و مستمندان را داشت و در برابر ناحقی‌هایی که از قدرت و کژروی خلیفه‌ی وقت دید، زبان به انتقاد گشود و خطابه‌های آگاهی‌بخش خواند و در راه بیان حق و دفاع از حق به شهادت رسید.


به قلم دامنه: به نام خدا. در قسمت گذشته، هفتم، در بررسی تطبیقی، به مقایسه‌ی قاسم سلیمانی و مسعود رجوی پرداختم که یکی از بزرگان فاضل در پیامی تأییدآمیز و تشویق‌برانگیز به بنده، آن را مقایسه‌ی خیر و شرّ دانستند که قرآن به ما آموخته، و بزرگی دیگر -که فضیلتش بر من مسجّل است- به واسطه‌ی نگاشتن آن، مرا به آغوش مهرش کشیده و علاوه بر تأیید و دعا در حق والدینم، آورده که چه نوشته‌ی آموزنده‌‌ای نگاشته‌ای و فسادهای اخلاقی و جنسی و زن‌بارگی رجوی را بر آن مقایسه افزوده، و با استقبال از شیوه‌ی تطبیقی، تشویقم داشته که آیات آخر سوره‌ی تحریم هم به روش مقایسه‌ای‌ست؛ که پیام هر دو بزرگوار کاملاً یادآوری درست و به‌جایی بوده. اینک، با پیوست بالاترین سپاس از این مُکرّمان که پرچم درونم را به نوازشِ مهرشان، اهتزاز بخشیدند، می‌پردازم به مقایسه‌ی سوم:

 

۳. قاسم سلیمانی و کوروش هخامنشی. هر دو هموطن. هر دو سردارِ برون‌مرزی. هر دو دادگر علیه‌ی بیدادگر. هر دو ناجی مردم در عراق. هر دو تمام عمر در رزم. هر دو رزمنده و مدَد دهنده به ملل تحتِ ستم. هر دو سواره رهسپار سوی نبرد با ظلم و ظالمین. هر دو تا آخر عمر هرگز از زینِ دفاع پیاده نشدند. هر دو از سرزمین ایران حراست کردند. هر دو، جان خود برای کمک به ملت خود و منطقه در طبق ایثار گذاشتند. قاسم سلیمانی برای برافکندنِ بنیاد داعش که با ایجاد خلافت بر عراق و شام، مردم‌کُشی و سیل خون راه انداخته بود و کوروش هخامنشی برای برافکندنِ بنیاد بُخت‌النصر که یک ملت را به اسارت و زبونی و شکنجه و کشتار گرفته بود.

 

هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی برای نجات ستمدیدگان، از مرز ایران گذشتند و به فریاد منطقه رسیدند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی مرزهای جغرافیایی را مرزهای اعتباری دانستند و به دور از هر نوع تعصب کور، شعار انسانیت و رهایی از یوغ ستم را به جای آن نشاندند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی تا آن سوی مرزها به یاری مردمِ در رنج و فلاکت شتافتند، یکی تا سرحدّات (=مرزها و ثغور) لبنان و فلسطین، دیگری (بنا به نقل پاره‌ای از مفسّران کِرام قرآن در ذیل آیات سوره‌ی کهف) تا سرحدّات چین، برای مدد به مردمی که گرفتار یأجوج و مأجوج شده بودند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی، سرانجام پس از سالیان سال در جامه‌ی رزم و دفاع و دلاوری، سر از بدن جا، به دیار باقی شتافتند و میان مردم خود و ملل مجاور به عنوان «قهرمانان ملی» گرامی نگاه‌داشته شدند.

 

 

   

شهید سلیمانی و تندیس کوروش در موزۀ ملی تاجیکستان

 

فرهنگ قرآن می‌آموزد که حتی نجات یک نفر، نجات همه‌ی مردم محسوب می‌شود، چه رسد به این‌که این دو قهرمان ملی، یک ملت بلکه چند ملت منطقه را نجات دادند. اما چه شده است عده‌ای در داخل کشور، وقتی به حکومت سلطنتی هخامنشی می‌رسند، کوروش هخامنشی را برای چنین کارهای ستُرک (=کبیر، باشکوه، سِتَبر) برون‌مرزی می‌س، ولی وقتی به جمهوری اسلامی سرَک می‌کشند، کارهای ستُرک‌تر و سِتَبرترِ قاسم سلیمانی را نادیده می‌گیرند. اینان کارِ کوروش هخامنشی را تمجید می‌کنند که با بُخت‌النصر ستمگر در افتاد، اما وقتی کارِ کارستانِ قاسم سلیمانی را دیدند که بُخت‌النصرهای بدتر زمان را زمین‌گیر کرد، لب فرو می‌بندند و حتی تعدادی فریب‌خورده به این سردار پرافتخار گیتی اهانت می‌کنند. اسم این تناقض و نفاق و دودوزه‌بازی، اگر خیانت و حسادت و کینه‌توزی نیست، پس چیست؟

 

تا دیروز از روی پُز، با تظاهر به باستان‌گرایی، کوروش هخامنشی را به عرش می‌بردند، اما امروز وقتی همان ت منطقه‌ای کوروش را که به‌درستی دنباله می‌گرفت، قاسم سلیمانی با استحکام و بُرد بیشتری ادامه بخشید، شعار فریبنده‌ی «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» سر می‌دهند. شعاری کاملاً توخالی و پارادوکسیکال (=متناقض‌نُما)؛ زیرا اَسلاف (=پیشینیانِ) اینان در وقت سرنوشتِ هشت سال دفاع مقدس، حتی یک روز هم به جبهه نشتافتند که جان‌شان را «فدای ایران» کنند. و اینان که اَخلاف (=پسینیان) آنان‌اند نیز وقتی وقت سرنوشت فرا رسد، باز نیز به کُنج خانه‌ها می‌خزند تا از کَنز و گنج عقب نمانند.

 

بر عقل سلیم معلوم است چنین شعارهایی بزَک‌کرده، فقط از روی انتقام از انقلاب اسلامی ساخته و پرداخته می‌شود تا مرزبندی‌هایی کاذب و شکاف‌هایی فشل‌کننده میان ایرانیان بیافرینند که با آن بتوانند مردم را به آرمان، به باورهای ژرف و به ایمان راسخ خود به تردید بیفکنند و آن‌گاه با شیوه‌ی تیره و تار کردن فضا، مسیر را بر روی ملت سخت کنند.

 

آری؛ اگر کوروش هخامنشی ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که الحق بود، قاسم سلیمانی نیز به مراتب بالاتر و باعظمت‌تر ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که الحق و فی‌الحقّ بود. نمی‌شود از یک سو کوروش هخامنشی را برای این شرافت و بزرگی ستود، اما از سوی دیگر قاسم سلیمانی را برای همین شرافت و بزرگی با ابعاد وسیع‌تر و عمیق‌تر نه فقط نستود بلکه زبان به ذمِّ او آلود. این تنافض رفتاری، یا این کردار ناجوانمردانه، فقط از کسانی بروز دارد که نمی‌توانند شرف و عزّت انقلاب اسلامی و خواری و خفّت دشمنان عَنود را ببینند و یا دچار اطلاعات غلط و گمراه‌کننده‌اند و توان دیدن مُحسّنات این بزرگ‌شهید وطن و دین و جهان اسلام را ندارند.


به قلم دامنه : به نام خدا. مبانی فکری سلیمانی (۷) در قسمت ششم گفته بودم جهت بررسی تطبیقی، سلیمانی را دست‌کم با سه فرد مقایسه می‌کنم. اینک مقایسه‌ی دوم:
 
۲ . قاسم سلیمانی و مسعود رجوی: برای جامعه‌ی ایران، رجوی، از همان واپسین روزهای حکومت شاه و آغازین روزهای انقلاب اسلامی فردی معلوم‌الحال بود. نشیب‌ها و فعل و انفعالات این فرد، چه در درون سازمان و چه در بیرون سازمان، آنچنان پی‌درپی و بسیار بود که خیلی‌زود به یک چهره‌ی منفور میان ملت درآمد. تصفیه‌های خونین درون‌سازمانی، تبدیل سازمان به میلیشیا (=مسلّح‌سازی افراد شخصی به سلاح نظامی)، اعلان جنگ مسلّحانه‌ی شهری و برون‌شهری با جمهوری اسلامی، توسل به استراتژی ترور سران حاکمیت و کشتار بدنه‌ی نظام، فرار به اروپا و ایجاد «شورای ملی مقاومت» برای براندازی جمهوری اسلامی، چرخش ی به سمت آمریکا و جاسوسی و فروش اطلاعات سرّی و طبقه‌بندی شده‌ی ایران به غرب، گسیل سازمان به عراق و همکاری نوکرمآبانه با صدام‌حسین علیه‌ی مملکت و ملت ایران با راه‌اندازی پادگان اشرف و ایجاد ارتش آزادی‌بخش و در نهایت حمله‌ی خونین نظامی و عملیاتی به خاک ایران به فرمان و افزارآلات جنگی اهدایی صدام و به شهادت‌رساندن بیش از 4300 نفر از مردم عادی شهرها و روستاهای مسیر مرز کرمانشاه تا چهارزبَر اسلام‌آباد غرب و شهیدکردن و مُثله‌سازی (=تیکه‌تیکه کردن) صدها بسیجی و ارتشی و سپاهی در طول این مسیر، که با عملیات ظفرمندانه و غیورانه‌ی مرصاد مجبور به تلفات سنگین و فرار به سوی صدام شدند؛ همه و همه، تنها بخشی از سیر نزولی و قهقرایی و جنایت‌پیشگی مسعود رجوی بود که نشان داد برای این فرد، بکارگیری هر وسیله‌ای برای هدف، قابل توجیه بوده است.
 
 
در واقع، رجوی برای براندازی جمهوری اسلامی، به تمام راه‌ها و وسیله‌ها و به بدترین شیوه‌ها روی آوُرد تا خود به قدرت برسد. راهی شُوم و شنیع؛ که او و پیروانش در پادگان اشرف را، به سمت پست‌ترین حالت سوق داد؛ یعنی سربازکوچولوهای صدام‌حسین شدن. او، با این سراشیبی و منفوری، دستاوردی جز به شهادت رساندن بیش از 17000 نفر از مردم مؤمن و انقلابی ایران و خیانت به خاک وطن و جنایت علیه‌ی ملت و مملکت در رزومه‌اش (=خلاصه‌عملکرد) ندارد. آنچنان منفور و مفلوک، که پیروانش پس از فرار از پادگان اشرف، هم اینک با نهایت درماندگی و استیصال، در جلگه‌ای در تیرانای آلبانی با پول آل سعود و با حمایت و هدایت آمریکا، به بدترین شکل و با نفرت‌انگیزترین مشیء ی، در حال نبرد دیجیتالی! و عملیات روانی! با مردم ایران‌ و مثلاً واژگون‌کردن جمهوری اسلامی‌اند. زهی خیال باطل! (=یعنی با توهُّمات خیال‌انگیز به واقعیت و هدف رسیدن!)
 
 
پیشاپیش بگویم ازین نظر دست به مقایسه‌ی قاسم سلیمانی و مسعود رجوی زدم تا نشان دهم با شناخت اشیاء از راه اَضداد آنها، بهتر می‌توان پی به حقایق بُرد. «تُعرف الاشیاء باَضدادها» یعنی اشیاء از راه نقطه‌ی مخالف و نقطه‌ی مقابلشان شناخته می‌شوند و به وجود آنها پی برده می‌شود. که البته به قول استاد شهید مرتضی مطهری مقصود از ضد در اینجا، مطلقِ نقطه‌ی مقابل است؛ و منظور از شناختن، مطلق پی‌بردن است.
 
 
 
از نظر من مسعود رجوی به عنوان کسی که رهبریِ یکّه‌تازانه‌ی سازمانش را بر عهده داشت، چونان یک رخت کثیف است که وقتی کنار یک رخت تمیز گذاشته می‌شود تازه معلوم می‌شود چه میزان چرک‌آلود است. رجوی مصداقی از رَخت کثیف است که هرچه زندگی منحرفانه‌ی او و گفتارها و رفتارها و پندارهای غلط و خیانت‌گرانه‌ی وی بیشتر دیده شود، چرک‌های رَخت برملاتر می‌گردد و با مقایسه‌ی این تیپ افراد و تیپولوژی آنان، رازهای زندگی رستگارانه، نجات‌بخش و وفادارانه به میهنِ شهید قاسم سلیمانی آشکارتر می‌شود.
 
قاسم سلیمانی و مسعود رجوی هر دو به عراق رفتند؛ اما آن کجا وُ این کجا؟ آن سلیمانی به کمک ملت عراق شتافت. این رجوی به مدد صدام. آن سلیمانی مرزهای ایران را از خطر و تجزیه حفظ کرد. این رجوی به خاک ایران با توپ و تانک‌های صدام حمله. آن سلیمانی دست در دست مرجعیت بزرگ عراق داد و عزت شیعه و سنّی و مسیحی را نگهبان شد. این رجوی دست صدام را فشُرد و با دریوزگی و مزدوری به قتل عام شیعیان عراق شرکت جُست. آن سلیمانی مرامش این بود وقتی فهمید دختران مظلوم ایزدی (یک فرقه‌ی مذهبی اقلیت) توسط خشِن‌مردان داعش به کنیزی بُرده شدند و شبانه‌روز به عُنف و شناعت، به آنان هتک حُرمت می‌کنند، تمام قوای خود را برای نجات دختران معصوم ایزدی بیسج کرد و آنان را از دستان شُوم شَریرترین‌های عالَم، رهایی داد و شد سرباز قهرمان ایران و جهان اسلام. اما این رجوی خود و پیروانش را در عراق، در کف صدام گذاشت و به عنوان سربازکوچولوهای فرمانبَر صدام هرچه خواستند علیه‌ی مردم عراق و ایران کردند و ذلت و سرافکندگی در پرونده‌ی‌شان خریدند.
 
آری؛ سلیمانی به آنچنان مقامی نزد حضرت حق و خلق، دست یافت که حتی اگر کسی فقط حسرت سلیمانی را در دل داشته باشد، برای خود ارج و قُربی قائل است، چه رسد به این که ذرّه‌ای از منزلت و مقام سلیمانی را بتواند کسب نماید. سلیمانی دیگر یک «فرد» نیست؛ به تعبیر رهبری در نمازجمعه‌ی اخیر، یک «مکتب و مدرسه» است. پویندگان، به مکتب سلیمانی می‌آویزند و در مدرسه‌ی سلیمانی می‌آموزند.

به قلم دامنه : به نام خدا. مبانی فکری سلیمانی (۶) . یک راه شناخت چهره‌ها و ایدئولوژی‌ها و نظریه‌ها، معمولاً روش تطبیقی است. به نظر من اگر شهید حاج قاسم سلیمانی به روش مطالعات تطبیقی، با افراد دیگر مقایسه گردد، برجستگی‌های وی بهتر نمایان می‌شود؛ کما این که ممکن است مردم ایران و منطقه نیز بارها پیش خود، پیش از شهادت و یا پس از شهادت، ایشان را با بسیاری از افراد دیگر در عرصه‌ی ت و در پهنه‌ی اجتماع مقایسه کرده باشند و به نتایج بی‌نظیری رسیده باشند. من در اینجا سلیمانی را دست‌کم با سه فرد مقایسه می‌کنم:

 

شهید قاسم سلیمانی. بازنشر دامنه

 

۱ . قاسم سلیمانی و محسن رضایی: هر دو نظامیِ سپاهی. هر دو برآمده از دفاع مقدس. هر دو برخاسته از شهرهای دوردست و مستضعف. هر دو نائل‌ به بالاترین درجه‌ی نظامی. هر دو در بالاترین رده‌ی فرماندهی در سپاه پاسداران. هر دو، چهره‌هایی شناخته‌شده نزد حاکمیت و رهبری. و هر دو آشنا به زیر و بم های ت. اما قاسم سلیمانی کجا وُ محسن رضایی کجا؟

 

آقای محسن رضایی در دایره‌ی قدرت، بارها و بارها چرخید و چرخید و چرخید و حتی رنگ‌ها و موضع‌گیری‌ها عوض کرد و خط و خط‌بازی‌ها درآورد و حتی بلندپروازانه (که فی نفسه می‌تواند عیبی به حساب نیاد) لباس نظامی از تن کَند و وارد گود ت شد. او برای آن‌که جایگاهش را مستحکم کند خود را به مرحوم هاشمی رفسنجانی فروخت چون گمان می‌کرد آینده از آن رفسنجانی است. و حتی در بحران 88 نیز اول موضعی دیگر داشت و به رهبری نامه‌ای تند و دستوری! و انتقادی نوشت! اما وقتی دید باد از سمت دیگری می‌وزَد، ترسید و زود موضع عوض کرد و دچار تحول (بخوانید: تلوُّن) شد. حتی در زمان فرماندهی در سپاه، بر خلاف فرمان صریح امام خمینی، بخشی از سپاه را برای جانبداری از یک جناح وارد کارزار انتخابات و دخالت در ت کرد و اسم آن حرکت را هم گویا گذاشته بود عملیات ی محمد رسول الله (ص). و اینک نیز سال‌هاست با رانتی که نصیب می‌برَد در مجمع تشخیص مصلحت، با پست «دبیر» جا خوش کرده است و دور و بری‌ها و خواص! را در آنجا با میزهای خلق‌السّاعه، پشت میزنشین ساخته است.

 

البته با همه‌ی اینها قصدم این نیست، کسی را بکوبم و یا خدمات و حسَنات کسی را نادیده بگیرم، منظورم این است مردم تیزبین هستند و به‌وضوح می‌بینند که محسن رضایی خود، خود را این‌گونه، «چندگونه» کرده! و هر بار سمت و سویی سیر و سَیر.

 

مردم، آن هم مردم ایران (که از بس ی‌اند و حسّاس به امور، مو را از ماست می‌کشند) فرق قاسم سلیمانی و محسن رضایی را خیلی خوب و ریزبه‌ریز می‌دانسته و می‌دانند. محبوبیت و منزلت و سربلندی و وارستگی و فرزانگی قاسم سلیمانی نظیری ندارد. کسی که، بسیار آسان می‌توانست راحت‌طلبی پیشه کند و شغل‌های ی رده بالای حکومتی انتصابی و انتخابی داشته باشد و حتی احتمال قریب به یقین می‌رفت اگر گام در ت می‌گذاشت (که هرگز مشتاق این راه نبود) با رأی فوق‌العاده‌ بالایی به ریاست جمهوری هم برسد. اما او با اهدافِ مقدّس و رهایی‌بخش که برای مردم ستمدید‌ه‌ی خاورمیانه و خط مقاومت منطقه در سر داشت، تمام این راه‌های پُر پرستیژ را با نیّتی خالصانه بر روی خود مطلقاً بست و به جای آن به پرنسیپ (=اصول اخلاقی) روی آوَرد؛ و گفتار نظری و رفتار عملی را در وسط میدان عمل تجلّی داد و با برخورداری از مبانی محکم فکری که ریشه در دیانت و عدالت وی داشت، با پرهیز از هرگونه جناح‌گرایی، اختلاف‌افکنی و نقارآفرینی داخلی، پروا پیشه کرد و پارسا و پیروز زیست. زیرا شاکله‌ی وجودی سلیمانی، خیرخواهی، غمخواری و دلسوزیی برای همه‌ی ملت بود؛ نه یک صنف و دسته و باند و جناح خاص.


به قلم دامنه: به نام خدا. مبانی فکری سلیمانی (۵) . شهید حاج قاسم سلیمانی علاوه بر دارابودنِ بنیادهای فکریِ مستحکم و ارزشمند، یک استراتژیست بود. توجه داشته باشیم که استراتژی، اقدامی است که سرانجامی داشته باشد و منتهی به هدف شود، نه فقط در ایده و ذهن بماند. بنابراین، فرهنگستان علوم ایران هم لفظ استراتژی را با ساختِ واژه‌ی «راهبُرد» معادل‌سازیِ درستی کرده است که اگر به زبان ساده شکافته شود یعنی راهی که بُردن در آن باشد، بُردن به معنی رفتن، نایل‌آمدن (=یابنده‌)، یعنی راه و هدف و فکری که ما را به آن مقصد می‌برَد. و سلیمانی به عنوان یک استراتژیست، راهبُردی را تعیین می‌کرد که بتواند آن را پیاده و به سرانجام برساند.

 

آنچه سلیمانی به عنوان مرد میدان عمل و مأمور به انجام آن، در سوریه، لبنان، یمن و عراق برای مردم ستمدیده‌ی این بلادِ دچار بَلایای ویرانگر کرد، تمامی، سرانجامی ظفرمند و نتایجی نجاتبخش برای مردمِ گرفتار، داشت. گرچه تمام مسائل منطقه‌ی خاورمیانه (=غرب آسیا) نمی‌تواند یکجا و یک‌جانبه حل و فصل شود، و فکر و بینش داعش را بآسانی برانداخت، اما قاسم سلیمانی (Qasem Soleimani) از شکل‌گیری عملی تفکرات تکفیری و پیکارگرانه، جلوگیری و از بقا و دوام خطرناک خلافت داعش (=دولت اسلامی عراق و شام) ممانعت کرد و حکومت ویرانگر آنان را -که بیم آن می‌رفت فراگیر و گسترده‌تر گردد- سرنگون ساخت.

 

حرم رضوی. بارش برف و عکسی دلرُبا و حُزن‌انگیز به یاد شهید سلیمانی

 

شهید سلیمانی نسبت به خاورمیانه شناخت و تسلّط فکری داشت. آنچه در این خطّه می‌گذشت از چشم تیزبین او بیرون نبود. مسأله‌ی اشغال فلسطین و تأسیس کشور جعلی اسرائیل و توسعه‌طلبی‌های این رژیم، برای او مسأله‌ی دستِ چندم نبود؛ ازین‌رو، او در برابر رویارویی‌ها و دست‌درازی‌های ستمکارانه‌ی اسرائیل علیه‌ی مردم بی‌دفاع و آواره‌ی منطقه، به مقابله‌ی مقاومت‌آمیز می‌پرداخت.

 

او به‌دقت و به‌درستی می‌دانست که رژیم‌های موروثی عرب منطقه، چون بقای حکومت خود را بر اثرِ بیداری مردمی، در معرض فروپاشی می‌دیدند، پای آمریکا را به کشورهای‌شان باز کردند و قسمتی از خاک خود را در اختیار ارتش آمریکا قرار دادند، تا این کشور سلطه‌گر از طریق سنت‌کام و سازمان سیا، سلطنت و پادشاهی و ثروت‌های انباشته‌شده‌ی‌ آنان را مثلاً حراست! کند و در واقع، همزمان، هم آنان را مانند «گاو شیرده» بدوشد،  هم ایران را زیر نظر و کنترل خود داشته باشد،  هم از شکل‌گیری انقلابات ضدآمریکایی در منطقه جلوگیری نماید و هم از همه پیشینی‌تر، اسرائیل (بنیاد یهودیان آمریکا در منطقه) را از هر سو نگهبان و پشتیبان باشد.

 

همگان می‌دانند، این خُبرگی و عقلانیت سلیمانی بود که این پازل مُهلک آمریکا و سران مرتجع عرب را در سراسر منطقه برهم می‌زد. و همین درایت، شهامت، لیاقت‌ و برنامه‌های خیره‌کننده‌ی این سردار پاک و قهرمان مبارزه‌ی عملی با امپریالیسم بود که موجب خشم و کینه‌ی سران آمریکا و شیوخ عرب منطقه می‌شد. تا آن‌که سرانجام با شکست‌هایی که پی‌درپی نصیب‌شان می‌شد، با دسیسه‌ای پیچیده و جاسوسی‌های همه‌جانبه و با کثیف‌ترین رفتار نظامی و ناجوانمردانه‌ترین ترور دولتی، وی را به شهادت رساندند؛ شهادتی که بی‌تردید فصلی نوین در خاورمیانه را نوید می‌دهد و راه را برای پیشبُرد راهبُردهای آمریکا با شدّتی بیشتر و حَمیتی (=غیرتمندی و استواری) عمیق‌تر، سدّ و سخت‌تر می‌کند و هویت‌ها را برملا و آشکار می‌سازد.


به قلم دامنه : به نام خدا. مبانی فکری سلیمانی (۴). داشتم بر اساس الگوی چهارمرحله‌ای «توماس اسپریگنز»، مبانی فکری شهید حاج قاسم سلیمانی را تبیین می‌کردم. اینک دنباله‌ی نوشتار:

 

۳. در حوزه‌ی انسان‌شناسی، شهید سلیمانی به انسان از دریچه‌ی کمال، حُبّ، حُسنِ خُلق و غیوری می‌نگریست. مجموعه‌ی سخنرانی‌ها و رفتارهای ایشان، نشان از این دارد که وی دست‌کم چهار خصوصیت برای انسانِ سالم قائل بود. او یک ویژگی خاص را نیز از انسان انتظار داشت.

 

یعنی بدین ترتیب: انسان برای «شدن» و «بودن» باید نگرشِ کمال‌بخشی به خود، حُبّ به همنوع، حُسن خُلق در رفتار اجتماعی و ی و حتی رزمی و نیز درجه‌ی بالایی از غیوری سه‌گانه‌ی دینی، انسانی و ملّی (و یا لااقل یکی از ازین سه غیرت را نسبت به دین و وطن) داشته باشد. و آن ویژگی خاص که از انسان انتظار داشت نیز این بود که هر کس به نوبه‌ی خود، همه‌ی مردم از آن مملکت بداند و نسبت به همه، دوستدار و دلسوز و خیرخواه بماند.

 

سنگ قبر بزرگ‌شهید انقلاب اسلامی قاسم سلیمانی. البته او وصیت کرده بود که روی سنگ قبرش هیچ عناوینی درج نگردد فقط نوشته شود: «سریاز قاسم سلیمانی» که بنیاد شهید کرمان گویا به این وصیت به‌درستی عمل نکرد و واژگان دیگر نیز افزود!

 

سلیمانی با این مبانی فکری که در خود جمعیت داده بود، می‌زیست و همین باعث می‌شد در عین این‌که نخستین رزمجوی دلیر در میدان نبرد برای دفاع حق‌طلبانه از ایران و جهان اسلام باشد، به تمام مردمِ میهن و منطقه مهربان بمانَد. حرکات، سکَنات و حتی نگاه‌های نافذ چشمانش این اخلاق برازنده‌ی وی را بر همگان بر ملا می‌کرد. و کمتر مُنصفی پیدا می‌شود که این خصیصه‌های سلیمانی را انکار نماید، فقط یک حالت لجاجت‌ورزانه و کینه‌توزانه می‌خواهد که این برجستگی‌های سلیمانی را نبیند و دست ردّ بر او بزند، که من بر این نظرم این عده، خیلی اندک‌اند.

 

۴. من تا جایی‌که از سلیمانی شناخت دارم (چه در حوزه‌ی کار و چه در حیطه‌ی اشتغال) وی را مُتأثّر (=تأثیرپذیر) از سه پدیده‌ی مهم قرن می‌دانم: پدیده‌ی امام خمینی، پدیده‌ی وصال شهیدان دفاع مقدس، پدیده‌ی روح مقاومت ملل منطقه.

 

در پدیده‌ی اولی، سلیمانی خود را برآمده از مکتب عرفانی و ی امام خمینی می‌یافت و اندازه‌های خود را با تفکر امام بُرش می‌کرد و جامه‌ی زندگی‌اش را بر این الگو می‌دوخت و با همین جامه‌ی ورع و رزم می‌زیست و همیشه با آرزوی شهیدشدن گام از گام برمی‌داشت و به همین علت از اندیشۀ «امت و امامت» و پیوندداشتن با رهبری نگُسست.

 

در پدیده‌ی دومی، سلیمانی علاوه بر همزیستی مُدام کنار شهیدانی که با هم در جبهه قد کشیدند، از آنان الگو می‌گرفت و خود را بی‌وقفه با روح آنان دمساز می‌نمود. شاهد مثال این‌که از دو سال قبل همیشه از شهید شیدا «محمدحسین پسر غلامحسین» یاد می‌کرد و پس از شهادتش از وصیتش مشخص شد منظورش همان «شهید محمدحسین یوسف‌الهی» بود که خواست کنارش دفن شود. و چنین هم شد. من در ۱۷ مهر ۱۳۹۸ در وبلاگم «دامنه» (اینجا) از او مصوّر یاد کرده بودم.

 

اگر کسی به آخرین حرفش پس از چندین ساعت نشست سرّی در جمع نیروهای رزمندگان فاطمیون در دمشق که بیش از هفت ساعت طول کشید، توجه و تأمّل کند، به راز درست‌زیستن سلیمانی پی خواهد برد. او وقتی خواست به بغداد برود رو به آن روایتگر این نقل، کرد و «خیلی آرام و شمرده‌شمرده و کمی سکوت» گفت: «میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه‌ی رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میُفته!» (منبع)

 

این حرف، حاکی از این است که سلیمانی زندگی و مرگ را الهیاتی می‌دید و شناخت ژرفش، الهام‌بخش حیات و مماتش بود.

 

در پدیده‌ی سومی یعنی روح مقاومت ملل منطقه، سلیمانی آنچنان از رفتار فداکارانه، غیورانه و آگاهانه‌ی رزمندگان مقاومت تأثیرپذیری داشت که تمام زندگی‌اش را برای خاتمه‌بخشی خلافت داعش (=دولت اسلامی عراق و شام) گذاشت و خود با درخششی که از خود -هم در استراتژی و هم تاکتیک عملیاتی- بر جای گذاشت، محبوب و رهبر کاریزماتیک مقاومت منطقه‌ی خاورمیانه (=غرب آسیا) شد. یعنی تأثیر متقابل. هم او از منطق و مردان مقاومت اثرِ مؤثّر پذیرفت و هم مقاومت از او تأثیر پایدار و مداوم.

قسمت اول: اینجا   و   قسمت دوم:ر اینجا  و  قسمت سوم: اینجا


به قلم دامنه : به نام خدا. واژه‌های مازندرانی محلی «حخ»، «سرتُو»، «گارده»، «ورزشته». این چهار واژه‌ ابتدا در «مدرسه‌ی فکرت» در بخش شکافتن لغت‌های محلی مازندرانی، میان پاره‌ای از مشتاقان این مبحث، مورد کنکاش قرار گرفت که جمع‌بندی آن با مقداری دخل و تصرّف و آرایه‌بندی، در دامنه ارائه می‌شود:

 

«گارده» : این واژه معادل قُلوه و کُلّیه است. خود گارده، ریشه در واژه‌ی گِرد یعنی دایره‌واره دارد. نیز گارده اشاره دارد به گُرده. برخیها به جگر هم اَطلاق می کنند اما گارده داشتن به معنی دل و جرات و شجاعت داشتن هم تعبیر می شود. گارده در یک معنای دیگر یعنی تحمل و توان. و آن جایی از ستون فقرات پشت است در حد فاصل زیر گردن تا بالای کمر که معمولاً وزن اصلی بار بر آن قسمت قرار می‌گیرد. بر گُرده خود جای‌دادن بیشتر به این می‌خورد. اما دل و جرات را بیشتر به جگر نسبت می‌دهند.

 

«حخ» : ۱. حِخ از نظر من مساوی با لغت حلق در فارسی است که در گویش بومی، شکل ساده‌تری برای به زبان‌آوردن پیدا کرده. ۲. حِخ، ناحیه‌ی زیر گلو است. لذا در افّواه (=زبان مردم) داریم که فلانی خود را حلق‌آویز کرده. یا می‌گویند: ول ها، وِن حخ رِه بیتی، ورِه کاشنی. نیز می‌گویند: تا حخ زیر قرض است. یا تا حخ فرو بورده. یا، پاها ره تا حخ چال هاکارده. و یا در معاملات اگر کسی زیان‌کار شود و گول بخورد، برای سرکوفت‌زدن به او می‌گویند: اُووه، تا حخ تِه ره. . یعنی تا گردن و مرز خفه‌شدن. یعنی ی در بالاترین حد ممکن. یا مثلاً می‌گویند این لباس ره وَچه تن ن ون حِخ را گنّ‌نِه (=گیرکردن در گلو). یک جمله‌ی دیگه هم در زبان عامیانه داریم که می‌گویند: حخ بکارده ریزش هاکارده.

 

در مورد واژه‌ی «حِخ» می‌توان گفت تا گردن هم معنی می‌دهد مثلا می‌گویند وِنه حِخ ره بهیته و یا تا حخ در گل فرو‌رفتن. یعنی به مقدار زیاد در گل گیر کرد و فرو رفت. حخ قسمت جلوی گردن شامل حنجره و گلوگاه ورود هوا به ریه است و بخش بالایی نای. به‌طوری‌که با فشردن آن کبودی و کاهش اکسیژن و با ادامه آن شلی و زمین‌گیر شدن رخ می‌دهد و می‌تواند تا مرگ پیش رود. اگر گردن نازک باشد می‌شود از پسِ گردن هم ناحیه فوق را گرفت. مثل ضرب‌المثل بامشی حخ ره ماست‌پلا سر بَهیتن. اما مثلا حخ کرگدن را از پس سر نمی‌شود گرفت، هر چند در این‌ مورد خاص، از جلوی گردن هم بعید است به‌آسانی بتوان گرفت.

 

حِخ: یعنی زیر گلو

 

«سرتُو» : سر یعنی کلّه. تُو یعنی تاب، تابیدن، ت‌خوردن، چرخ‌گرفتن. مثلاً می‌گویند: نَنو رِه تُو هاده، وچه بِرمه نکانِه. یا امرو جنگل خَله تُو بخاردیمی. ازین‌رو «سر تُو» اشاره به کسی دارد که از فرطِ یک کار، یا اقدام، یا رفتار و یا مریضی‌یی، «سرتُو» می‌رود. مثلاً این جمله‌ی استفهامی: هِه امرو تِه «سر تُو» شوونی! یا این جمله: هارش، هارش، از بس نجسی (=شراب) بخارده «سرتُو» شوونه. «سرتُو» یا «سرتُ» چون بار معنایی و لُغزی بالایی با خود حمل می‌کند، می‌تواند در جاهای مختلف بکار رود، که می‌رود.

 

توضیح دیگر این که «تُو»خوردن همان تاب‌خوردن در فارسی‌ست. سرتو بمعنای چرخیدن و تابیدن و عدم ‌تعادل ناشی از گیجی‌ست به‌طوری‌که احساس می‌شود هرلحظه و عنقریب بر زمین می‌افتد. نیز می‌توان گفت سرتو یعنی تعادل از دست‌دادن و نامتعادل‌شدن یا به عبارتی سرگیجه‌گرفتن.

 

وَرز و شخم زمین با ورزا (گاو نر)


«ورزشته» : ورزشتِه، آن‌چه من احتمال می‌دهم از وِرزا ریشه می‌گیرد. یعنی گاو وِرزا که سنگینی اِزّال را برای وَرزِ زمین بر گُرده‌اش حمل می‌کند. حتی وزیر یک معنی‌اش یعنی حمل بار سنگین. برخی این‌گونه گفته‌اند یعنی ورزا + هشته. ورزا یعنی گاو نر. هشته یعنی جِفت. یعنی دو‌ گاو نر ورزا.

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا


متن نقلی (خلاصه‌شده توسط دامنه) : او نظریه‌پردازی‌ست  که در گروه  تروریستی داعش، سِمت مُفتی [فتوادهنده] داشته است. این فرد که نامش «شفاء النعمه» است می‌گوید امام و خطیب مسجد جامع مازن و مدیر مرکز امام‌الیقین بوده و در مسجد جامع المفتی واقع در محله‌ی ۱۷ تموز -که آن زمان مرکز صدور فتوای داعش به شمار می رفت- خطبه می‌خوانده است.

«شفاء النعمه»

مُفتی داعش در درباره‌ی دریافت کمک‌های مالی نیز می‌گوید: سال ۲۰۰۷ برای ادای مناسک حج عمره به مکه رفتم و با ابومصطفی النجماوی که یک موصلی مقیم لندن است دیدار کردم و با او درباره‌ی امور دینی گفتگو کردیم. برایش اوضاع موصل را شرح دادم. با هم درباره‌ی نقش گروه‌های جهادی گفتگو کردیم و او ۶۰۰۰ دلار به من داد و از من خواست برای گروه‌های مسلح هزینه کنم. من نیز هنگام بازگشت به موصل با عناصر گروه‌های مسلح دیدار کردم و پول را بین آنها تقسیم کردم. در همان سال بار دیگر برای ادای مناسک حج به عربستان رفتم و بازهم با نجماوی دیدار کردم. او مرا به فردی به نام «شیخ عبدالله الغنیمان» که سعودی بود، معرفی کرد. درباره‌ی من اطلاعاتی داشت و او نیز چهار هزار دلار به من کمک کرد.

مفتی داعش در درباره‌ی فتاوایی که صادر کرده نیز می‌گوید: علاوه بر ترغیب شهروندان برای پیوستن به داعش، فتاوای زیادی نیز صادر کردم و مجازات هایی برای شهروندان موصل وضع می‌کردم. پس از آن، فتواهای زیادی نظیر وجوب پرداخت زکات از سوی مغازه‌ها، اخراج مسیحی‌ها از موصل، قتل شیعیان و به اسارت گرفتن ن ایزدی صادر کردم و  اسارت ن ایزدی توسط عناصر داعش و فروش آنها، قتل مردان ایزدی و مصادره‌ی اماکن آوارگان، وجوب انفجار مساجد موصل را نیز صادر کردم. فتوای انفجار قبور پیامبران و صالحان از جمله مسجد جامع یونس پیامبر (ع) را در سال ۲۰۱۴ صادر کردم. (منبع)


متن نقلی: «روز یکشنبه، یکم بهمن ۵۷، بیست‌ویک روز مانده به پیروزی انقلاب، رومه اطلاعات گزارشی را به نقل از آسوشیتدپرس منتشر کرد، که صورتی بود از دارایی‌های خاندان پهلوی. برآورد این گزارش از دارایی‌های خاندان پهلوی در آستانه انقلاب ایران ۲۵ میلیارد دلار بود. مشروح گزارش را در پی می‌خوانید:

 

 

 

در مطلبی نوشته شده است مقام‌های آگاه آشکار کردند که اعضای خاندان پهلوی، دارای مالکیت کامل یا عمده ۱۰۵ موسسه ایرانی هستند که در آن‌ها فرآورده‌هایی از سرکه و نان گرفته تا تراکتور و موتوسیکلت ساخته می‌شود. گفته می‌شود که دارایی شخصی خاندان پهلوی تا ۲۵ میلیارد دلار می‌رسد.


شاه ایران پیش از ترک ایران اسناد املاک شخصی خود را به مبلغ ۲۳۳.۹۵ میلیون دلار به بنیاد پهلوی واگذار کرد. این اقدام به عنوان کوششی برای رفع آلودگی فساد از خاندان سلطنتی صورت گرفته است. گفته می‌شود در صورتی که شاه ایران به کشورش بازنگردد، بنیاد پهلوی ملی خواهد شد.


منابع نزدیک به بنیاد پهلوی گفتند که فعال‌ترین سرمایه‌گذار در خاندان پهلوی پرنس محمودرضا است که دارایی او شامل ۲۴ موسسه بزرگ صنعتی، چندین کارخانه، چند معدن و یک کارخانه آجر و یک کارخانه لاستیک‌سازی اتومبیل است. دیگر اعضای خاندان سلطنتی در امور بازرگانی و صنعتی متعددی مداخله دارند. از جمله:

 

پرنسس شمس که ۲۰ کارخانه، از جمله کارخانه خانه‌سازی، لوله‌سازی و کشتی‌سازی دارد.


پرنسس اشرف که در ۱۶ موسسه بزرگ سرمایه‌گذاری کرده است و دارایی او شامل یک مجتمع خانه‌سازی در تهران به ارزش صد میلیون دلار، یک مجتمع ساحلی در کنار دریای خزر و یک شرکت عظیم بیمه در خاورمیانه است.


پرنس شهرام پهلوی‌نیا، پسر پرنسس اشرف، که با چندین موسسه خارجی که در ایران سرمایه‌گذاری کرده‌اند شریک است و ۱۲ موسسه خصوصی او شامل یک کارخانه پارچه‌بافی در اصفهان، چندین روستا، یک کارخانه فرآورده‌های شیری، و مشارکت در یک خط هوایی ژاپن است.


پرنس عبدالرضا، برادر شاه ایران، که صاحب ۱۱ کارخانه، چند معدن و چند مجتمع کشت و صنعت است که در برخی از آن‌ها با سرمایه‌گذاران آمریکایی مشارکت دارد.


پرنس غلامرضا، برادر دیگر شاه، دارای املاک وسیع و سهام عمده‌ای در ۶ موسسه صنعتی بزرگ از جمله در یک کاخانه پارچه‌بافی، و در شرکت آزمایش است.


پرنس احمدرضا پنج شرکت دارد که بیش‌ترشان فرآورده‌های غذایی تولید می‌کنند.


پرنسس شهناز، دختر شاه، دارای دو موسسه کشت و صنعت است به اضافه کارخانه‌ای که در آن دوچرخه و موتوسیکلت ژاپنی «هوندا» تولید می‌شود.


پرنسس فاطمه، کوچک‌ترین خواهر شاه، یک باشگاه بولینگ، سه شرکت بزرگ صنعتی دارد که در امور خانه‌سازی، مهندسی و روغن نباتی فعالیت دارند.


دو برادر دیگر شاه، پرنس احمدرضا و پرنس حمیدرضا، هر کدام صاحب یک کارخانه نان ماشینی و یک کارخانه سرکه‌سازی هستند.


پرنس علی، برادرزاده شاه، یک موسسه صنعتی بزرگ برای کشت پنبه و پاک کردن آن در منطقه گرگان، مشرف به دریای خزر دارد. او را مسلمانی مومن توصیف کرده‌اند که از سایر اعضای خاندان پهلوی کناره‌گیری کرده است. پدر او، پرنس علی‌رضا، در سال ۱۹۵۴ در یک سانحه هوایی کشته شد.


تمام اعضای خاندان پهلوی، جز پرنس علی، طی ماه‌های اخیر از ایران خارج شده‌اند.» (منبع)


متن نقلی: هشام الهاشمی تحلیلگر ی عراقی مدعی شد: «در هفته‌ها و روزهای گذشته گفت‌وگوهای عمیقی برای اجرای یکی از راه‌حل‌های مقبول برای حل و فصل، که آمریکا، غرب و . موافق آن هستند برای فعال کردن عراق به عنوان کشوری فدرال برگزار شده است.»

 

نقشه‌ی استان‌های عراق

 

نقشه‌ی شهرهای عراق

 

طبق این سناریو، عراق به اقلیم‌هایی بر اساس تعداد جمعیت، منابع، اشتراکات فرهنگی مثل تجربه موفقیت‌آمیز اقلیم کردستان عراق تبدیل می‌شود. مثلا:

اقلیم غرب عراق شامل الانبار،

اقلیم صلاح الدین شامل سامرا، الدجیل، الحضر و البعاج،

اقلیم نینوا شامل چهار استان موصل، سنجار، تلعفر و دشت نینوا،

اقلیم کرکوک شامل حویجه، العظیم و الشرقاط و استان دیالی با اداره کردها، ترکمان‌ها، اعراب و مسیحی‌ها،

اقلیم بصره شامل سه استان میسان، ذی‌قار و واسط،

اقلیم فرات شامل بابل، الدیوانیه و السماوه

و اقلیم نجف و کربلا می‌شوند.

بغداد نیز پایتخت دولت فدرال عراق خواهد بود.» (منبع)


به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. ممکن است در یک نگاه این‌گونه برداشت شود که اروپا (البته منهای برخی از اعضای اروپا که سرگرم کار خود هستند و برای بیرون کشور چندان اهمیتی نمی‌بینند) هر آنچه می‌کند برای منافع ملی خود می‌کند. پس؛ اگر امروز در باره‌ی ایران دنباله‌روِ آمریکاست، منافع ملی آنان ایجاب می‌کند که چُنین باشند. و در واقع این نگاه، به اروپا حق می‌دهد این‌گونه باشد تا سود و زیان خود را تعقیب کند.

 

اما یک نگاه دیگر اروپا را در حد «پادوی آمریکا» می‌بیند. از این نگاه، اروپا نه بر اساس منافع ملی، که بر حسب ایدئولوژی ی رفتار می‌کند. اروپایی‌ها از یک سو برای حقوق بشر و دموکراسی برای قارّه‌ی خود و حتی جهان ارزش و احترام قائل است، اما از سوی دیگر بالاترین روابط همه‌جانبه! را با بیگانه‌ترین کشورها نسبت به دموکراسی و حقوق بشر دارند. ازین زاویه، چنین رفتاری ناشی از تعصب کور به ایدئولوژی سکولاریستی است که آنان را مُجاب می‌سازد نسبت به حقیقت و دفاع از حق در برابر ناحقی‌ها، خنثی و بی‌تفاوت بمانند. و حتی حاضر نمی‌شوند این‌همه جنایات آمریکا در جای جای جهان را، نه محکوم و ردّ کنند که نقد و زیر سؤال ببرند.

 

یک نگاه دیگر هم گویا در میان پاره‌ای از ایرانیان وجود دارد که اروپا را قبله‌ی عالَم می‌دانند و مانند ملکم‌خان و تقی‌زاده برین باورند که ایران باید تماماً به شکل و شمایل اروپا در آید تا آزاد و آباد گردد؛ از سر تا ناخن پا. به نظر می‌رسد دل اینان برای اروپایی‌شدنِ ایران، لَه‌لَه می‌زند و آرزو جمع می‌کنند که روزی آن روز فرا رسد، حتی اگر آن روز به قیمتِ براندازی انقلاب اسلامی ایران توسط ترامپ و پول‌های سران عرب منطقه باشد. به چنین گرایش، خودباختگی‌، الیناسیون و غفلت ویرانگر اگر بتوان اسمی دیگر گذاشت به نظرم این است گفته شود: پادوی پادوهای آمریکا. به هر حال اینان هم دوست دارند از آزادی و وابستگی، نام و نان جست‌وجو کنند. آری؛ آزادند!

 

نکته: یاد عزیز دل ایرانیانِ عزت‌‌خواه، شهید قافله‌ی عاشورایی قاسم سلیمانی جاویدان.

 

یک پیوست: روشن است بر اهل فهم، که پادو چندین معنی دارد، اوجش یعنی گماشتگی، نوکری. و در زبان محلی یعنی فَله و فلگی، به معنی عملگی و فرمانبَری و پیش‌خدمتی.

مدرسه‌ی فکرت

۳۰ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ * وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ.
 
[فرعون] روز قیامت پیشاپیش قومش می‌رود، پس آنان را به آتش درمی‌آورد، و بد نصیب و سهمی است [آتشی] که در آن وارد می‌شود. و در این دنیا و روز قیامت به لعنتی بدرقه شدند [و آن لعنت] بد عطیه‌ای است که به آنان می‌دهند.
 
 
 
تفسیر علامه طباطبایی:
 

یعنى فرعون در روز قیامت پیشاپیش قوم خود مى‌آید زیرا در دنیا او را پیروى کردند و در نتیجه او به عنوان امامى از ائمه‌ی ضلالت، پیشوای‌شان شده بود،. اگر مطلب آینده را به لفظ ماضى تعبیر کرده، براى این است که یقینى‌بودن وقوع آن را افاده کند و بفهماند که آمدنِ قیامت و پیشوا‌شدن فرعون براى قومش و رفتنشان در آتش آنقدر حتمى و یقینى است که گویا واقع شده و شنونده آن را انجام‌شده حساب مى‌کند.

 

تعبیر این آیات در عذاب قبل از قیامت و عذاب بعد از قیامت دو جور است، درباره‌ی عذاب قبل از قیامت فرموده: (عرضه بر آتش مى‌شوند) یعنى صبح و شام آتش را به آنان نشان مى‌دهند، و درباره‌ی عذاب روز قیامت فرموده: (فرمان مى‌رسد که آل فرعون را در شدیدترین عذاب داخل سازید).

 

بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ: کلمه‌ی «وِرد» به معناى آبى است که انسان و حیوانات تشنه به لب آن مى‌آیند و از آن مى‌نوشند، راغب در مفردات گفته: کلمه‌ی «وِرد» در اصل لغت به معناى قصد رفتن به سوى آب است و به‌تدریج در چیزهاى دیگر استعمال شده، مثلا گفته اند: وردت الماء: به لب آب رفتم. و یا «ارد الماء» به لب آب مى روم. مصدر آن ورود و اسم فاعلش وارد و اسم مفعولش مورود است و نیز مى‌گویند: «و قد اوردت الابل الماء» به تحقیق شتران به لب آب رسیدند، خداى تعالى نیز در قرآن آن را استعمال نموده، درباره‌ی مسافرت موسى -علیه‌السلام- به طرف مدین و رسیدنش به لب آب آن محل فرموده: «و لما ورد ماء مدین» همینکه به لب آب مدین رسید.

 

و کلمه‌ی «وِرد» به معناى آبى است که پس از تلاش انسان و حیوان و چرخیدنش به دنبال آن به گلویش مى‌ریزد. و بنا به گفته‌ی وى در جمله‌ی مورد بحث استفاده و مجازگویى لطیفى به کار رفته چون آن هدف نهایى که جنس انسان در تلاشهاى خود منظور دارد را تشبیه کرده به آبى که انسان‌هاى لب‌تشنه به دنبالش مى‌چرخند و در نتیجه گوارایى سعادت و شیرینى رسیدن به هدف تشبیه شده به آن آبى که پس از تلاش بسیار به گلوى لب‌‌تشنه مى‌رسد و معلوم است که سعادت نهایى انسان عبارت است از رضوان الهى و خشنودى خدا و بهشت او، و لیکن پیروان فرعون بعد از آنکه در اثر پیروى امر آن طاغى گمراه شدند، راه رسیدن به سعادت حقیقى خود را گم کردند و نتیجه‌ی قهرى گم‌شدن راه این شد که به راهى افتادند که منتهى به آتش دوزخ مى‌شد، پس آتش دوزخ همان وِردى است که ورودشان به آن ورد خواهد بود که چه بسیار بد مورودى است براى اینکه گوارایى ورد و شیرینى آن براى این است که حرارت جگر را مى‌ینشاند و اندرون تفته‌ی عطشان را خنک مى‌یکند و چنین وردى آب گوارا است نه آتش، آن هم آتش دوزخ، پس اگر آب خنک و گوارا مبدّل به عذاب آتش شود، مورود (راه ورودى به لب آب) وردى بسیار بد خواهد بود.

 

مراد از وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ لَعْنَةً: یعنى قوم فرعون امر فرعون را متابعت کردند، لعنت خدایى هم آنان را متابعت کرد و لعنت خدا عبارت است از رحمت او و رانده شدن از ساحت قُرب او که به صورت عذاب غرق تجسم یافت، ممکن هم هست بگوییم: لعنت، حکمى است مکتوب از خداى تعالى در نامه‌ی اعمالشان به اینکه از رحمت الهى دور باشند که اثر این دورى از رحمت، غرق‌شدن در دنیا و معذّب‌شدن در آخرت باشد.

 

وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ: کلمه‌ی رِفد به معناى عطیه (بخشش) است و اصل در معناى (رفد) عون (یاور) بوده و اگر عطیه را نیز رفد و مرفود خوانده‌اند به این مناسبت بوده که عطیه، گیرنده را در برآوردن حوائجش یارى مى‌دهد و معناى جمله مورد بحث این است که آن عطیه‌اى که در قیامت به آنان داده مى‌شود عطیه‌ی بدى است و آن آتش است که اینان در آن افروخته مى‌شوند. یعنى بد است آن عطیه اى که داده شده، یعنى آن لعنتى که اینان متبوع آن شدند و یا آن عطیه‌اى که داده شدند و عبارت بود از اتباع به لعن. المیزان


به قلم دامنه : به نام خدا. این متن زیر را در پاسخ به یک کاربر در «مدرسه‌ی فکرت» دادم، که در دامنه بازنشر می‌دهم. چون دیشب در نشستی در قم دعوت بودم و با عزم راسخ پا روی پرچم آمریکا گذاشتم، که این کاربر کار مرا نادرست دانست.
 
 
عکاس: دامنه. قم. 10 بهمن 1398.
 
 
دامنه. در نشست بالا
 
عکس پا گذاشتنم بر روی پرچم آمریکا

متن پاسخ دامنه:
 
سلام آقای

من برای این‌که جناب‌عالی ازین دیدگاه در باره‌ی آمریکا، برخورداری به شما اشکالی وارد نمی‌کنم؛ زیرا با شناختی که ازت دارم معتقدم برای این منظر فکری‌ات حتماً حجت و دلیل داری که شما را به این باور رساند. نیز آزادی فکری به شما این شأن را می‌بخشد علاوه بر بیان عقاید خود، به نقد فکر و یا رفتار من بپردازی. اما جواب من کوتاه است:

من این رفتارم را که پا می‌گذارم بر پرچم امپریالیست آمریکا، نه تنها خلاف شرع نمی‌دانم بلکه ناشی از اراده و اندیشه و آزادی‌ام می‌دانم؛ چون‌که این دولت را شرّ و شریر و مظهر فرعونیت معاصر می‌دانم که به فرموده‌ی امام خمینی (مقتدای ابدی ظلم‌ستیزان جهان) آمریکا شیطان بزرگ است. و خدا بر ما اام داشته با شیطان و جنود شیطان ناآشتی باشیم.

حق این است که ملت آمریکا با دولت آمریکا فرق دارد، گرچه بخشی از ملت آمریکا همان کسانی‌اند که این دولت‌های چپاولگر و زورگو را ایجاد کرده و می‌کنند؛ و این آنان هستند که باید جوابگوی این باشند که چرا نظام‌شان به ملت‌های جهان ستم می‌کند و به خاطر شریان نفت، شریان‌های خون انسان‌های روی کُره‌ی زمین را می‌ریزد. این آنان هستند که باید دولت‌های جنگ‌طلب خود را مؤاخذه کنند که چرا به ملت‌های آزاد و آگاه که زیر زور نمی‌روند، این‌همه بد می‌کند.

پا گذاشتن ملت‌ها روی پرچم دولت فاشیست و تروریست آمریکا یک پیام رساست به دولت جنایت‌پیشه‌ی آمریکا که نه فقط دولت ملی مرحوم مصدق را سرنگون می‌کند بلکه تا کنون بیش از 56 دولت جهان را با نظامی و کمک به کودتا سرنگون کرده است و هم اینک نیز در تمام کشورهای نفت‌خیز منطقه پایگاه زده است که جلوی تمدن‌سازی و پیشرفت و قدرت و اقتدار ایران را بگیرد تا سران حکومت‌های عشیره‌ای منطقه را بر سر قدرت نگه دارد؛ که به فرموده‌ی رهبری تا از این «گاوهای شیرده» تا می‌تواند بدوشد؛ دوشیدن چندین میلیارد دلار و دادن چندین نوع سلاح نابکار.

وقتی ایران قاجاریه را تجربه می‌کرد آمریکا تأسیس شد؛ چگونه؟ حتماً می‌دانید چگونه. با قتل‌عام سرخپوستان و نسل‌کشی بومیان. اما ایران تا مغز کشش دارد اگر بتواند تا به کهن‌سال‌های دورِ دور برسد، تمدن داشته و پیام. حالا این دولت یاغی و سلطه‌طلب وقتی از سوی ایران سرافکنده و ذلیل شد، می‌خواهد نقاط تمدنی ما را بمباران کند. پرچم که سهله، ما به گفته‌ی سدید امام خمینی آمریکا را زیر پا می‌گذاریم.

عجب نمی‌کنم از انگشت‌شمار افرادی در ایران که تا یک ملت پا می‌گذارد بر پرچم نماد شیطان، یا آتش می‌زند این نشانه‌ی دولت شرارت را، فوری عصبانی می‌شوند و شراره‌ی دلشان مشتعل می‌شود و چنین و چنان می‌گویند. ولی وقتی رئیس فاشیست دولت تروریست آمریکا، سلیمانی این برترین قهرمان ملی ایران (از آغاز تا اکنون ما) را آتش می‌زند، نه فقط ناراحت نمی‌شوند بلکه احتمال می‌دهم در دل ذوق هم می‌کنند.

راستی آقای.! از این تیپ افراد را بپرس که چرا از آتش‌زدن سردار وطن و میهن و دین سلیمانی توسط دولت شرارت‌محور آمریکا به خشم نیامدند و در عوض زیر پل حافظ به جای مرگ بر آمریکا، به
شهید سلیمانی و رهبری جسارت و بی‌شرمی کردند؟!

بگذرم و بازم تأکید می‌کنم برای شما جناب آقای. حساب جدایی دارم و به افکار درخشان تو احترام می‌گذارم. با درود و پوزش.
 
مدرسه‌ی فکرت
۱۱ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به قلم دامنه : به نام خدا. از نظر قرآن انسان‌ها با هم برابرند. با این‌که این اصل آسانگیر و روشنگر وجود دارد، اما در طول تاریخ اسلام، برابری، از سوی عده‌ای -چه حاکمان و چه عالمان چه مردمان- یا نادیده گرفته شده، یا اختلاف آراء برخاسته و یا اساساً پذیرفته نشده است و نزاع ساز شده. با سه مثال، مطلبم را روشن‌تر می‌کنم؛ سراغ حاکمان جور نمی‌روم، که رفتارشان بر اهل خرَد برملاست، از همین عالمان نمونه می‌آورم که علَم و پرچم و راهنمای مردم‌اند:

 

ابوحنیفه از بزرگان و حتی بزرگترین فقیه اهل سنت است، به‌طوری‌که به «امام اعظم» مشهور است. او با آن‌که ایرانی است اما فتوا صادر کرده که عجَم، کُفوِ (=مساوی، همتا، برابر، معادل) عرب نیست. و عجم نمی‌تواند زنِ عرب بگیرد.

 

علامه حلّی فقیه شیعه اما با آن‌که عرب است، در کتاب «تذکره الفقهاء» این سخن ابوحنیفه را «نادرست» می‌داند و می‌گوید «در اسلام، شریفِ علوی با کنیز حبَشی برابر است.»

 

مالک‌بن انَس نیز با آن‌که عرب است و از چهار فقیه محلِ رجوع مذهب اهل تسنّن، معتقد است «عجم و عرب» از این نظر تفاوتی ندارد. در واقع نظر او ردّی بر نظر ابوحنیفه به حساب می‌آید.

 

کسانی که طالب بحث بیشتر و تتبّع ژرف‌تری هستند می‌توانند کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» اثر شهید مطهری را بازخوانی کنند.

 

در اینجا ابتدا آیه‌ی مورد بحث را می‌آورم تا تدبرّ و تبرّک گردد و سپس یک سخن از حضرت امام صادق (ع) را.

 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ.

 

هان اى مردم همانا ما شما را از یک مرد و یک زن آفریده‌‏ایم و شما را به هیئت اقوام و قبایلى در آورده‌‏ایم تا با یکدیگر اُنس و آشنایى یابید، بى‏‌گمان گرامى‌‏ترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، که خداوند داناى آگاه است.

(سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 13- ترجمه‌ی خرمشاهی)

 
امام صادق (ع) سخنی در باره‌ی ایرانیان و آن عرب‌هایی که به ظاهر به اسلام روی آوردند ولی از درون نفاق داشتند، دارد که برای پایان این متن مفید است. آن پیشوای صادق می‌فرماید: «این اعراب منافق از ترس مسلمان شدند، اما ایرانیان با میل و رغبت مسلمان شدند.»
 

در ایران امروز هم هنوز هستند کسانی که به نژاد عرب بد می‌گویند و ناسزا. اینان هم انسان و انسانیت را به نژاد خود می‌فروشند و سخت در اشتباه‌اند.

به قلم دامنه: به نام خدا. شخصیت افراد، به‌ویژه مشاهیر را به گواهی و تصدیق دیگران نیز می‌توان درڪ ڪرد. مثلاً به این نمونه در باره‌ی شخصیت معنوی حاج قاسم اشاره می‌ڪنم و فشرده می‌نویسم:

 

شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی به همراه رهبری در سال ۱۳۸۴ به دیدار یڪ خانواده‌ی شهید در ڪرمان می‌روند. در آنجا یڪی از منتسبان شهید، از رهبری می‌خواهند ڪه در قیامت وی را شفاعت ڪنند. شفاعت نوعی عفوطلبی در میان دینداران است.

 

شهید سلیمانی و سردار قاآنی
 

 اما رهبری ضمن تأڪید بر شفیع‌بودن شهیدان و پدر و مادر شهدا، و نیز بیان این سخن ڪه «ما چه‌ڪاره‌ایم ڪه شما را شفاعت ڪنیم؟» خم می‌شوند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی این‌گونه می‌گویند:

 

«این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است ڪه شفاعت می‌ڪند ان‌شاءالله.» (منبع)

 

حاج قاسم سلیمانی -آن مرد ستُرگ و فروتن و آسمانی- وقتی با این جمله‌ی سراسر مؤیّدانه‌ی رهبری مواجه می‌شود «سر پایین می‌اندازد و با دو دست صورتش را می‌پوشاند.»

با امید به شفاعت‌خواستن از شهید حاج قاسم.


به قلم دامنه. به نام خدا. این یک بحث اندیشه‌ای و جامعه‌شناسی ی است. ما می‌بایست در ایران‌شناسی از مستشرقین! (=شرق‌شناسان) پیشی بگیریم. به عنوان مثال شاید برای هر یڪ از ما این سؤال یا پرسش مطرح باشد ڪه چرا ڪمونیست‌ها در ایران موفق نبودند؟ و نتوانستند ایران را در دست بگیرند؟ من برای این مسأله دست‌ڪم پنج علت و دلیل می‌بینم. در واقع جواب‌ها، به‌حتم به فراخور افکار زیاد است، ولی یڪ پاسخ من این است:

 

فروپاشی نظام 70 سالۀ کمونیستی شوروی

 

چون‌ڪه؛ ڪمونیست‌ها _از جمله حزب منسجم و وابسته‌ی توده_ حداقل پنج نقص و مشڪل داشتند. ڪما آن‌ڪه عامّه‌ی آنان، مارڪسیسم را دوای دردِ جامعه‌ی فاسد و رو به زوال می دانستند و برای ایجاد جامعه‌ی بی‌طبقه و مساوی تلاش داشتند:
 
۱. جنبش ڪمونیستی زاییده‌ی ت جهانی ڪمونیسم بین‌الملل بود، نه زادۀ ملی‌گرایی ایران و جنبش عدالت‌گرای شیعه. یعنی فرمان از شوروی می‌گرفت، یا از مائو تسه تونگ.
 
۲. وابسته به شوروی بودند ڪه به لحاظ تاریخی و دینی آن ڪشور نزد ایرانیان چهره‌ای منفور و ملوّن (=رنگارنگ) داشت، ڪه در دور‌ه‌ی تزارها چشم طمع به خاڪ ایران داشت و بخشی وسیع و غنی از سرزمین مادری ما را بلعید.
 
۳. ڪمونیست‌ها، با رویڪرد مُلحدانه و مُنڪرانه، فاقدِ نیروی معنویِ لازم برای بسیج توده‌های مسلمان بودند. حتی واژه‌ی ڪمونیست نیز، نزد مردم مسلمان و دیندار ایران مساوی بود با «خدا نیست»؛ ڪه این تلقّی، واڪنش سرسختانه‌ای را در برابر این گرایش ایجاد می‌نمود؛ علاوه این‌ڪه، نه فقط ڪارزار پدید می‌آمد، بلڪه در این وادی، صدها جلد ڪتاب در ایران در ردّ مارڪسیسم نوشته شد.
 
۴. میان روشفڪران پیشتاز جنبش‌ها و احزاب ڪمونیستی و ڪارگران حامی آن‌ها، همیشه اختلاف فڪری، فرهنگی و تاڪتیڪی و در یڪ ڪلام، تضاد منافع طبقاتی بود. وحدت رویّه و مشیء واحد نداشتند.
 
۵. جهان و ایران در نفوذ ندادن به ڪمونیست‌ها در ایران و خاورمیانه، اشتراڪ هدف داشتند. در این میان استراتژی «سدِّ نفوذ» آمریڪا ڪه ناشی از همین دغدغه و خطر بود، بر دولت‌ها نیز اثر می‌گذاشت. یعنی آمریڪا پول می‌داد تا جلوی نفوذ ڪمونیست‌ها گرفته شود. رژیم پهلوی در ڪشتن ڪمونیست‌ها در ایران به‌ویژه تئوریسین‌ها و سران آن از همین خط پیروی می‌ڪرد.

به مناسبت فاطمیه

به قلم دامنه

پدر رفت.
نه از خانه فقط؛
ڪه از جهان هم.
فاطمه (س) غمگین و حزین است.
نه برای غم پدر، فقط؛
ڪه از بازگشت به جاهلیت.
به قومیت!
به دور زدنِ مڪتب.

اما فاطمه آرام ننشست.


ڪوشید تا از انحنای انحراف بڪاهد؛
اما با سیلی و لگد و آتش پذیرایی شد.


و درین شب،
پس از ڪمتر از سه ماه،
علی آن «همای رحمت»
پس از پیامبر رحمت،
فاطمه ڪوثر امت را،
شهیده‌ی شیعیان را،
مادر مؤمنان را،
به خاڪ می‌سپارد؛
در گمنامی و تنهایی.

ڪجا؟
به اعتبار نظر علامه حسن‌زاده، جوار پدر.
در بیت.
همان بیت ڪه او را پیامبر خدا،
بارها و بارها،

صدا می‌زد: اُم‌ّابیها.


این غم، بر اهل مَودّت تسلیت.

۹ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

روزی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به محضر پیامبر (ص) آمد و گفت: یا رسول‌اللّه! سلمان از لباس ساده‌ی من تعجب مى‌کند! قسم به خدایى که تو را به پیامبرى برانگیخته است، مدت پنج سال است که زیرانداز شبانه‌ی من و على پوست گوسفندى است که روزها علوفه‌ی شترمان را بر روى آن مى‌ریزیم، و بالش ما نیز قطعه پوستى است که درون آن از لیف درخت خرماست. (منبع)

 

از سخنان حضرت زهرا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمودند: «بهترین شما کسانى‌اند که با مردم نَرم‌ترند و ن خویش را بیشتر گرامى مى‌دارند.» (منبع)


به قلم دامنه: به نام خدا. لغت ۲۴۹. «ڪِّه» را می‌شڪافم؛ این‌گونه. این واژه‌ی محلی مازندرانی، وقتی با پیشوند «آڪّ» اسڪورت (=همراهی) شود، ژرف‌تر فهمیده می‌شود. با سه مثال روشن می‌ڪنم:

 

۱. وقتی مثلاً ڪسی بِنه می‌خورَد (=بر زمین می‌اُفتد) طرف مقابل، یا به شوخی و یا به جدّ و حسّ تلافی می‌گوید: آڪّ ڪِّه، خُب بَیّه.

 

۲. وقتی مثلاً ڪسی خبری می‌شنَود ڪه نشان می‌دهد طرف شڪست خورده است، یا مُفلس (=ورشڪسته) شده است، یا به بُن‌بست رسیده است، می‌گوید: آڪّ ڪِّه، خُب بَیّه. مِه دِل پی بَڪارده. یعنی دلشادم.

 

۳. وقتی مثلاً ڪسی یڪ نوشابه‌ی سرد و به قول رایج تگری می‌نوشد، یا هفت شڪم سیرِسیر می‌خورَد، با خود می‌گوید: آڪّ ڪِّه. یعنی چه خوب سیراب و سیر شدم. بگذرم.

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا


به قلم دامنه. تحلیلی بر بستنِ مرڪز اسلامی هامبورگ. به نام خدا. سلام. آلمان، مرڪز اسلامی هامبورگ را بست. به چه علت؟ به علت برپایی مراسم بزرگداشت شهید قاسم سلیمانی. چند نڪته‌ی تحلیلی برای این اقدام:

 

نڪته‌ی یڪم: آلمان به لحاظ سنتی، مهد فلسفه است و فیلسوفان. بستنِ یڪ مرڪز فڪری و دینی دست‌ڪم به یڪ ڪشور فلسفی و فڪری، هارمونی (=همآهنگی) ندارد.

 

نڪته‌ی دوم: آلمان به لحاظ حڪومتی، از پیشتازان نظام چندحزبی است. از این زاویه نیز، بستن مقرّ عبادی و فڪری مسلمانان، به یڪ ڪشور چندحزبی و پیشرو در سیستم پارلمانی ڪه علامت پذیرش تڪثُّر و تفڪر پلورالی است، نمی‌آید.

 

نڪته‌ی سوم: آلمان به لحاظ جهانی، از حڪومت‌های دموڪراتیڪ و جلودار است. با این صبغه و سابقه هم، بستن مؤسّسه‌ی مسلمین به آلمان غیرنازی! همخوانی ندارد.

 

(منبع)

 

نڪته‌ی چهارم: این مرڪز دست‌ڪم در طول شصت سال اخیر سه چهره‌ی فڪری و ایران را در خود جای داده بود، ڪه هر ڪدام نماینده و نماد تفڪر میان مردم ایران بوده و هستند: شهید بهشتی، محمد مجتهد شبستری، سید محمد خاتمی. بستن چنین مرڪزی، (ڪه با همّت و فڪر بلند مرحوم آیت‌الله بروجردی رونق یافت و مرڪزی برای اتصال و گفت‌وشنود شرق با غرب بود) حتی اگر به بازگشایی دوباره هم بینجامد، نشان از این دارد ڪه آلمان هم مانند هر رژیم و نظام مدعی دیگر جهان، وقتی از اندیشه‌ای بهراسد، به آن فرصت تنفُّس و حیات نمی‌دهد. تضاد آشڪار میان ادّعا و عمل.

 

نڪته‌ی پنجم: برای آدم‌های اهل و عاقل، بسی مبرهَن و هویداست ڪه مغرب‌زمین، گفتار آزادی و نظام سڪیولاری و لیبرالی سر می‌دهد، ولی وقتی پای ڪردار فرا برسد، پندارهای همان هیتلر و موسولینی و رفتار راتڪو ملادیچ (=قصّاب بوسنی) به میدان می‌رسد.

 

نڪته‌ی ششم: مغرب‌زمین دانشمندان بزرگی داشته و دارد ڪه افڪار و آموزه‌های مترقّی و متعالی در گفتارشان موج می‌زند و قابل خواندن و احترام‌اند، اما غربِ ی هرگز از غرب اندیشه‌ای پیروی نمی‌ڪند و این اندیشمندان، چه گذشته و چه حال و اڪنونِ آنان هستند ڪه در جامعه‌ی خود از همه غریب‌ترند و تڪ و تنها افتاده‌اند. پس؛ ایرانی! خود را بیاب؛ و در برابر غرب خویشتنِ خویش را نباز. ڪه نمی‌بازی. آری، ڪه نمی‌بازی.

مدرسه‌ی فکرت

۹ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


به قلم دامنه : «مدرسه‌ی سلیمانی» (۸) به نام خدا. برای شناخت افراد، یڪ شاخص بارز این است ڪه بدانیم با چه ڪسانی نشست‌وبرخاست داشته و دارد و با چه افرادی دوست و رفیق بوده و هست. شهید قاسم سلیمانی با «یونس زنگی‌آبادی» رفاقت داشت و همرزم بود. آری یونس؛ برخاسته از ڪرمان، از پدری هیزم‌شڪن و ڪشاورز و از دامانِ مادرش قمربانو ڪه در رعایت شرع تقّید خاص داشت. همان یونس ڪه نوار سخنرانی‌های امام علیه‌ی جور و ظلم شاه، وی را به مبارزه‌ی با شاه، شوراند. همان یونس ڪه در ڪردستان، پانزده تن از دوستانش شهید شدند و این قضیه‌ی دردناڪ او را در دفاع از دین و وطن آماده‌تر ڪرد.

 

همان یونس ڪه در ده‌ها عملیات در جبهه‌ها به عنوان یڪی از فرماندهان سلحشور گردان، شرڪت داشت و در رزم و معنویت به آنچنان شایستگی‌هایی دست یافته‌بود ڪه حاج قاسم سلیمانی وی را معاون خود در لشڪر 41 ثارالله ڪرد و نیز سفارش اڪید ڪه اگر روزی به شهادت رسید، «حاج یونس» فرمانده لشڪر ثارالله شود. اما یونس در والفجر ۴ در سال ۱۳۶۴، با سری جدا از بدن به حضرت سیدالشهداء (ع) پیوست و با خیل شهیدان محشور شد.

 

شهید حاج یونس زنگی‌آبادی

 

یونس ڪه با لقمه‌های حلالِ هیزم‌شڪنی پدرش و با پرورش در دامان پاڪ مادر مؤمنه‌اش، قد ڪشیده بود، دوست و همنشین حاج قاسم بود. آیا همنشینی معنوی و ارزشیِ اینچنینی، دو دوست را، دو همرزم را، دو فقرچشیده‌ی ڪرمانی (حاج یونس زنگی‌آبادی و حاج قاسم سلیمانی) را بالِ پرواز نمی‌بخشد؟ آیا بی‌دلیل و علت بود ڪه شهید رشید سلیمانی با همه‌ی خلوص و پاڪی وصیت نمود در همان مزار شهیدان ڪرمان به خاڪ سپرده شود ڪه دوستان شهیدش آنجا گِرد هم‌ حلقه زده‌اند؟ نه، هرگز. زیرا او با آنان، و با پیوستگی‌های معرفتی و حُبّی و عرفانی‌یی ڪه میان‌شان چون سیمان چسبندگی آفریده بود، پلّه‌های اخلاص و سُرور را طی نمود.

 

بله؛ باید رمزگشایی ڪرد ڪه ڪمال‌طلبی انسان، چگونه موجب می‌شود ڪه پله‌پله تا به ملاقات با خدا بینجامد. هم «یونس زنگی‌آبادی»، هم «حسین یوسف‌الهی» و هم «قاسم سلیمانی» از همین خاڪ پُرگهر برخاستند؛ ایران، و بی‌آنڪه ڪسی بخواهد از آنان قدّیس بسازد و دروغ‌بافی ڪند، خود، زندگی و زِمام امور خود را افلاڪی ڪردند و ملڪوتی. این اُسوه‌های انسانی، ڪه فرزندان عادی ڪُهن‌دیار ایران‌اند، نه «افسانه‌ی ساختگی‌»اند و نه «اسطوره‌‌ی خیالی»؛ واقعی و حیقیقی‌اند. برآمده از ایمان، برخاسته از ایران.

مدرسه‌ی فکرت

۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


به قلم دامنه: به نام خدا. وفات حضرت اُم‌البنین -سلام الله علیها- تسلیت. با عرض ادب و احترام به پیشگاه آن مقام بلند، آن مادر گرانقدر، آن پرورش‌دهنده‌ی حضرت ابوالفضل العباس -سلام الله علیه_ یک سخن شیدانه‌ی ایشان را که از ژرفای جانش پس از واقعه‌ی عظیم عاشورا، بر زبان جاری شد، تقدیم به دوستان اهل معرفت و مودّت به اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌کنم:

 

حضرت ام‌البنین با شنیدن خبر شهادت چهار فرزندش و امام حسین (ع) چُنین گفت:‌

«ای کاش فرزندانم و تمامی آنچه در زمین است فدای حسین می‌شد و او زنده می‌ماند

درود بر این گونه روح‌ها و برین نوع اوج‌ها.


به قلم دامنه : در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۴) به نام خدا. شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگ‌انسانی آگاه و مهیّا بود؛ آگاه بود، چون‌ڪه به اعتراف خودِ جنگ‌سالاران آمریڪا، «ژنرال سلیمانی، یڪ نابغه» بود. مهیّا بود، چون‌ڪه جهان اسلام دست‌ڪم  از سه سو در تب و تعَب بود:

 

از دسیسه‌های دشمنان خارجی،
از ذلّت‌پذیری‌های سران ڪشورهای خاّئف و «شیرده»
از مزدوری عده‌ای اندڪ از وطن‌فروشان خیانت‌پیشه ڪه حاضرند حتی با موساد و سیا درآمیزند.

 

شهیدان حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس


با این وجود، گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زنده‌بودن یڪ ارزش و مزرعه‌ی آخرت است  و امانت و هدیه‌ی خدا، اما حاج قاسم سلیمانی برای شهادت بی‌تاب بود و از «مرگ» هرگز نمی‌هراسید و در مبارزه با امپریالیسم، بی‌باڪ بود: دست‌ڪم با این دو استناد، او در پی فیض و فوز شهادت بود:

 

یڪم: بارها از رهبری، عاجزانه طلبیدند ڪه برایش دعا ڪنند تا «شهید» شوند و با شهادت از این دنیا پَر بڪشند.

 

دوم: سلیمانی در ۲ مهر ماه ۱۳۹۷ وقتی گزارشی در رابطه با تهدیدات شده بود در بالای آن گزارش نوشته بودند:

«خداوندا ! از تو می‌خواهم به دست بدترین دشمنان اسلام ڪشته شوم.» (منبع)

و چه ڪسی بدتر و به تعبیر رهبری «شقی‌تر» از رئیسِ بدنام و شَریر ڪشور یاغی و امپریالیستی و تاراجگر آمریڪا.


به قلم دامنه. در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۳) به نام خدا. شهید حاج قاسم سلیمانی به دلیل معنویتی که در خود در درجه‌ی بالا داشت، از همان سال‌های ۱۳۶۵ یا ۱۳۶۶ در اوج دفاع مقدس به عنوان فرمانده لشکر ثارالله کرمان به این فکر و ایده رسیده بود که کادر لشکر باید با علمای اخلاق رابطه‌ برقرار کند تا ساخته شود. از این‌رو، به حجت‌الاسلام شیرازی نماینده‌ی ولی فقیه در سپاه قدس (که در آن دوره، مسئول تبلیغات لشکر ثارالله بود) گفت‌بود:
 
«به قم برو و ساختمانی را بگیر و کادر لشکر ثارالله را به قم ببر و در آنجا برایشان کلاس برگزار کن و نیروها را با علمای اخلاق مرتبط کن.» (منبع)
 

 
بنابراین؛ تردیدی نیست که پایه‌های مستحکم «مدرسه‌ی سلیمانی»، معنویت، معرفت، اخلاق، خودسازی و در اوج آن وارستگی است. به تعبیری دیگر، مدرسه‌ای ڪه در آن باید «آراسته» باشی در بیرون، و «وارسته» گردی در درون. ظاهر و باطن را رُفتن و رَستن. و شهید سلیمانی بنیانگذار چنین دوره‌دیدن بود.

به نام خدا. رهبری در سخنرانی دیروز (۱۶ بهمن ۱۳۹۸) باز نیز موضع رسمی انقلاب اسلامی ایران را در باره‌ی سرزمین فلسطین و «فلسطینی‌الاصل‌»ها، شجاعانه و به‌طور شفّاف بیان ڪرده، و  طرح ظالمانه و منحرفانه‌ی «معامله‌ی قرن» ترامپ را درهم فرو ریختند، ڪه به دلیل اهمیت آن در اینجا ارائه می‌ڪنم:
 

«تنها راه برای صلح و حل مسأله‌ی فلسطین، نظرخواهی از مردم فلسطینی‌الاصل با هر مذهبی اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی است تا با رأی عمومی آنها، نظام مورد نظرشان بر سراسر سرزمین فلسطین حاڪم شود و درباره‌ی فلسطین و امثال نتانیاهو و دیگران نیز خودشان تصمیم‌گیری ڪنند. ان‌شاءالله این هدف محقق خواهد شد و شما جوانان آن روز را خواهید دید و به توفیق الهی در بیت‌المقدس نماز خواهید خواند.» (منبع)

به قلم دامنه: به نام خدا. میانه‌روی و حدّ وسط چیست؟ «اگر کسی در راه خدا فنا شود و غنی شود میانه‌روست؟» پاسخم به این سؤال سید علی‌اصغر شفیعی:
 
سلام. در این نظرنویسی‌ات، سؤال گرانقیمتی به درگاه مدرسه‌ی فکرت آوردی. اساساً، از انسان‌های زیرک خوشم می‌آید، اگر زیرک‌ها نباشند، حتی علم هم پیشرفت نمی‌کند. چون علم، با پرسش‌های تازه‌تر جان می‌گیرد. حتی، خون رگ‌های دانش، پرسش و پرسشگری است. برای گذر از شک به یقین، نه ماندن در شبهه و تردید.
 
پاسخم این است: چند سال پیش کتابی از مرحوم منتظری با عنوان «از آغاز تا انجام» را می‌خواندم که در آن «حد وسط» را خوب جا انداخت. نیز ارسطو هم در کتاب «اخلاق» این بحث را شکافت. من دو مثال می‌زنم تا «میانه‌روی» در معنای حقیقی آن روشن شود.
 
اول آن‌که از نظر ارسطو «حد وسط» در اخلاق از همه‌ی فضیلت‌ها (=زیادگی) بافضیلت‌تر است.
 
دوم این‌که میانه‌روی یا حد وسط، ناشی از رفتار متّکی به عدل است. در مثال زیر دقت فرمایید:
 
شما آقاسید علی‌اصغر می‌دانی که «شجاعت» تا چه حد برای زندگی بشر امری در حد ضرورت است، و در جبهه هم بارها آن را آزمودی. حال همین شجاعت که فضیلت و حد وسط است، ممکن است میان دو پدیده‌ی افراط و تفرط گرفتار گردد. افراط آن جُبن است (یعنی فرد در ترس مرتکب افراط شود، یعنی زیادی بترسد) و تفریط آن تهوُّر (یعنی فرد در ترس مرتکب تفریط شود، یعنی اصلاً نترسد، آنجا که باید از انجام کاری ترسید) که هر دو در مقابل فضیلت شجاعت، رذیلت محسوب می‌شود. کمال و عدل آن است که انسان شجاعت را در اندازه‌ی عدل آن داشته باشد، نه جُبن بورزد یعنی ترسو بودن در حد افراط. و نه تهور کند یعنی دلیری بی‌جا و نترسیدن در حد افراط. پس شجاع کسی نیست که اصلاً نباید بترسد، بلکه کسی است که حد وسط آن را بداند و بماند.
 
مثلاً دلاوری و شهادت و رشادت حاج قاسم سلیمانی از نظر من یک مثال عملی برای فضیلت شجاعت است؛ چون انسانی بود که هم حد وسط را می‌دانست و هم در حد وسط عمل می‌کرد. زیرا افراطی معنایش (=زیاده‌روی) است و تفریطی مفهومش کوتاهی‌گری.
 
مثال دوم: هر یک از ماها و اساساً اغلب ایرانی‌ها در دوره‌ی دفاع مقدس به جبهه رفتیم. رفتن به جبهه یک اقدام فضیلت و میانه‌روی بود، نه رذیلت؛ پس اگر رزمنده به شهادت می‌رسید، فعل او از فضایل بود. رذیلت اخلاقی در دوره‌ی دفاع مقدس در این دو چیز بود:
 
۱. برخی‌ها از نهایت ترسوبودن، به دفاع از دین و میهن برنخاستند. این یعنی افراط؛ که گفتم یعنی جُبن.
 
۲. برخی‌ها نیز با قبول قطعنامه‌ی صلح ۵۹۸ توسط امام، باز هم دم از ادامه‌ی جنگ می‌زدند و غبطه‌ی پیروزی نهایی را می‌خوردند، این یعنی تفریط؛ که گفتم تهوُر (=دلیر بی‌پروا و گستاخ) نام دارد نه شجاعت.
 
نتیجه: رزمندگان فعل‌شان فضیلت است، پس شهادت‌شان نیز حد وسط است و میانه‌روی. خدا خود در قرآن فرمود در راه خدا کشته‌شدن، شهادت و زنده‌بودن و رزق‌الهی خوردن است. پس، این سؤال شما که پرسیدی «اگر کسی در راه خدا فنا شود و غنی شود میانه روست ؟» جوابش، از نظر من آری است.
 
نکته: میانه‌رو بودن در رفتارهای ی به معنای این نباید باشد که کسی بخواهد هم از آخور بخورد و هم تُوبره. نه. این کار فرصت‌طلبان است که اوایل انقلاب به آنها می‌گفتند: اُپورتونیست.
 
پوزشم را در پاسخ نیمه‌دراز بپذیر.
 
مدرسه‌ی فکرت
 
بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

«سپاه ایران ضربه‌ی متقابلی علی‌العجاله زد و پایگاه آمریکایی را با موشکهای خود درهم کوبید و ابّهت و آبروی آن دولت ظالم و متکبّر را لگدمال کرد و تنبیه اصلی او اخراج از منطقه است.» من قبلاً نیز در 30 آبان 1396 در این پست اینجا به «زینبیون، فاطمیون، حیدریون» پرداخته بودم.


به قلم دامنه. در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۲) به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یادداشتی کوتاه در تاریخ 21 مهر 1391 به دوست خود «علی نجیب‌زاده» (که در تصویر دستخط ایشان مشاهده می‌کنید) نوشته بود: چهار چیز را فراموش نکن:

 

 

اخلاص را، خالی‌کردن قلب از هر چیز غیر از خدا و محبت به اهل‌بیت (ع) را. نماز شب به عنوان توشه‌ای عجیب را، و یاد دوستانِ شهید ولو با ذکر یک صلوات را. منبع: کتاب «مسافر شماره‌ی 19» خاطرات علی نجیب‌زاده.


به قلم دامنه. در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۱) به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی هنگامی ڪه آزادسازی «بوڪمال» را فرماندهی می‌ڪرد، یڪ شب ناچار شده بود خانه‌ی یڪی از خانواده‌های بوڪمال را -ڪه از داعشی‌ها بودند- مقرّ خود ڪند و در آن بماند.
 
 
صبح، حاج قاسم نامه‌ای به زبان عربی برای صاحب‌خانه نوشت تا به علت این‌ڪه ضرورت جنگی ایجاب ڪرده بود بدون ڪسب اجازه‌ وارد فضای آنجا شود، «حلالیت» بطلبد. در انتهای نامه نیز نام و شماره‌ی منزل خود را درج و درخواست ڪرد:
 
«اگر من را حلال نڪردید تماس بگیرید تا جبران ڪنم» (منبع).
 
 ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به قلم دامنه. در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۸) به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در آخرین مأموریت الهی‌اش وقتی از بیروت خارج می‌شود، دوستان به نوعی به او می‌گویند ڪه شما به بغداد نروید. سردار می‌گوید: «من دارم به مَقتَل [شهادتگاه، قتلگاه] خودم می‌روم». (منبع)

 

شهید سپهبد قاسم سلیمانی و سید حسن نصرالله

نڪته‌ی نیمه‌تشریحی: زندگی، مقدمه‌ای بسیارزیبا برای آخرت است، هرچه طولانی‌تر، بهتر. هرچه معنوی‌تر و مینویی‌تر، پذیرنده‌تر. تنها مقدمه‌ایی بر ڪتاب حیات آدمی، ڪه انسان آن را همی دوست می‌دارد. همی. حتی حاضر نمی‌شود تمام شود تا وارد متن ڪتاب و گفتارهای آن و پایانش شود. شاید به همین علت باشد رسول خدا (ص) دنیای زیبای خدا را به «مزرعه» تشبیه ڪرده‌اند، ڪه در آن هم باید ڪار ڪرد، هم باید ڪاشت، هم باید برداشت و هم باید لذت بُرد. اما گاه انسان آنچنان والِه و والا می‌گردد ڪه رفتن را بر ماندن بیشتر می‌خواهد.

 

این حالت ڪه گاه انسان از لحظه‌های «مرگ» خود مطلع و آگاه می‌شود، قابل انڪار نیست. من این حالت را همان دل‌آگاهی و پیش‌آگاهی می‌دانم ڪه برای هر یڪ از ما در پهنه‌ی زندگی بر سرِ حتی پیش‌وپا افتاده‌ترین موضوعات پیش می‌آید. مثلاً در محاورت محلی می‌گوییم: دلم «بِرات» ڪرد ڪه فلانی می‌آید. یعنی دل من آگاه شد. یا می‌گویند: «مِه دل مِره خَوِر هِداهه.»: یعنی دل من به من خبر داده.

 

بنابراین «من دارم به مَقتل خودم می‌روم» در زبان حاج قاسم، مصداق روشن همان دل‌آگاهی و پیش‌آگاهی‌ست. این از قدرت‌های درونی و پوشیده‌ی آدمی‌ست. اللهُ اعلَم: خدا بهتر می‌داند.


دامنه‌ی منطقه: «نیروهای جنبش انصارالله یمن در طول پنج سال گذشته با وجود ائتلاف برخی کشورهای عرب برای حمله به یمن، موفق شدند همه‌ی آنها را شکست داده و آنها به دنبال این شکست‌ها یکی پس از دیگری از ائتلاف با عربستان در یمن خارج شدند و اکنون عربستان در یمن تنها مانده است.» (منبع) شبکه‌های تلویزیونی امارات، این بازگشت ذلّت‌بار نیروهای مسلح امارات در جنگ با شیعیان ستمدیده و مقاوم یمن را جشن گرفتند!

 

شبکه‌های تلویزیونی امارات این بازگشت ذلّت‌بار نیروهای مسلح امارات در جنگ با شیعیان یمن، را جشن گرفتند

.

بازگشت ذلت‌بار نیروهای مسلح امارات ازجنگ با شیعیان یمن


به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. یڪم: زیارت ڪه ڪردیم، حرم ڪریمه (س) را، از خانمم جدا شدم. او سوی میدان آستانه، من سمت مقبرة‌الشهدا در صحن اتابڪی حرم، بر سر قبر شهید شهروز مظفری‌نیا، محافظ سلیمانی ڪه با او به شهادت رسید. خواستم اربعین سلیمانی را با ادای احترام، زنده نگه دارم و راه را گُم نڪنم.

 

دامنه، ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، حرم حضرت معصومه سلام الله علیها     مقبرة‌الشهدا در حرم حضرت معصومه (س) که محافظ شهید حاج قاسم سلیمانی در اینجا به خاک سپرده شد

دامنه، ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. و مقبرة‌الشهدا در حرم حضرت معصومه (س) که شهید شهروز مظفری‌نیا محافظ شهید حاج قاسم سلیمانی در اینجا به خاک سپرده شد. عکاس: دامنه

 

دوم: آفتاب بود؛ اما سرما به انضمام زوزه‌ی باد، بر اشعه‌ی خورشیدخانم چیرگی داشت؛ خیلی. و با آن‌ڪه ڪلاه بر سرم ڪرده بودم ڪه بناگوش را می‌پوشاند، تا نچایَم، ولی باز نیز سردی هوا، بیشتر مرا به رفتن در لای راهپیمایی هول می‌داد. و ازین سوز، فهمیدم وقتی ملت با هم باشند چقدر قشنگ گرم می‌افتند، چونان دُرناهای دورپرواز ڪه پَرهای‌شان در ڪنار هم، مانند تابش آفتاب می‌شود. جدایی لرز جانسوزی بر تن‌ها می‌اندازد.

 

سوم: دیدم؛ با دو چشم عینڪی‌ام، ڪه پلیس امنیت برای مراقبت بر ملت از خطرهایی احتمالی، با سگ آموزش‌دیده‌ی بوڪِش، مسیر تظاهرات را می‌پایید. حسّ من در دَم گُل ڪرد و درود فرستادم به این اهتمام. و به سگ بوگیر و حسّاس به بمب نیز روی خوش نشان دادم و از وارسی رد شدم.

 

چهارم: عڪس‌هایی انداختم؛ مانند این عڪس (در زیر) ڪه بر روی آن نوشته بود: «ایرانِ قوی». همان‌جا، درجا در ذهنم نوشتم: پیروی می‌ڪنم ازین استراتژی تعالیِ رهبری؛ و می‌افزایم به آن: و ایرانِ معنوی.

 

پنجم: چون چهلم حاج قاسم بود، فاطمیون، زینبیون و حیدریون غلظت و ستَبری داشت، ڪه به آن «قاسمیون» افزوده شد و از بلندگوی حرم نیز این ندای رسا، علنی و اعلان. برین بالیدم و به برآمدنِ چُنین راهبردی، از جای‌جای وجودم به شوق پریدم.

 

راهپیمایی ۲۲ بهمن ۱۳۹۸ قم. عکاس: دامنه

راهپیمایی ۲۲بهمن ۱۳۹۸ قم. عکاس: دامنه

 

ششم: وقتی شعار به «مرگ بر اِنگلیس» می‌رسید، پیرمرد پهلویم با شدّت بیشتر می‌گفت: «مرگ بر اَنگلیس». به او گفتم: اَنگلیس؟ لبخند نمڪین (=همان ملیح عربی) زد و به لَهجه‌ی فوق‌العاده شیرین قمی گفت: «اَنگل» ِستِ، خاب!

 

هفتم: از قوس مسجد امام عسڪری (ع) خودم را از لای انبوه بی‌نظیر مردم به سوی میدان مطهریِ پدر، -نه مطهری پسر- ڪه اینڪ گویی به علت «یوم‌الشیطان» نامیدنِ یڪی از روزهای ماه دی، ردّ صلاحیت شد، رساندم. اما از ترس تجربه‌ی ڪرمان، ریسڪ نڪردم از پل علیخانی نگذشتم و از پل بازارچه‌ی جنب دارالشفا به جمعیت در خیابان امیر ڪبیر (=خیابان اراڪ) شتافتم. ڪمی ڪه رفتم دیدم ڪنارم دو جوان خوش‌سیما ڪه به ظاهرشان دانش‌داشتن می‌آمد، پلاڪارد خطی در دست دارند. خواندم. گفتم: ولی اگر سیمان و ساروج هم بر دهن اینان! بگیرید، باز هم چون تفڪرشان همین را به آنان می‌گوید، نمی‌توانید. خندیدند به مهربانی، و گفتند، درسته! گِل بگیریم، بازم دم از مذاڪره می‌زنند! حتی اگر میلگرد خاردار بگیریم. این‌بار اما من خندیدم و گفتم: تفڪر فقط با تفڪر. آری؛ درست حدس زدید. آن دو جوان این نوشته را حمل می‌ڪردند: گِل می‌گیریم دهنِ آن‌ڪه را اگر بازم حرف از مذاڪره بزند!

 

هشتم: خوبیِ قم به علت زیارتی‌بودن شهر، این است -شاید همه جای ایران- ڪه جمعیت به خود عطر و اُدڪُلن می‌زنند و لای جمعیت هم گیر ڪنی، بوی خوش به مشام، استشمام می‌ڪنی. امروز از هر سو ڪه بو می‌ڪشیدم، عطرشان از اُدڪُلنِ خودم برتر بود. واقعاً بوی خوش و نظافت از ایمان است؛ حتی شنیدم نصف‌الایمان.

 

نهم: به پل آهنچی روبروی مسجد اعظم رسیدم این پوستر شهیدَین حاج قاسم و ابومهدی توجه‌ام را جذب ڪرد و عڪسی با دورنمایی از ابری،شدنِ یڪباره‌ی هوا انداختم (در زیر) ڪه بر روی آن این گزاره‌ حڪّ شد: «آمدیم حاضری بزنیم». من خودم را از شرڪت در راهپیمایی‌‌های ۱۳ آبان دور نمی‌دارم. و نیز خدا را شاڪرم طی ۴۲ سال، از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، به گمانم هیچ‌ڪدام را غائب نبودم. حتی ۲۲ بهمن ۱۳۶۷ را؛ ڪه در جبهه‌ی مریوان بودم و همین سرتیپ نقدی (=با مستعار شمس) فرمانده ما بود، و نیز بر قرارگاه حمزه سیدالشهدا. آری؛ «حاضری» زدیم تا هم آرمان انقلاب را نگهبان باشیم و هم روح ناظر و هدایتگر شهید سلمانی را شادمان سازیم.

 

راهپیمایی ۲۲بهمن ۱۳۹۸ قم. عکاس: دامنه

راهپیمایی ۲۲بهمن ۱۳۹۸ قم. عکاس: دامنه

 

دهم: آنقدرها امروز سلیمانی بر زبان ملت جاری و روحش بر دلم ساری بود ڪه در تسبیحِ پس از نماز ظهر، حینِ سبحان‌الله، زبانم به اشتباه چندبار به سلیمانی سلیمانی چرخید.

 

یازدهم: یڪی هم در روز همبستگی بدجوری زده بود به فرعی. من ندیدم. رفیقم بین راه ڪه در ماشینم نشست تا سر سی‌متری فجر، تعریف ڪرد ڪه یڪی نوشته‌ای را خودسرانه بر دست داشت ڪه: «به آنان رأی ندهید»! گفتم: به او می‌گفتی وقتی شورای نگهبان، حیّ است و مانند دادگاه! پرونده‌ها را موشڪافی می‌ڪند و رأی اولیه را صادر، دیگر چه جای هشدار و رأی ثانوی!

 

بگذار یاد آورم دو «حسن» را، حسن تهرانی‌مقدم، پدر موشڪی ایران را. حسن نصرالله نماد برای مقاومت جهان اسلام را. نیز درود بفرستم به مرد بی‌همتای ایران شهید سلیمانی ڪه وسطِ حڪومت و ملت بود، و همزمان دست از دوستی و پیروی از رهبری نمی‌ڪشید و مردم را به رستگاری یاری می‌داد.

۲۲ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

حرم حضرت معصومه (س) قبر شهید شهروز مظفری‌نیا (محافظ سردار شهید سلیمانی که به همراهش به شهادت رسید،)  واقع در صحن  امام رضا (ع) ، اتابکی.

حرم حضرت معصومه (س) قبر شهید شهروز مظفری‌نیا (محافظ سردار شهید سلیمانی که به همراهش به شهادت رسید) واقع در صحن  امام رضا (ع) ، اتابکی


به قلم جناب «یک دارابکلایی» : با سلام. البته شما اکثر موارد را  (اینجا) به خوبی بیان نمودید. بنده هم نکاتی به نوشته‌های شما اضافه می‌نمایم. در مورد ریشه «تُ» فکر می‌کنم همان که بیان کردید «تاب» و یا «تب» باشد؛ به همان شیوه که آب را اُ، خواب را خُ و شب را شو می‌گوییم. در باره معنی آن هم بجز تاب که در آخر بیان نمودید، بقیه به بیماری اشاره دارد. به این معنی که از بیماری شخصی تب کند و یا دچار سوزش شود. «مه دل تُ کانده» در معنی ظاهری یعنی اینکه دچار سوزش معده هستم و یا در معنی مجاز و استعاره یعنی دلم از درد روحی بدرد آمده. در مورد «تِ رِ تُ بیته» یا «تِ دل رِ تُ خاسنه» یعنی اینکه مگر مریض شدی و یا خودت را به مریضی زدی که نمی‌خواهی کار مورد نظر را انجام دهی؟!!

 

اما من فکر می‌کنم «تُ» به معنی «عرق» نیز باشد. اگر به این دو مثال توجه کنید شاید به این نتیجه برسید. وقتی بچه‌ای مادرش را اذیت می‌کند و مدام می‌گوید چه بخورم، گاهی مادر از فرط عصبانیت می‌گوید «مِ تن تُ رِ بخور» و همینطور در مورد محصولی که نم دارد و در کیسه محصور باشد و بر اثر حرارت عرق کند می‌گویند «تُ بموئه». مثلاً وقتی که توتم را در چارچو می‌ریختند و به تلواربن می‌آوردند می‌گفتند که آن را باز کنند تا «تُ» نیاید.

 

دامنه: سلام جناب «یک دارابکلایی». با تمام متن شما موافقم و با خواندنش لذت بردم. در آن نوشته‌ام «تُه» به معنی تب را اشاره کرده بودم. فقط «تُه» به معنیِ «عرَق‌کردن» را فکر نکرده بودم و شما با مثال‌های ملموسی که زده‌اید، این واژه را بیشتر شکافتید. درود دارم به این اشتیاق و دانایی.


به قلم دامنه : در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۷) به نام خدا. سلام. به روایت یاران نزدیڪ شهید حاج قاسم سلیمانی، ایشان برای سلامت و تغذیه‌ی نیروهای رزمنده در طول دفاع مقدس اهمیت به‌سزایی قائل بودند.

 

ڪمتر جبهه‌رفته‌ای انڪار می‌دارد ڪه: نابسامانی در جنگ نبود، غافلگیری نبود، بی‌آبی در گردان نبود، مشڪل غذا پیش نمی‌آمد، و حتی گاه تدابیر از میان فلان گردان از میان نمی‌رفت و گردان، گروهان بازنمی‌گشت و گروهان، دسته. نه. این ڪاستی‌ها رخ می‌داد. چون، جنگ است، شوخی ڪه نیست.

 

دست و انگشتر شهید حاج قاسم سلیمانی در طرح یک لبنانی بر نقشه‌ی ایران

 

اما من از سرگذشت‌های عجیب این بزرگ‌مرد نامدار خوانده و دانسته‌ام ڪه او همیشه مراقبت داشت ڪه دست‌ڪم مشڪلات سلامت و تغذیه‌ لشڪر ثارالله ڪرمان را دربر نگیرد. یعنی علاوه بر احاطه بر بُعد نظامی، «به سلامت و تغذیه‌ی نیروها بسیار توجه می‌ڪرد.» زیرا در جنگ، این دو عامل (سلامتی و تغذیه)، بُنیه‌ی نیروهای جنگ و روحیه‌ی رزمندگان را ضامن است، این دو اگر نادیده گرفته شود، انسجام درونی و شیرازه‌ی دفاعی از هم می‌پاشد.

 

جد‌ّی‌بودن سلیمانی در همه‌ی ابعاد موجب می‌شد تا نیروهایی ڪه به او سپرده شدند با ڪمترین آسیب مواجه شوند؛ هرچند در جنگ نمی‌توان همه‌ی عوامل را مانند زمان صلح و آرامش به دلخواه خود، تحت ڪنترل درآورد و مدیریت تام ڪرد. زیرا هر جنگی دو سر دارد: دفاع‌ڪنندگان (=ایران و محور مقاومت) و جنگ‌آفرینان (=عراق و داعش).

 

خوانندگان بزرگوار را به مورد استنادی زیر در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه‌ی ایران، توجه می‌دهم ڪه حاج قاسم تا چه میزان به حراست از جان و خون رزمندگان، دغدغه و دقت و نظارت داشت:

 

«مسئول مهندسی لشڪر ثارالله تعریف می‌ڪند؛ (منبع) روزی با یڪی از نیروهای ستاد لشڪر در عملیات به حاج قاسم رسیدیم. در حین عملیات چند نفر شهید شده بودند. ایشان با صلابت رو به ما ڪرد و گفت: «اگر در ڪار مهندسی‌تان ڪوتاهی ڪرده باشید در خونِ همه‌ی این شهدا سهیم هستید.»


به قلم دامنه : در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۵) به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی، رفتار و افڪار دیپلماتیڪ در میدان ت دڪتر محمدجواد ظریف را بیشتر از همه درڪ می‌ڪرد، و دڪتر ظریف نیز، رفتار و افڪار سیستماتیڪ در میدان مقاومت حاج قاسم سلیمانی را. زیرا در هر ڪشور پیشرفته و یا پیشتاخته‌ای، این دو مسیر مانند دو خطِ یڪ ریل است و سلیمانی و ظریف گویی لوڪوموتیورانِ این ریل بودند؛ ریل رو به جلو.
 
نمونه این‌ڪه خود آقای ظریف اخیراً در دانشگاه فرماندهی و ستاد (دافوس)  معترف شد ڪه «همراهی دیپلماسی و قدرت نظامی با هم» فرمول من و شهید سلیمانی بود. دیپلماسی هر زمان باید از این توان [قدرت معنایی] بهره بگیرد و هر زمان لازم بود باید به آن خدمت ڪند. این فرمولی بود ڪه من و سپهبد سلیمانی توأمان مورد استفاده قرار می‌دادیم.»
 
 
اگر دنباله‌ی سخن ظریف را دقت ڪنید سرشار از پیام است: «این روزها ما و مردم منطقه داغدار فرمانده‌ای هستیم ڪه برای ما الگوی فهم و خردورزی بود. شهید سلیمانی از بزرگوارانی بود ڪه با فهم دقیق راهبردی و شجاعت بی‌نظیر توانست تحولی را در منطقه ایجاد ڪند ڪه ما باید با همان فهم راهبردی و نگرش درازمدت بتوانیم نتایج و میوه‌های آن را در نهادینه‌ڪردن تحول عظیمی ڪه در منطقه و جهان در حال اتفاق است بچینیم و به دست آوریم.» (منبع)
 
پیشنهاد چاپ اسکناس با تصویر شهید قاسم سلیمانی منبع عکس
 
بنابرین، یڪ نتیجه‌ از نتایج این قسمت این است ڪه بزرگ‌مردِ اندیشمند شهید قاسم سلیمانی در نگره و نگاه امثال آقای ظریف، یڪ «مدرسه» است و یڪ «راه». و این راه، به اقتدار ایران انجامیده، به دفع شرّ دشمنان، و به هراسِ فزون در دل زَبونان.
 
نڪته: ڪاش دولت ۱۱ و ۱۲ به جای اعتماد به غرب، به تِ بر سِر عقل آوردن دولت‌های منطقه روی می‌آورد، تا آنگاه خود غربی‌ها (اروپا و آمریکا) با سرافڪندگی به ایران رو می‌آوردند. به‌هرحال، آقای ظریف به اشتباه بزرگش پی برده است، اما دولت او، هنوز هم از اروپا و حتی آمریڪا چشم یاری! دارد.
 
 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۶)

شهید حاج قاسم سلیمانی، حتی نسبت به «شیردِه»ترین ڪشور منطقه به آمریڪا -یعنی حڪومت آل‌سعود- برنامه‌ی دلسوزانه و شیوه‌های قانع‌کننده داشت. یعنی نمی‌خواست این ڪشور وسیع و غنی جهان اسلام، تا این حد دچار توهّمات ویرانگر باشد. ازین‌رو، حتی برای استخلاص (=رهایی‌دادن) آل‌سعود از نگرش‌های خطرناڪ، و دست‌برداشتن از افڪار تنش‌زا، معتقد به ڪمڪ‌ڪردن بود. به گفته‌ی یڪی از دیپلمات‌های ایران در منطقه، شهید حاج قاسم سلیمانی همیشه:

 

«می‌گفت ڪه آنها [سعودی‌ها] را باید ڪمڪ ڪنیم چون توهّم‌های خطرناڪی دارند ڪه سبب آسیب‌زدن به خودشان و جامعه و منطقه می‌شود. چون دچار اشتباه هستند و نمی‌توانند نگاه درستی به امور داشته باشند. او دوست داشت به آنان ڪمڪ ڪند. حتی زمانی‌ڪه هیأت‌های امنیتی از امارات، عربستان یا بحرین می‌آمد دوست داشت با آنان ارتباط بگیرد و نظراتشان را بداند و برخی م‌ها به آنها بدهد.» (منبع)


أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. یا بگوید اگر خداوند مرا هدایت کرده بود، بى‌‏شک از پرهیزگاران بودم.

 

سوره‌ی ۳۹: امر - جزء ۲۴ - آیه‌ی 57 . ترجمه‌ی خرمشاهی

 

 
تفسیر علامه طباطبایی:

 

ضـمیر در تَقُولَ به همان نفس برمى‌گردد، و مراد از هدایت در هَدَانِی، ارشاد و نشان‌دادن راه است، و معنایش این است: تا آن‌که کسى نگوید: اگر خدا راهنمائیم مى‌کرد از پرهیزگاران مى‌بودم. در حقیقت با این خطاب، عذر و بهانه را از دست کفّار مى‌گیرد. المیزان


به قلم جناب «یک دارابکلایی» : با سلام. کلمه یا اصطلاح «تِپ‌تِپ»، فکر می‌کنم، از ریشه «تِپّه» به معنی قطره باشد که دو بار تکرار شده است. (در زبانشناسی به این پدیده duplication یا تکثیر گفته می‌شود؛ مثلا «ریک ریکا» یا «کیج‌کیجا».) به نظرم «تِپ‌تِپ» اساساً با «تیپ‌تیپی» به معنای خالدار و یا «تَپ‌تَپ» به معنای کوبیدن بر چیزی و سروصدا کردن فرق می‌کند.
تِپ‌تِپ آب. چکه‌چکه کردن آب
شما در مورد این کلمه به تفصیل (اینجا) بیان نمودید. در اینجا می‌خواستم به مورد جالبی، که شاید مرتبط با این بحث باشد، و در کتاب «ضرب‌المثل‌های آملی» نوشته آقای یحیی جوادی آملی برخوردم اشاره کنم. ایشان این موارد را در گویش آملی بیان می‌کنند که فکر می‌کنم برای کل گستره فرهنگ مازنی صحت داشته باشد، البته با اندکی تغییر.
"در مازنی برای معیار کیل الفاظی استفاده می‌شود که عبارتند از: «هَهَ» به اندازه سر دو انگشت سبابه و شست، «پریک» به اندازه سر سه انگشت سبابه، وسطی و شست، «چپلیک» به اندازه سر پنج انگشت، «چینگال» به اندازه چهار انگشت نیمه باز، «میس» به حجم یک مشت، «قَمَش» به اندازه هم انگشتان و کف دست، و «دهیل» به حجم دو کف دست و ده انگشت."

من خودم تا به حال دو کلمه «هَهَ» و «قَمَش» را نشنیده بودم و معنی بعضی دیگر را به این دقت نمی‌دانستم؛ نمی‌دانم به خاطر قدیمی بودن آنهاست که سنم قد نمی‌دهد و یا اختصاص به گویش آملی دارد.

پاسخ دامنه: به نام خدا. سلام بر شما جناب «یک دارابکلایی» و سپاس برای این آورده‌ی مناسب و تکمیلی‌ات. بله؛ خال‌خالی را خواستم ازین نظر در کنار واژه‌ی «تِپ‌تِپ» آورده باشم تا گستره‌ی گویش این لغت را نمایانده باشم و الّا، آری، هم‌ریشه‌اش نیست، هم‌لفظش است. اما این کتاب «ضرب‌المثل‌های آملی» که نام بردی را من ندیدم. نکات جالب و زیبایی از توزین در قدیم مثال آوردی. سعی می‌کنم از کتابخانه‌ی محله‌ی‌مان امانت بگیرم، مطالعه‌اش کنم. چون از علاقه‌مندی‌هایم می‌باشد. از نوشته‌های شما درین زمینه در دامنه لذت می‌برم و  ممنونم.


به قلم دامنه :  پست 7486 . نام خدا. لغت 252 . تِپ‌تِپ را می‌شڪافم. تِپ‌تِپ یعنی قطره‌قطره. البته ڪم‌ڪم، سِسڪه‌سِسڪه‌، ذِرّه‌ذِرّه، نَم‌نَم،  و چِڪّه‌چِڪّه هم می‌گویند. مثلاً اگر وارش (باران) ببارد، اما خیلی‌ڪم باشد، می‌گویند: وارش تِپ‌تِپ زَندِه. یا تازه سِسڪه‌سِسڪه‌ دَهیتِه. یا مثلاً می‌گویند فلان مسئول فلان پرونده‌ی مملڪتی سِسڪه‌سِسڪه‌ اطلاعات به ملت دِنه.

 

یا اگر یڪ سرباز محلی از ڪنجان‌جم ایلام، یا از جَرگلان خراسان بپرسد آنجا در داراب‌ڪلا هوا چیطیه؟ می‌گویند: اِی، وَرف (=برف) تِپ‌تِپ و سِسڪه‌سِسڪه‌ زَندِه، وارش نَم‌نَم وارِنه.

 

یا اگر از مادران بپرسند این پارچه چه رنگی‌ست می‌گویند: تِپ‌تِپی یعنی خال‌خالی و دون‌دونی.

 

نیز اگر پسربچه‌ی خردسالی در پوشک یا نال‌بِن (=زیر سکّوی منزل)  اِدرار کند چنانچه کم باشد، مادر کودک می‌گوید: اِتّا تِپ هاکارده.

 

قدیم‌ترها ڪه سقف خانه‌ها گاله‌به‌سر یا آلِم‌به‌سر بود و حلب و ایرانیت درڪار نبود، حتی داخل اِوُون‌دله (=مهمون‌خانه) هم آب باران چِڪّه‌چِڪّه می‌ڪرد و نقطه‌نقطه‌ی خانه، لاگ و لَوِه و سینی می‌ذاشتند تا گلیم و جاجیم و ڪوب (=حصیر) و لَمِه خیس نشه.

 

همین تا پری‌روزها تمام خونه‌ها یا بخاری هیزمی بود و یا بخاری نفتی، ڪه به این دومی می‌گفتند: بخاری تِپ‌تِپی. یعنی قطره‌ای؛ ڪه در برخی از زمان‌های بحرانیِ بی‌نفتی و بَلبشوی ڪوپنی، باید چندین ساعت در صف می‌ماندیم، و آخرسر هم اعلان می‌ڪردند سرِ پُمب دعوا شده و دیگه نفت! نمی‌ده. بورین سِره.

 

بخاری نفتی قطره‌ای. بازنشر دامنه

 

آری؛ این بخاری قطره‌ای ڪه با چڪاندن قطره‌قطره‌ی نفت به آتش‌خانه، گرما می‌داد، گاه، بَعل می‌زد (=زبانه می‌ڪشید) و اَلوگ می‌گرفت (=شعله‌ور می‌شد) و برای بیشتر ماها این متاع، خاطرات و مخاطرات و مڪافات زیادی داشت.

 

اینڪ ڪه گاز با لوله در خونه‌هاست، حتی تا اتاق‌خواب و مِطبخ‌دِلهُ و حموم‌دله هِم رفته، بازم برخی‌ها ازین همه نعمت و امنیت و تأمین رفاه عمومی، به قول داراب‌ڪلایی‌ها «بی‌منظورند». یعنی ناسپاسی می‌ڪنند و ناشڪری. حتی حاضر نیستند اِتّا سِسڪه از نظام تعریف ڪنند. جمهوری اسلامی واقعاً چقدر مظلوم است؛ مظلوم.

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها


تقویم تعطیلات سال 1399. بازنشر دامنه

 

موزه‎‌ مردم‌شناسی گرمسار. عکاس: دامنه

 

نکته‌ی دامنه: از دسته‌ی قوری چای که به سمت «زن» است، می‌توان دقیقاً فهمید که در آداب ایرانیان چای‌دادن کار شائقانه‌ی ن منزل است، هرچند مردان منزل هم باید از این ادب چای‌دادن به همسر، برخوردار باشند و دچار غرور نشوند و زن را «خادمه» و «ضعیفه» فرض نکنند. بگذرم.


به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. برداشت‌های من از وصیت‌نامه‌ی درخشنده‌ی شهید عزیز سلیمانی؛ وصیتی ڪه در میان آدمیان، برآمده از فرهنگ دیرین و ادب بَرین است:

 

پرده‌ی راز: او شیدانه، خدا را «عشق» و «حبیب» خود می‌خوانَد و با ساده‌ترین جمله‌ی رایج ایرانی، می‌گوید: «من دوستت دارم» و با بر زبان‌آوردنِ واژگان اَنیسیِ «عشقِ من»، پرده از راز و نیاز مُدامِ عرفانی‌اش با حضرت پروردگار برمی‌دارد و می‌گوید: «پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملُوِ از عشقِ به خودت ڪنی» و با آن‌ڪه به گواهی ملتِ «صبّار و شڪور» ایران، آن‌همه توشه‌ی معنوی و جهادی و اخلاص‌ورزانه‌ی آخرت با خود بُرده، اما خود نزد خدا، اظهار عجز و بی‌توشگی می‌ڪند؛ اما چون اهل خوف و رجاء، با هم، است در بهترین جمله، با بڪارگیری دو واژه‌ی محلی ڪه بر ما روستازادگان، آشناست می‌گوید: «سارُق و چارُقم پُر است از امید به تو و فضل و ڪرَم تو». (سارُق همان بُقچه است و چارُق همان ڪفش و پاپوش چرمی بی‌دوختِ قدیم) سپس ندایش را از ژرفای درونش می‌شنویم ڪه معترف است: «همه‌ی اعضا و جوارح‌» حاج قاسم «در همین امید به سر می‌برند». و آنگاه بر ما فاش می‌ڪند ڪه «پیوسته به سمت» خدا روان و دَوان بود. و در حالی‌ڪه پیش خداوند با افتخار «سپاس» می‌گزارَد ڪه وی را «از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهلبیت (ع) و پیوسته در مسیر پاڪی بهره‌مند نمود» بر ما روشن می‌سازد ڪه با آن تَب‌وتاب‌های عرفانی و معنوی‌اش، با دیدگانِ دل و چشمانِ قلب، به دیدار خدا می‌رفته و از او این‌گونه، خواسته، می‌خواسته: «بارها تو را دیدم و حسّ ڪردم، نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر.» و چه زیبا هم پذیرفته شد؛ به تعبیر رهبری با «جهادی بزرگ»، و با «شهادتی بزرگ».

 
پرده‌ی نیاز: او در ادامه‌ی راز، از نیاز می‌گوید. و از این‌ڪه در زندگی‌اش «از اشڪِ بر فرزندان علی‌بن‌ابی‌طالب و فاطمه اَطهر بهره‌مند» شد، دلشاد است و آماده‌ی پرواز. و برخلاف ڪسانی ڪه بر شیعیان به خاطر عزاداری، غمگساری و اندوه بر مصائب اهل‌بیت (ع) خدشه وارد می‌ڪنند، او این غم را به «غمی ڪه آرامش و معنویت دارد» توصیف می‌نماید و این آگاهی، خطِ بُطلان می‌ڪَشد بر مدّعیات ناروای پریشان‌گویانی ڪه مردم ما را رنجور و ماتم‌زده و گریان می‌خوانند! اما سلیمانی بزرگ، در پیشگاه خدا از گوهری به اسم «اشڪ» یاد می‌ڪند و دو چشم خویش را این‌گونه وصف: «دو چشمِ بسته آورده‌ام ڪه ثروتِ آن» ، «یڪ ذخیره‌ی ارزشمند دارد و آن گوهر اشڪ بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشڪ بر اهلبیت است؛ گوهر اشڪِ دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.» این ادبیاتِ عجیب و بی‌نظیر سلیمانی، نگاه انسان را به عمق عظمت نگاه عارفانه‌اش به هستی‌ و هستی‌بخش می‌دوزاند تا سرّ حیات طیّبه را بر ساحت وجودش برملا ببیند و روا.

 

پرده‌ی زحمت: سلیمانی، آن مردِ خدا درین وصیت، با خلوص مطلق آگاهی داد ڪه سال‌ها با همه‌ی دشواری‌ها، «پاها»یش را «در سنگرهای طولانی، خمیده جمع ڪرد» و این حالت سختِ سردار، برای ڪسانی ڪه طی هشت سال دفاع مقدس، جبهه و سنگرهای سقف‌ِ پَست را درڪ ڪرده‌اند، ڪاملاً محسوس است. او با «رزمندگان» بیشتر به سر بُرد تا با خانواده و همسر؛ این عزیز راحل، خود، علت را گفته‌است، زیرا وجودِ خود را «نذر وجودِ ملت ایران» ڪرده بود. این‌همه زحمتِ مجاهدت برای این بود ڪه آگاه بود و آگاهی و اِنذار داد «اگر این انقلاب آسیب ببیند، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلڪه سعی استڪبار بر الحادگریِ محض و انحراف عمیق غیر قابل‌برگشت خواهد بود.»

 

پرده‌ی حُرمت: سلیمانی از صادقین مُتقّینِ راستین بود و من هرگز نمی‌توانم آنچه در وصیت، سفارش ڪرده است را نادیده و یا خدای ناڪرده نادرست بپندارم و ناروا. قلم او از عقیده‌ی یڪ شیعه‌ی بااخلاص برخاسته، ڪه بیشتر ماها از همان نوجوانی در پشت آینه‌های مستطیل‌شڪلِ ڪوچڪ جیبی آموختیم ڪه حڪّ شده بود: «از علی آموز اخلاصِ عمل». و او، یڪ مظهر بی‌همتا از این اخلاص عصرِ معاصر است. اویی ڪه برای همه، دل می‌سوزانده و با حُرمت‌نگه‌داری‌‌های فروتنانه برای سعادتشان آرزو به‌دل بوده، درین وصیت عُظما بر همگان تقاضا بُرده ڪه «حرمت او [آیت‌الله سیدعلی ‌ای] را حرمتِ مقدّسات بدانید.» و این ڪم تمنّایی نیست. چراڪه

بقیه در ادامه

ادامه مطلب

به قلم دامنه. در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۸) به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در آخرین مأموریت الهی‌اش وقتی از بیروت خارج می‌شود، دوستان به نوعی به او می‌گویند ڪه شما به بغداد نروید. سردار می‌گوید: «من دارم به مَقتَل [شهادتگاه، قتلگاه] خودم می‌روم». (منبع)

 

شهید سپهبد قاسم سلیمانی و سید حسن نصرالله

نڪته‌ی نیمه‌تشریحی: زندگی، مقدمه‌ای بسیارزیبا برای آخرت است، هرچه طولانی‌تر، بهتر. هرچه معنوی‌تر و مینویی‌تر، پذیرنده‌تر. تنها مقدمه‌ایی بر ڪتاب حیات آدمی، ڪه انسان آن را همی دوست می‌دارد. همی. حتی حاضر نمی‌شود تمام شود تا وارد متن ڪتاب و گفتارهای آن و پایانش شود. شاید به همین علت باشد رسول خدا (ص) دنیای زیبای خدا را به «مزرعه» تشبیه ڪرده‌اند، ڪه در آن هم باید ڪار ڪرد، هم باید ڪاشت، هم باید برداشت و هم باید لذت بُرد. اما گاه انسان آنچنان والِه و والا می‌گردد ڪه رفتن را بر ماندن بیشتر می‌خواهد.

 

این حالت ڪه گاه انسان از لحظه‌های «مرگ» خود مطلع و آگاه می‌شود، قابل انڪار نیست. من این حالت را همان دل‌آگاهی و پیش‌آگاهی می‌دانم ڪه برای هر یڪ از ما در پهنه‌ی زندگی بر سرِ حتی پیش‌وپا افتاده‌ترین موضوعات پیش می‌آید. مثلاً در محاورت محلی می‌گوییم: دلم «بِرات» ڪرد ڪه فلانی می‌آید. یعنی دل من آگاه شد. یا می‌گویند: «مِه دل مِره خَوِر هِداهه.»: یعنی دل من به من خبر داده.

 

بنابراین «من دارم به مَقتل خودم می‌روم» در زبان حاج قاسم، مصداق روشن همان دل‌آگاهی و پیش‌آگاهی‌ست. این از قدرت‌های درونی و پوشیده‌ی آدمی‌ست. اللهُ اعلَم: خدا بهتر می‌داند.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۹)

در باب دخالت در انتخابات هم شهید سلیمانی طبق وصیت نامه حضرت امام که پاسداران را از دخالت له یا علیه کاندیداها منع کرده، عمل می کرد. برای مثال در سال 76 که انتخابات ریاست جمهوری بود، نماینده ولی فقیه در سپاه به رغم اعلام رسمی مواضع ی سپاه مبنی بر عدم دخالت له یا علیه کاندیداهای ریاست جمهوری خود ایشان گفته خویش را نقض و در سخنانی در نیروی مقاومت گفت، «باید از آقای ناطق نوری حمایت کنیم». این گفته ایشان را به صورت دست نوشته به سراسر سپاه ابلاغ کردند.

 

سنگ قبر شهید سلیمانی با عبارت بی اَلقاب «سرباز قاسم سلیمانی» که به این «عنوان ساده» وصیت کرد

 

شهید حاج قاسم سلیمانی در لشکر 41 ثارالله در صبح گاه نظامی سخنرانی کرد و در یک دست وصیت نامه امام و در دست دیگر این نامه را گرفت و اظهار داشت که نمایندگی ولی فقیه گفته است سپاهیان به آقای ناطق نوری رای دهند اما امام در وصیت نامه خود تاکید کرده که پاسداران در امر انتخابات دخالت نکنند. بعد خود ایشان سوال می کند که حالا ما باید کدام یک را انتخاب کنیم؟ سپس خودش پاسخ می دهد که ما باید به وصیت نامه امام عمل کنیم. (منبع)

 

«نصرالله جهانشاهی» راننده‌ی حاج قاسم تعریف می‌کند: «یکی از پسرهای حاج قاسم بیمار شد و حاجی در مأموریت قرارگاه قدس بود، نتوانست بالای سر پسرش باشد و پسرش هم در اثر بیماری در بیمارستان فوت شد. حتی حاجی بالای سر پدر و مادرش هم در زمانی که در بستر بودند، نتوانست برسد و بعد از فوت آنها رسید» (منبع)

دوست گرامی‌‌ام جناب آسید احمد هاشمی

سلام علیکم

مصیبت بزرگی که در فقدان پدر مهربان‌تان، مرحوم سیدمحمد هاشمی، بر شما عارض گشت، بر بنده نیز احساس اندوه افزود. آن پدر، نزد همگان انسانی بشّاش، گرم، صمیمی و مهربان بود. از روحیات ایشان خاطرات دارم؛ زیرا او بر من مهربانی می‌نمود و زیاد بر دلم می‌نشست.

 

​​​​

مرحوم سید محمد هاشمی.۵ شهریور ۱۳۹۵. داراب‌کلا. منزل حاج علی‌محمد غلامی

از دست‌دادن پدر، حقیقتاً طاقت‌فرساست. من اثرات چنین ضایعه‌ای را به خود درک کردم که چه سخت است خاکسپاری والدین و پرسوزتر از آن وداع جانسوزشان و سپس در روزهای پسین، احساسات دلتنگی که سراغ‌تان خواهد آمد.

تسلیت مرا بپذیر. شکیبایی و بردباری این درد را برای‌تان و منتسبان، ازجمله دوست مهربان و بزرگوارم آق‌سید رسول هاشمی آرزومندم. خدا رحمت‌شان بدارد.

برادرت: ابراهیم


به قلم دامنه. به نام خدا. ڪمی با «Florence Scovel Shinn» . این ڪتاب «چهار اثر از خانم فلورانس اسڪاول شین» است، در ۳۱۱ صفحه. ترجمه‌ی مینا امیری. شامل بازی زندگی و چگونگی انجام آن، ڪلام تو عصای جاودیی توست، راه مخفی ڪامیابی، قدرت ڪلام. در قم، نشر مؤلف به چاپ رسید؛ سال ۱۳۹۷. این چاپ پنجم آن در سال ۱۳۹۸ است. مانند همیشه، از سراسر ڪتاب چهارپنج نڪته را می‌نویسم. البته روشن سازم ڪه از نظر من به عرفان‌های نوظهور و انحرافی و نئوصوفی‌ نقدهای ژرف و راستینی وارد است، اما اینجا ڪاری به آن ندارم.

 

در صفحه‌ی ۴۰ آمده است: شرّ، تنها قانونی است ڪه انسان آن را پدید آورده است، قانونی ڪه در اثر توهّم روح به وجود آمده است. یعنی در اثر باورهای نادرست، تن‌دادن به گناه و اعتقادات بیهوده.

 

در صفحه‌ی ۹۳ این‌گونه خوانده‌ام: وقتی انسان در حالت توازن قرار بگیرد می‌تواند از عقلی سلیم برخودار گردد. عقلی ڪه تصمیماتی صحیح و به‌جا می‌گیرد و از اشارات خداوندی به دور نمی‌ماند.

 

«Florence Scovel Shinn»

 

در صفحه‌ی ۱۰۴ فرق تجسّم و بصیرت و شهود را از او می‌پرسند ڪه می‌گوید: تجسّم تنها یڪ فرایند ذهنی است ڪه استدلال و ادراڪات بر آن تأثیر مستقم دارند، ولی بصیرت جریانی است معنوی ڪه در آن انسان به شهود و درڪ بالایی از ذهن فوق بشر می‌رسد. در شهود انسان مستقیماً از ذهن فوق بشری یا الهامات الهی تأثیر می‌گیرد.

 

در صفحه‌ی ۲۲۰ خواندم: شادمانی و سعادت در زندگی، بسته به نگهبانی دارد ڪه بر دروازه‌های افڪار خود گذاشته‌اید. شاید نتوانیم افڪار خود را سامان دهیم ولی می‌توانیم با ڪلام خود بر روی آن تأثیر بگذاریم و زمام امور را در دست بگیریم.

 

در صفحه‌ی ۳۱۱ چنین نوشت: غفلت از زندگی خود و پرداختن به زندگی دیگران عواقب وخیمی دارد. وقتی در اندیشه‌ی ڪمال‌گرایی و اعتلای روح خود باشید دیگر وقتی نخواهید داشت ڪه به سرَڪ‌ڪشیدن در زندگی دیگران اختصاص دهید. خود را به ذات لایزال پروردگار پیوند زنید و از این چشمه‌ی بی‌پایان جرعه‌ای بنوشید.


فقیه مدرسه دی مَست بود و فتوا داد

که مِی حرام، ولی بِه ز مالِ اوقاف است

حافظ

(منبع)

 

شرح و نکته‌ی دامنه:

مَست درین بیت اشاره است به تعلّق‌نداشتن به هواهای نفسانی. یعنی فقیه در اوج آزادگی و دانایی و وارستگی و نیز بی‌وابستگی، فتوای شرعی داد که بی‌شک شراب‌خواری (=یکی از نجاسات) حرام است و خورنده‌ی آن حکم خدا را بر زمین می‌زند؛ اما بدتر از شراب‌خواری این است کسی اموالی را که برای مردم و عموم و یا برای امر دین و امور غیرشخصی و با قصد خیریّه وقف شده است، بخورَد. از نظر من، حافظ به عنوان یک عالم دینی و متشرّع، می‌خواهد بگوید خوردنِ شراب زیانش در درجه‌ی نخست به خودِ خورنده‌ی این نجسی و سپس اثرات بدش به جامعه بازمی‌گردد، اما خوردنِ مال وقفی، زیانش علاوه بر فردِ خورنده، جامعه و دین را نیز دربرمی‌گیرد و دست‌کم به سه ساحت، ضرر می‌زند و خدشه وارد می‌کند: فرد، ملت و مذهب.

 

نکته این است که وقف‌کردن اقدامی‌ست از سرِ حُسن و احسان و نیکوکاری، خوردنِ آن اما به نفع خود و خویشان، اقدامی‌ست پلیدتر از شراب‌خواری. دور باد؛ دور باد؛ این هر دو زشت‌کاری و حرام‌خواری.


به قلم دامنه : به نام خدا. چهار نامه. یڪ نامه بود ڪه سرباز به خانه می‌نوشت و خانه هم به سرباز. همین، حسّ و عاطفه‌ی دو طرف را برمی‌انگیخت. یادم است، مادرانی از محلّه‌ی ما، نامه‌ی سربازشان را سربسته پیش مرحوم پدرم می‌آوردند تا سرگشاده شمرده‌شمرده‌، صمیمانه برای‌شان بخواند. ما هم لاجرَم می‌شنیدیم. چه حال قشنگی می‌یافتند وقتی ادب قلم ساده‌ی سربازشان را می‌شنیدند؛ تبسُّم و تفرُّج.

 

یڪ نامه بود علمی و فڪری و ی ڪه میان دو دوست، دو همفڪر، دو فاضل، دو دانشمند، دو انقلابی، دو متضاد فڪری و بلاخره دو انسان ڪه سعی می‌ڪردند برای هم احتجاج ڪنند، جریان می‌یافت. درین نوع نامه‌ها، گاه، حرف‌ها در بین‌السُّطور مستتر می‌شد، ڪه باید مدقّق! می‌شدی تا فهم می‌ڪردی. گاه، افشاگری بود؛ حالا راست و یا ناراست آن بماند. گاه، ابراز حالات درونی بود ڪه روابط همدیگر را به سطح بالایی از عواطف و وفاداری می‌رساند. و گاه نیز این تیپ نامه‌ها آنتریڪ بود؛ یعنی تحریڪ! دسیسه! توطئه! و برانگیختن علیه‌ی این و لَه‌ی آن.


یڪ نامه بود ڪه میان عاشق‌ها و معشوق‌ها شوق و رغبت و میل و معرڪه می‌افڪند. این نامه‌ها، هم، پشتوانه‌ی قوی برای وصال و به‌‌ عقدِ هم درآمدن بود و هم، گاه چاخان و لاف و لابه. و لابُد یڪ بازی لی‌لی بود و تمام. این تیپ افراد گویا نمی‌دانستند و نمی‌دانند معلم آموخت، «دل» هم یڪ بخش دارد، و هم یڪ صدا. نه چند بخش و چندین صدا. اما، اما شیرین باد شیهه‌ی «شیرین» و آفرین‌ باد فریادِ «فرهاد».

 

یڪ نامه هم بود ڪه خیلی خاطره‌ام ماند ڪه پدرم به من به جبهه فرستاد. با دستخط پدرم هم می‌خندیدم و هم لذت می‌بردم. ریزنویس نبود. درشت می‌نوشت. عامیانه می‌گویند: خرچنگ، قورباغه. به هیچ «گاف»، سرڪش نمی‌گذاشت و ڪاف، برایش ڪافی بود. حتی به بیشتر ڪلمات، نقطه نمی‌داد و می‌گفت خواننده خود می‌فهمد. از قضا، یڪ نامه‌اش تابستان سال شصت و یڪ، بیش از چهل و پنج روز توراه بود، در واقع گم شده‌بود. من جبهه‌ی بوریدر مریوان بودم ولی نامه‌ی پدرم به اشتباه رفت قله‌ی ڪانی‌سر. پس از مدتی پیڪ گردان خبر داد و به‌هرحال به دستم رسید. می‌دانی چرا این‌همه این نامه برام مهم بود؟ چون پدرم لای آن هزار تومان پول گذاشته بود. چه پولی بود، با چه ارز و ارزشی. و چه خطی و چه حس و حالی؛ آن‌هم، وقتی واژگان پدرت را در دوردست‌ترین نقطه و در بدترین اوضاع جنگی بخوانی و از حال خوبِ مادرت هم خبردار شوی.

 

بگذرم و فقط یاد هر چهار نوع نامه‌ها را -ڪه گویا به تاریخ پیوست و دیگر ڪمتر ڪسی قلم و خودڪار و خودنویس و مداد و ڪاغذ برمی‌گیرد و خط‌خطی می‌ڪند- به یادها آورم. وای به حال خط ڪشور. حسرتا برای فرهنگ نوشتاری ڪشور و اَسَفا برای نابودی ادبیات فارسی در صفحات گوشی، ڪه مهره‌های ڪمر ڪلمات زیبای فارسی در تایپ‌های پرشتاب! و عجله‌ای در حال خُردشدن است و دیسڪ‌گرفتن!


به قلم دامنه. به نام خداشهید محمدباقر صدر معتقد است «ارزش‌های اقتصاد» از دین اخذ می‌شود اما علم اقتصاد «از بیرون دین می‌آید.»

 

با این سخن صدر، ذهنم آفتاب می‌خورَد ڪه حڪومت دینی نیز از علم و تمدن و تجربیات بشری مدد می‌گیرد و وقتی آن سخن شهید مطهری را در فڪرم مرور می‌ڪنم بر افڪارم پایدارتر می‌مانم ڪه در صفحه‌ی ۲۰۳ «ده گفتار» گفته است: «اسلام در هر عصر و زمانی واقعاً تازه است.»

 

این‌ڪه ماڪسیم گورڪی در نوشته‌ایی تأڪیدش را بُرد به این سو ڪه اگر حڪومتی تخت صدارتش را بر قلب مردم بنا ڪند، هرگز سقوط نمی‌ڪند، نشان می‌دهد حڪومت‌ علاوه بر ضرورت مدیریت، متڪی به فن و علم و گام و راه و تألیف قلوب است.

 

ڪاری به این مطلق‌گویی گورڪی -ڪه هم با لنین همڪاری ڪرد و هم به او و پیش‌تر بر تزار شورید- ندارم، اما نقش قلب و محبت در حڪومت را نادیده نمی‌انگارم؛ چون مسأله‌ی محبت و قلب تا آن حد مهم است ڪه امام محمدباقر -علیه‌السلام- دین اسلام را جز محبّت نمى‌داند و مى‌فرماید: «هَلِ الدّینُ إلّا الحُبُّ؟ آیا دیندارى، جز دوستى و مهرورزى است؟» و حڪومت دینی هم به تبَع، از همین فرمول، فرمان می‌گیرد.


به قلم دامنه : به نام خدا. لغت دویست و پنجاه و سوم. دُخله یا داخ‌له را می‌شڪافم. ریشه‌اش از دخل و داخل است. به نظر می‌رسد با واژه‌ی عربی اشتراڪ لفظی داشته باشد، شاید هم معنوی (=مصداق‌های معنایی لفظ). با چند مثال، این لغت محلی دیرین را به پیش می‌برم:

 

۱: وقتی می‌خواهند سرحدّات زمین، باغ، خانه‌سرا را مشخص و مرزگذاری ڪنند، دُخله یا داخ‌له‌ی چوبی یا سیمانی و فی می‌گذارند. ڪه به لفظ قدیمی‌تر به آن «پاها» می‌گویند؛ عمودهای چوبی یڪ‌و نیم‌متری ڪه با آن پرچین (=چپَر، پَچّیم و پرچیم) می‌ڪنند.
 

پرچین (=چپر و پَچّیم و پرچیم)


۲: وقتی روستای‌مان برق‌ڪشی می‌شد فڪر می‌ڪنم سال ۱۳۵۵، دقیق نمی‌دانم. من یادم است مردم به تیرِ برق می‌گفتند: سیم‌داخ‌له. یعنی تیرڪ و پایه‌ای بسیار بلند ڪه تا دو متر در زمین دفن می‌شود و سیم برق از روی آن عبور داده می‌شود. «شَلمون» هم می‌گفتند.

 

اما این‌ڪه چرا دُخله یا داخ‌له می‌گویند چون هم نوڪ آن داخل زمین دفن می‌شود و هم حد و داخل مرزهای زمین و خانه‌سرا را معین می‌ڪند.

 

اما یڪ خاطره: وقتی سیم‌داخ‌له‌های بتونی آمده بود به روستا، ما در نوجوانی با دسته‌ی خودتراش (=ریش‌تراش) و یڪ نخ و ڪمی گوگردِ روی ڪبریت و مقداری ڪاغذ بُراده‌ی گوگرد روی دو سمت ڪبریت و یڪ میخ فی بلند، ترقّه‌بازی می‌ڪردیم؛ با ڪوبیدن محڪم آن بر روی سطح سیم‌داخ‌له‌ همون تیرِ برق.

 

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها


به قلم دامنه : به نام خدا. سلام.  ۱۴۴هزار نفر را به بهشت می‌برم! چندی‌پیش در خبرخوانی‌هایم متوجه شدم ڪه «لی مان هی» رهبر فرقه‌ی «شین‌چون‌جی» و مؤسس ڪلیسای عیسوی شین‌چون‌جی شهر دائگو ڪره جنوبی‌ -ڪه می‌گویند حدود ۲۰۰ هزار عضو دارد- معتقد به احیای دوباره‌ی حضرت مسیح (ع) است. او به پیروانش وعده داده در روز معاد، ۱۴۴ هزار نفر از اعضا و پیروان ڪلیسای خود را به بهشت ببرد.

 

سه نڪته بگویم:

 

یڪم: گرچه در بینش اسلامی، در هر موضوع و مسأله‌ایی، چه دینی، چه اجتماعی و چه اعتقادی، مؤمنین از ساده‌اندیشی و ساده‌لوحی (=زودباوری) پرهیز داده شدند، تا بی‌جهت و بی‌حجّت چیزی را نپذیرند، و یا مانند مُنڪرین -ڪه اساس ڪارشان همیشه بر انڪار است- فوری دست به انڪار نزنند؛ بنابرین من در باره‌ی شاکله‌ی فکری این فرقه‌ی ڪُره‌ای، فعلاً و آناً پیشداوریی نمی‌ڪنم.

 

دوم: در باره‌ی احیای دوباره‌ی حضرت مسیح (ع)، در تفڪر اعتقادی شیعی نیز بحث روایی در باره‌ی عالَم رجعت (=بازگشت) وجود دارد ڪه طبق آن خداوند ڪسانی را به دنیا بازمی‌گردانَد. مرحوم علامه طباطبایی رجعت را «از مراتب روز قیامت» می‌داند ڪه البته در ڪشف و ظهور «پایین‌تر از قیامت» است. بگذرم.

 

سوم: اما این‌ڪه «لی مان هی» رهبر این فرقه‌ با قاطعیت می‌گوید من در روز رستاخیز ۱۴۴هزار نفر از اعضا و پیروان ڪلیسایش را به بهشت می‌برَد، اگر نگویم شیّادی است، دست‌ڪم می‌توانم بگویم خوش‌خیالی است و شاید هم انگیزه‌ای برای جذب ڪره‌ای‌ها به سازمان ڪلیسا.

 

اشاره: من یادم است یڪی از ون مطرح ڪشور چندسال پیش گفته بود ما باید مردم را بهشت ببریم. من مقاله‌ای در نقد سخنانش در وبلاگم «دامنه» نوشته بودم ڪه از ڪجا معلوم شما خود اهل بهشتی، ڪه این‌گونه مطمئن، می‌خواهی دیگران را هم به دنبال خود به بهشت بڪشانی! ڪشڪ و ڪشڪولی ڪه نیست. ڪردار و ڪرده و ڪار و ڪرامت می‌خواهد.


به قلم دامنه: به نام خدا. نقل می‌کنند فردی مفهوم آیه‌ای را از مرحوم آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی می‌پرسد و ایشان نظر خود را می‌گوید و فرد می‌گوید پس به مؤمنین بگویم این آیه چنین می‌گوید؟ مرحوم آیت‌الله خوئی پاسخ می‌دهد: «بگویید فهم خوئی از این آیه چنین است.»

 

مرحوم آقای خوئی

نکته: دست‌کم سه پیام این شیوه‌ی اخلاقی و معرفتی مرحوم خوئی می‌تواند این باشد: فروتنی، احتمال‌دادن به این‌که ممکن است برداشت‌های دیگری از آیات قرآن وجود داشته باشد و با فهم آقای خوئی نسبت به آن آیه فرق داشته باشد و به حقیقت آیه نزدیک‌تر و یا دورتر باشد و نیز حرف و فهم خود را برای همه تمام‌شده تلقّی نداشتن.


به قلم دامنه : به نام خدا. دموڪراسی استبدادی و میلیتاریستی آمریڪایی. ڪشوری ڪه مدعی است از همه‌ی جهان، از همه‌نظر برتر است، و می‌ڪوشد با زور و اسلحه و قوانین و مقررات خشن بر دیگر ملل چیرگی‌اش را گسترش دهد تا به اصطلاح لیبرالیسم و دموڪراسی و فرهنگ آمریڪایی! را صادر ڪند، ولی در واقع منابع غنی ملل را غارت و چپاول ڪند؛ همین نظام سلطه‌گر، در درون حاڪمیت خود بدترین تنگناها و ڪنترل‌ها را برای شهروندان آمریڪایی تصویب می‌ڪند. مثلِ «قانون لوگن» ڪه بر مبنای آن، نه فقط مقامات دولتی، ڪه حتی شهروندان آمریڪایی نیز بدون اجازه‌ی دولت واشنگتن، هرگز نمی‌توانند با مقامات دولت خارجی بر سر موضوعات مورد مناقشه‌ی آن ڪشور با آمریڪا دیدار ڪنند. در واقع این قانون، حق تماس شهروندان و حتی دانشمندان، نخبگان، میانجی‌گران صلح و دوستی و اندیشمندان مستقل و خیرخواه را با سایر شهروندان و مقامات جهان به‌آسانی سلب می‌ڪند و دولت، هر زمان دلش خواست، بر حسب تفسیر موسّع و حقوق مضیّق، می‌تواند فرد مورد نظر را مورد تعقیب و محاڪمه قرار دهد.

 

نڪته: البته همیشه  بوده و هستند ڪسانی از جای‌جای جهان و ایران‌مان ڪه از خودِ آمریڪایی‌ها، آمریڪایی‌ترند و حسابی آلودگی‌های آشڪار آن نظام را تَر و خشڪ می‌ڪنند! تطهیر غرب در ایران سابقه‌ا‌ی دست‌ڪم دویست ساله دارد. از نظر من، نسبتِ ایران به مغرب‌زمین باید نسبت اقتباس (=برگرفتن) باشد نه تقلید، زیرا داشته‌های خوب تمدنی هر ڪشور پیشرفته‌ای، ممڪن است ارزش مشترڪ بشری داشته باشد و مفید به حال سایر ملت‌ها، اما ملت‌ها باید از هویت دینی و ملی خود دفاع ڪنند.

 

اشاره: جمهوری اسلامی ایران همواره در صدد بوده با همه‌ی جهان -منهای رژیم جعلی اسرائیل- هم رابطه داشته باشد و هم تعامل و اقتباس. اما ڪشورهای حسود و عَنود سال‌هاست مانع این ڪار می‌شوند، چون‌ڪه چشمِ دیدنِ یڪ ایران پیشرفته، قوی، متمدن و متدیّن را ندارند و لذا دست به هر نوع نیرنگ و هجوم خفّت‌بارانه می‌زنند تا ایران -این مرز پرگُهر- را زمین‌گیر ڪنند. ڪه هرگز به این مقصدِ شُوم‌شان نمی‌رسند، ڪه نمی‌رسند.


وبه قلم دامنه : در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۲۰) به نام خدا. قاسم سلیمانی به علت پوشش آستین‌کوتاه، موهای وزوزی و بستن کمربند پهن از سوی گزینش سپاه رد شده بود؛ توسط آقای کرمی مسئول گزینش سپاه کرمان. این قضیه از زبان آقای کرمی و نقلِ توأم با خنده از زبان خود شهید عزیز ایران حاج‌ قاسم سلیمانی در این فیلم دیده و شنیده می‌شود؛ از این منبع: (اینجا)

(مجسمۀ حاج قاسم در اهواز)


به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. امام علی (ع) به یاد یکى از یارانش به نام «خَبّاب بن اَرتّ» سخنان قصار (=ڪوتاه) فرمودند ڪه به نظرم دقت در آن، نگرش انسان را نسبت به اصالت زندگی و اثرات فضیلت‌های اخلاقی بر حیات دنیوی متحوّل می‌ڪند، حضرت -ڪه امروز روزی، میلاد خجسته‌‌اش در درون ڪعبه‌ی معظّمه بود_ این‌گونه از یارش یاد می‌ڪند:

 

حرم امام علی علیه‌السلام

 

«خدا «خَبّاب بن اَرَتّ» را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت کرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى کرد.» (منبع)

 

ڪمی شرح می‌دهم:

خواندن زندگانی خَبّاب، حقیقتاً بر انسان اثر می‌گذارد. گفته می‌شود او از ایرانیانِ ساڪن در عراق بود. آهنگر بود. چون پدرش لُڪنت زبان داشت، به او «اَرِتّ» می‌گفتند. ششمین مردی بود ڪه به اسلام ایمان آورد. از شجاع‌ترین مسلمانان بود ڪه در اوج خفقان جاهلیت، از آشڪارڪردنِ مسلمانی‌اش هراسی نداشت. از مسلمانان مستضعف بود، بسیار شڪنجه‌اش ڪردند تا از اسلام برگردد، اما با آن‌ڪه ۲۳ سال داشت اما هرگز دست از دین بر نداشت. در تمام غزوات برای دفاع از اسلام و مسلمین شرڪت داشت. پیامبر خدا (ص) وی را مسئول نگه‌داری غنیمت‌های جنگی ڪرده بود. همنشین حضرت محمد (ص) بود. روایت‌های زیادی از رسول خدا (ص) نقل ڪرد. یڪ مبلّغ دینی بزرگ نیز بود. آموزگار قرآن هم. حتی عُمَر به ڪوشش او مسلمان شد. (منبع) با آن ڪه مجاهدت‌های بی‌شماری برای اسلام و مسلمین ڪرد، اما دچار بیماری پوستی شد و در ۷۳ سالگی درگذشت. یعنی همان سال ۳۷ هجری ڪه امام علی (ع) از جنگ صفین بازمی‌گشت و خَبّاب به خاطر بیماری مُزمن پوستی نتوانست در صفین شرڪت جوید. اما شڪیبایی ورزید و بردباری ڪرد.

 

رسم بود در ڪوفه ڪه افراد را در منرل در آستانه‌ی در ورودی خانه‌ها دفن می‌ڪردند اما او اولین ڪسی بود ڪه وصیت ڪرد وی را در بیرون ڪوفه (یعنی نجف ڪنونی) دفن ڪنند. امام علی (ع) بر پیڪرش نماز گزاردند و در نجف به خاڪ سپردند.

 

حالا اگر بر شما خوانندگان شریف سخت نیست یڪ بار دیگر سخن امام علی (ع) در وصف خَبّاب آهنگر را بخوانید ڪه چه ویژگی‌های ژرفی ازو گفت.

 

اشاره: احتمال دادم با تجلیل و معرفی خَبّاب، این صحابی آگاه رسول الله (ص) روح امیرالمؤمنین علی (ع) بیشتر خشنود می‌شود ڪه در میلادش، از یارش یادی ڪرده‌ام. و این‌گونه ۱۳ رجب را گرامی داشتم. بگذرم و این بزرگ‌روز را بر روح‌های خواهان فرهنگ و عدالت علوی تبریڪ و شادباش بگویم. و پرده بردارم ڪه یارِ علی بودن آنچنان میانِ ایرانیان اهمیت داشت، ڪه حتی اسم فرزندانشان را «یارعلی» می‌گرفتند.


به قلم دامنه : به نام خدا. یڪ دسته ڪسانی‌اند ڪه از دین جلوتر می‌افتند. دسته‌ی دیگر آنانی‌اند ڪه به ستیز و سُخره‌ی دین برمی‌خیزند.

 

گروه اول با هر نام و اسمی و با هر پیشه و پوششی تلاش می‌ڪنند برداشت‌های خود را به نام دین بر مردم تحمیل ڪنند؛ بی‌آن‌ڪه بپذیرند فهم‌شان از دین نه فقط خطاست، ڪه افراطی و بناشده بر ڪج‌فهمی‌هاست و حتی حاضر نیستند سخن نقّادانه‌ی مردم را بشنوند. اینان فقط دوست دارند حرف‌های تمام‌ڪننده بزنند، یڪ‌طرفه سخنگوی دین باشند، مردم حرف‌شنُویِ محض‌شان باشند و در یڪ ڪلام آنچه می‌بافند و نسخه‌پیچ می‌ڪنند به عنوان باور مسلّم دینی، مورد اطاعت و پذیرش باشد. اینان تسلیم‌بودن و قانع‌شدن مردم را می‌خواهند حتی اگر با خُرافه، ملت را به خواب فرو ببرند. از ویژگی‌های این دسته دست‌ڪم این سه خصیصه برجستگی بیشتری دارد:

 

۱. تڪیه می‌ڪنند به روایت‌ و نقل‌هایی ڪه به «اسرائیلیات» (=نوعی داستان‌بافی) بیشتر شباهت دارد تا به دین و شرع و عقل. با آن‌ڪه پیامبر خدا (ص) فرمودند روایات را به قرآن عرضه ڪنید اگر قرآن آن را تأیید نڪرد، بڪوبید به دیوار؛ اما همچنان اینان خوش می‌دارند مردم را با همین روایت‌های نادرست -ڪه خدشه به دین و آسیب به مقام معصومین (ع) و لطمه به آیین مسلمانی می‌زند- دیندار نگه دارند.

 

۲. احڪام دینی را -ڪه بسیار آسان‌گیر است و برای ساختن انسان متعادل و متوازن نازل شده و یا از سنت و سیره برخاسته- غلظت و شدت می‌بخشند و سختگیرانه مردم را به آن وادار می‌ڪنند و با آن‌ڪه قرآن همه‌ی مردم را به تدبّر فراخوانده و برای‌شان حقِّ فهم به میزان وُسع قائل شده، اما این دسته، مردم را اگر نگویم در تمام رفتارها، دست‌ڪم می‌توانم بگویم در بیشتر جاها، چون «رَمه» می‌خواهند ڪه باید با چوب‌دستی چوپان! بچرند و با هُش و هِیِّ او بروند و نرَمند. بگذرم.

 

۳. با بڪارگیری شیوه‌های یڪ‌سویه‌ی تبلیغی و با اتّڪا به مطالب سُست و بی‌پایه -ڪه به وهن اسلام می‌انجامد و عِرض مسلمانی می‌برَد- خودشان را طبیب مطلق و سخنگوی رسمی اسلام می‌پندارند و بر دانشمند و مستمند نسخه‌ی واحد می‌نویسند و به عنوان وڪیلِ دین، برای خود حق تصرّف قائل‌اند. این دسته خیال می‌ڪنند شِمّه و شاید هم تمام ربوبیت به آنها هم سرایت و تسرّی دارد و می‌توانند برای مردم «ربّ» و «بُت» باشند. همان‌طوری‌ڪه در ڪلسیا چنین بود ڪه از نظر شهید مطهری در «علل گرایش به مادیگری» یڪی از عوامل اصلی، همین نارسایی در مفاهیم دینی ڪلیسا بود ڪه بشر رو به انڪار بُرد و از دین گریخت. از نظر من این دسته ضربات سختی بر پیڪر پاڪ ت وارسته، آگاه، عقلی، ساده‌زیست، خویشتن‌دار، طبیب روح و مداراگر مردم نواخته‌اند.

 

گروه دوم. این دسته خیال خیلی‌بدی در سر پرورانده و تاج خیلی‌ڪجی بر سر نهاده، ڪه می‌ڪوشند هر چه رنگ و بوی دین دارد، با آن بستیزند. ڪریه‌ترین ابزار آنان بستن دروغ به پای دین است. اینان در واقع ریزه‌خورِ دسته‌ی اول‌اند ڪه به نام دین، دین را -ڪه به پالودگی انسان از آلودگی مدد می‌رساند- در نزد عامه بد معرفی ڪرده‌اند. گروه دوم ڪسانی‌اند ڪه سعی دارند انتقام‌های خود را در بزنگاه از نمایندگان دین بگیرند. آنان هیچ‌گاه به سراغ سخن‌های سدید عالمان دین نمی‌روند، چون نمی‌توانند بر استحڪام سخنان‌شان خدشه‌ای وارد ڪنند، یڪ‌راست به سراغ سخن‌های سُستِ ڪسانی می‌روند ڪه از قضا در بدترین شرائط، عجیب‌ترین حرف‌ها را به اسم اسلام می‌زنند و جگر دین را جریحه‌دار می‌ڪنند. بر این دسته، باید گریست ڪه چه بد، از دین انتقام می‌گیرند. اگر دیندار بد ڪرد، بد گفت، بد فهمید، دیگر چرا باید به اِصالت ایمان و به اصل دین تاخت!؟

 

انسان مُنصف و روادار ڪسی‌ست ڪه در روزگار، چه تار و تیره، و چه منوّر و تابنده به خاطر چند حرف «چرند و پرند» و چند بیان «مُزخرف» به مقابله با دین بلند نمی‌شود. دین به قول علامه طباطبایی در صفحه‌ی ۴۹ ڪتاب «تعالیم دینی» «نه تنها پاسبانی است ڪه از ڪارهای نڪوهیده باز می‌دارد، بلڪه آموزگار و مربّی هم هست ڪه فضائل و ڪمالات به انسان یاد می‌دهد.» و در صفحه‌‌ی ۵۱ می‌گوید: «این‌ڪه انسان یڪ آرامش درونیِ واقعی پیدا ڪند خواسته‌ی دین است.» و «آدمی به حڪم طبیعت و سرشت خدادادی خود، دین می‌خواهد». و در صفحه‌ی ۵۸ والاترین سخن را سر می‌دهد: « طبق دستور اسلام، باید هدف اصلی را اخلاق قرار داد و قوانین را بر اساس آن بنا نهاد» چنانچه پیامبر (ص) فرمودند: انَّما بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَڪارِمَ الاخلاق.

 

آری؛ هم همان ڪسان ڪه دین را با برداشت‌های خطاآمیز خود سست می‌ڪنند، و هم همان ڪسان ڪه با برداشت‌های غلط‌ترِ خود از برداشت‌های خطاآمیز، به سمت سُخره‌ی دین خیز برمی‌دارند، هر دو دسته در اشتباه‌اند. تاریخ؛ یادداشت‌هایش را به ثبت می‌رساند. اینڪ ڪه برای هزار سال پیش داوری می‌ڪنید، هزار سال بعد داوری خواهید شد.


به قلم دامنه. به نام خدا. معمولاً هر یڪ از ما علاوه بر قرآن و ڪتاب‌های دعا، بر حسب علائق مطالعاتی با ڪتاب‌هایی اُنس و رابطه‌ای ناتمام داریم. من نیز هر وقت نیاز بیابم با برخی ڪتاب‌ها قرار دائمی دارم. ازجمله رُمانِ «مردی در تبعید ابَدی» ڪه گاه آن را مرور می‌ڪنم؛ رُمانی بر اساس زندگی ملاصدرای شیرازی، نوشته‌ی جاویدان زنده‌یاد نادر ابراهیمی، ڪتابی ڪه برایم تمام نمی‌شود. این ڪتاب را در ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ در دامنه در این پست (اینجا) و سپس سال بعد در مدرسه‌ معرفی ڪرده بودم. اینڪ در این روزها، حس می‌ڪنم سه‌چهارپنج نڪته‌ی دیگر از آن را اگر باز هم بنویسم نافع و عاید خواهد بود.

 

وقتی ملاصدرا برای گذرانِ تبعید، به ڪویر ڪهَڪ نزدیڪ شد، تڪ‌جملاتی از زبان او در لابه‌لای رُمان بر جان می‌نشیند؛ آنجا ڪه ازو می‌شنویم «صدای خدا از گلوی مردمِ دردمندِ ڪوچه‌وبازار برمی‌خیزد» و با دردمندی «تخت سلطنت» را «تختی برای مُزدبگیران بی‌اختیار» می‌خوانَد و به ڪنایه و نقدِ وضع موجودِ عصر صفوی، بر گوش‌ها می‌نوازاند ڪه به‌عینه دارد می‌بیند برخی‌ها را «هنوز هم غذا بیش از دعا» هوشیار! می‌ڪند».

 

او بر این بود «مشقّت را به خاطر خدا باید تحمل» نمود، اما «تسلیم مشقّت» نباید شد. تحملِ اندوه به معنای اندوه‌پرستی نیست، زیرا «مشقّت، آزمایشی‌ست، و راهی‌ست میانبُر به جانب آرامش و شادمانی.» از نظر ملاصدرا «خیال»، خیال خوب «بعد از خدا، زیباترین چیزها»ست.

 

نڪته: خود و خوانندگان شریف را فرامی‌خوانم ڪه خود را انباردارِ وَهم و اندوه و اضطراب نڪنیم، بلڪه برای خیال خود، نجوا و برای خدای خود مناجات بیافرینیم تا خویشتن را آرام، باآرمان و در امان و ایمن و ایمان نگاه داریم.


به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. ڪتاب «سرچشمه‌های آرامش» نوشته‌ای‌ست از حجت‌الاسلام سیدمحمد شفیعی مازندرانی شاعر و نویسنده‌ی حوزه‌ی علمیه‌؛ ڪه با شصت عنوان، عوامل معنوی آرامش را شرح دادند و در سال ۱۳۹۲ چاپ و منتشر ڪردند؛ اثری اخلاقی، مبتنی و مستند به آیات و روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام.

 

در رجوعی ڪه به این ڪتاب داشتم به این خاطره برخوردم ڪه نویسنده نگاشته: «در آستانۀ انتشار این ڪتاب، در مسجدی در چهارمردان قم، به خدمت استاد بزرگوارم آیت اللّه العظمی جوادی آملی (مد ظله) رسیدم. وقتی ایشان از ماشین پیاده شد، سوال ڪردم ڪه چه عواملی تاثیر بیشتری در ایجاد آرامش آدمی دارند؟ استاد، در حالی ڪه به سوی مسجد قدم می‌زد آیۀ: « اَلاَ بِذِڪرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » را قرائت ڪردند و سپس افزودند: « منظور آیه، تنها ذڪر لفظی نیست؛ بلڪه ذڪر و یاد قلبی است.»

 

 (سرچشمه‌های آرامش: منبع)

 

نویسنده در جای دیگر ڪتاب با نقل یڪ خاطره از یڪی از دوستان حوزوی‌اش -ڪه مدتی در اروپا بوده و از آن جا به ڪشور بازگشته بود- می‌نویسد: «هنگامی ڪه راههای صحیح در اختیار بشر نباشد، آدمی هنگام نیاز به راههای ناصحیح و خطرناڪ روی می‌آورد.»

 

نڪته‌ی دامنه: در اینجا از حڪمت ۵۹ نهج البلاغه (منبع) مدد و بهره می‌گیرم ڪه امام علی (ع) ارزشِ تذکّردادن را برابر با مژده‌دادن می‌دانند:

مَنْ حَذَّرَکَ
کَمَنْ بَشَّرَکَ.

یعنی:
آن که تو را هشدار داد،
مانند کسى‌ست که مژده داد.

بنابراین، از نظر من ڪتاب‌ها و ازجمله همین ڪتاب «سرچشمه‌های آرامش» علاوه بر این ڪه حاصل زحمات و تتبّعات یڪ نویسنده و محقق است، به نوعی مصداق سخن امام علی (ع) است ڪه هشدار و مژده را ڪنار هم می‌نشاند.

 

با آرزوی سعادت و رستگاری همه‌ی آدمیان روی زمین، ڪه ان‌شاءالله روزگار را روزی برای «تهدید» نبینند، بلڪه فُرجه‌ای برای ایجاد «فرصت» بیابند و در آن تمرینِ خوبی و خدمت نمایند و نیز ستودن و نیایش پروردگارِ رحمت و حڪمت و رأفت.


وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیَمْشُونَ فِی الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَکَانَ رَبُّکَ بَصِیرًا.
 
و ما پیش از تو هیچ‌یک از پیامبران را نفرستادیم مگر آن‌که آنان هم غذا می‌خوردند و در بازارها راه می‌رفتند، و ما برخی از شما را [وسیله] آزمایش برخی دیگر قرار دادیم [توانگر را به تهیدست و تهیدست را به توانگر، بیمار را به تندرست و تندرست را به بیمار، پیامبر را به اُمت و اُمت را به پیامبر]. آیا [نسبت به اجرای احکام الهی و تکالیف و مسؤولیت‌ها] شکیبایی می‌ورزید؟ و پروردگارت همواره [به احوال و اعمال همه] بیناست.
 

 

 

تفسیر علامه طباطبایی:
 

تفسیر آیه‌ی بیستم سوره‌ی فرقان: در این آیه خداى تعالى از آن سؤالى که مشرکین در چند آیه‌ی قبل کرده بودند، که این چه رسولى است که غذا مى‌خورد و در بازارها راه مى‌رود؟ پاسخ مى‌دهد. این رسول هم مثل آن همه رسولان؛ پس چیز نوظهورى نیاورده تا شما از او توقُّعاتى داشته باشید، که از سایرین ندارید. زیرا آنها. اعتراض ‍ کردند، که این چه رسولى است که طعام مى‌خورَد و راه مى‌رود؟

 

گویا فرموده است، علت اینکه انبیاء در زندگی‌شان مانند سایر مردم هستند این است که ما بعضى از مردم را امتحان براى بعضى دیگر کردیم، از آن جمله رسولان مایه‌ی امتحان مردمند و به وسیله‌ی ایشان اهل شکّ از اهل ایمان، و پیروان هوى -که صبر بر تلخى حق ندارند- از طالبانِ حق و خویشتنداران در طاعت خدا و جویندگان راهِ او متمایز مى‌شوند.

 

دو نکته:

 

اول این‌که: مراد از صبر، همه‌ی اقسام صبر است، یعنى صبر بر اطاعت خدا، و صبر بر تلخى مصائب، و صبر بر تلخى ترکِ گناهان.

 

دوم این‌که: جمله‌ی وَجَعَلْنَا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً از باب بکاربردنِ حکم عام در جاى حکم خاص است، و منظور تنها اشاره به مسأله‌ی مذکور قرار دادنِ انبیاء مانند سایر مردم براى فتنه و آزمایش است. و معناى جمله وَکَانَ رَبُّکَ بَصِیرًا این است که پروردگار تو داناىِ به صواب و صحیح هر امرى است، و در نتیجه هر چیزى را در جاى مناسب خود قرار مى‌دهد، و نظام اَتمّ عالمى هم به همین منوال جریان یافته.

 

نتیجه: پس هدف از نظام انسانى کمالِ هر فردى است، اگر در راه سعادت است کمال در سعادت، و اگر در راه شقاوت است کمال در شقاوت، تا ببینى استعداد و استحقاق کدام‌یک را دارد، و لازمه‌ی آن این است که نظام امتحان در میان همه‌ی افراد گسترش یابد و انبیاء و هیچ کس دیگرى از آن مستثناء نباشد. المیزان


به قلم دامنه: پژواڪِ نداها و آواهای جورواجور. به نام خدا. سلام. حضرت ایّوب نبی (ع) از سرِ ابتلاء، هفت سال در ڪُناسه (=خاڪ‌روبه) گرفتار شده و گفته می‌شود ڪرم بر بدنش افتاده بود. روزی شیطان آمد سراغش تا بر اثر بلا، فریبش دهد. گفت: گوسفند نذر من ڪن تا. . اما ایّوب با جرأت جواب داد: «ما ۸۰ سال در نعمت بودیم، حالا ۷ سال در بلا، تازه ۷۳ سال دیگر باقی‌ست تا نعمت و نِقمت برابر شود.» و بی‌حڪمت نبود ایّوب را خدا صابر خواند.

 

نڪته: بر اساس تفسیر مفسرانِ بنام، حضرت ایّوب (ع) هرگز «جزَع و فزَع» نڪرد و وقتی هم نزد خدا ندا بُرد ڪه «مَسَّنِیَ الضُّرُّ»: «مرا آسیبی رسیده»، شڪایت نڪرد، ترڪِ صبر نڪرد، فقط پیشگاه خدا صحبت از أَرْحَمُ الرَّاحِمِین ڪرد:

 

وَ أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ:

و ایوب را [یاد ڪن] هنگامی ڪه پروردگارش را ندا داد ڪه مرا آسیب و سختی رسیده و تو مهربان‌ترین مهربانانی.

(سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی ،83 ترجمه‌ی انصاریان)

 

نتیجه: یڪ نتیجه این است ڪه در اثر سختی‌ها و آسیب‌ها، در وجود آدمی، آواها و نداهایی جورواجور پژواڪ می‌یابد ڪه او را برُباید، بفریباند. خردمند و شڪیبا ڪسی‌ست ڪه نه گولِ این‌گونه نداها را بخورَد و نه بردباری و آرامشش را در برابر آواهای غلط ترڪ ڪند. این، به سلامتی روح و روان و تن ڪمڪ می‌رساند. آلودگی‌هایی ڪه در فضای مَجازی و حتی گفت‌وشنودهای حضوری بیش و ڪم رخ می‌دهد و می‌رود تا به یڪ روال رایج منزجرڪننده بدل شود -و شاید هم شده باشد- می‌تواند بسی بدتر و مخرّب‌تر از نداهای شیطانی درونی باشد. و به نظر من اگر از خود در برابر انبوه ڪژتابی‌ها مراقبت نڪرد، دیری نمی‌پایَد ڪه چنین مِحنت‌هایی بتواند اثرات آرامش‌بخشِ نعمت‌ها، محبّت‌ها و نوازشگری‌ها را خنثی ڪند. سیستم ایمنی بدن ما امر خداداد است، او بزرگترین و قوی‌ترین ارتش فردی در دفاع انفرادی است، آن را با پذیرش تشویش‌ها، قبول فوری پژواڪ‌های نادرست، و نیز اعتماد بی‌وجه به منابع ناباب، نابود و تضعیف نڪنیم.

 

اشاره: حتی اگر در آزمون الهی نباشیم، دست‌ڪم در معرض امتحان انسانی قرار داریم. پس، هرچه «ایمان» و «ایمنی» ما را ویران می‌ڪند، باید از آن رهایی داشته باشیم. بردباری، خردمندی، معنویت، شریعت و عقلانیت همه‌وهمه هم‌راستاست.


به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سال‌ها پیش یعنی سال ۱۳۷۲ از مرحوم دڪتر محمدجواد صاحبی ڪتابی خوانده بودم به نام «مَقتل‌الشمس» ڪه از نظر من تحقیق و تحلیلی خواندنی و روان از نهضت حسینی علیه‌السلام است؛ از انتشارات هجرت قم. (اینجا). اشاره‌ام درین اینجا به آن ماجرایی‌ست ڪه حاڪم جدید ڪوفه بدان توسّل جست؛ ابن زیاد.

 

برداشت من از آن بخش ڪتاب این است ڪه او با پوشش روبند به صورتش و غالفلگیرڪردن مردم، وارد شهر ڪوفه شد تا دست‌ڪم دو ڪار ڪرده باشد:

 

یڪی این ڪه شناسایی نشود و مورد حمله‌ی مردم منتظر و چشم‌انتظار امام حسین (ع) قرار نگیرد. دومی این ڪه همزمان با حفظ جان خود، میزان علایق، محبت، روراستی و اطاعت‌پذیری مردم نسبت به امام حسین (ع) را بسنجد ڪه با فرستادنِ نامه‌ها و امضای فراوان پای آن‌ها از امام (ع) برای آمدن به ڪوفه دعوت به عمل آورده‌بودند.

 

سندان: منبع عکس

 

ابن زیاد ارزیابی شوُمی در آن روز ڪرد، زیرا با این مشاهده‌ی میدانی گویا همان شب به سمت نیرنگ رفت و دستور داد آهنگرها و چلنگرها و شمشیرسازها تا صبح فقط بر سندان بڪوبند. چرا؟ چون‌ڪه سر و صدای خوفناڪِ چڪش بر سندان، از مردم یڪ خیال‌واره می‌سازد ڪه در ذهن خود مرور ڪنند ڪه واقعاً ابن زیاد قصد جنگ و ڪشتار دارد. این عملیات روانیِ ابن زیاد بر فڪر و خیال ڪوفی‌ها ڪارگر افتاد و ترس و هراس و رُعب بر آنان سایه افڪند و ڪوچه‌ها و باریڪه‌ها از مردم خالیِ خالی و خلوتُ خلوت شد! و خواب غفلت و خالی‌ڪردن پشت معصوم (ع) آنان را فراگرفت.

 

نڪته: آری؛ تِ سندان، زندان در پی دارد اگر ڪوفی‌یی نخواهد بپذیرد! سندان و زندان در آن روز به هم ڪمڪ ڪرده بودند ڪه ڪوفی‌ها ڪنار بڪشند؛ و ڪشیدند. و ڪوفه به ڪربلا ڪمڪ نڪرد!

 

اشاره: ڪربلا در آن عاشورا، در ۸۷ ڪیلومتری ڪوفه بود، ڪه امام حسین (ع) برای پرهیزدادنِ دشمن از نبرد و جنگ، راه‌شان را به آن سمت ڪج ڪرده بودند تا خون ڪسانی از ڪوفیان نریزد، اما دشمن خونی‌تر از آن بود ڪه به پیام انسانی و آسمانی امام حسین -علیه‌السلام- گوش ڪند و به خاندان طهارت و عصمت احترامی روا بدارد.


نڪته بر نڪته: گاه دشمن با جهالت و خشونت، مردم را وادار می‌ڪند ڪه عاشورا شڪل بگیرد؛ همان عزت و آزادگی ڪه سرور شهیدان آفرید.

 

توضیح: این متن را به مناسبت روز گرامی‌داشت شهیدان نوشتم. جاویدانند شهیدان و سلام و ارادت پایدار به شهیدان داراب‌ڪلا. و تقدیم درود به خاندان شهیدان ایران.


به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سال 35 هجرى بود. آن زمان که عثمان بن عفّان -خلیفه‌ی سوم اهل سنت- توسط مردم محاصره شد. او ابن‌عباس را فرستاد که به على (ع) پیغام دهد در مدینه نباشد و به ینبُع «باغات اطراف مدینه» برود، تا مردم به نام او شعار ندهند، امام چنین کردند. سپس عثمان احتیاج شدید به یارى پیدا کرد پیام فرستاد و امام به مدینه برگشت. باز دوباره ابن‌عباس را روانه کرد که على (ع) از مدینه خارج شود، امام علی -علیه‌السّلام- درین لحظه در نکوهشِ موضع‌گیری‌های عثمان، فرمودند:

 

«اى پسر عبّاس! عثمان خواسته‌اى جز این ندارد که مرا به مانند شترِ آبکش با دَلو قرار دهد، بیایم و بروم، [=سرگردانی] پیش از این فرستاد که از مدینه بیرون روم، دوباره فرستاد که بازگردم، الان هم فرستاده که خارج شوم. به خدا قسم به اندازه‌اى از او دفاع کردم که ترسیدم آلوده به گناه شده باشم.»

(نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 240)

 

منبع عکس

 

نکته: به نظر من یک برداشت ازین پیام ی ضرب‌المثَلانه‌ی امام علی (ع) این است که هرگاه قدرتِ حاکم دچار تزل است، ت جذب و نیاز درپیش می‌گیرد، اما وقتی خطر دور شد، نه فقط نیازی به جذب و حضور افراد مؤثر و بانفوذ نمی‌بیند، بلکه به تارومار و دفع و تبعید آنان می‌پردازد. نمونه‌ی خشنِ آن تبعید حضرت ابوذر غفاری، صحابه‌ی انقلابی و آرمانی آیین محمدی (ص) به صحرای ربذه‌ی تفتیده‌ی خشن و سوزنده.

 

پیوست مرحوم علی دشتی مترجم نهج‌البلاغه: «جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ (مرا چون شتر آبکش قرار داد) ضرب‌المثل است. دَلو بزرگ چاه آب را با طنابى بر شتر مى‏‌بستند، وقتى از چاه دور مى‌‏شد دلو بالا کشیده‌شده زمین آبیارى مى‏‌شد و چون به عقب برمى‏‌گشت و به چاه نزدیک مى‏‌شد دَلو آب به تهِ چاه مى‏‌رسید.


(شهید صادق قربانی: Shahid Sadegh Qorbani)

به قلم دامنه. به نام خدا. در روز گرامی‌داشت شهداء، یاد می‌کنیم از همه‌ی شهیدان و شهید عزیزی از شهر «سرخ‌رود» شهرستان محمودآباد مازندران، شهید صادق قربانی. او «در قامت یک بسیجی، ۴ خرداد ۱۳۶۷ در تکِ شلمچه به شهادت رسید. در تیپ هوابرد شیراز فرمانده قبضه ۱۰۶ بود.»

 

شهید صادق قربانی برادرِ دوست گرامی‌مان جناب آقای جلیل قربانی‌ست. برای این خاندان آرزوی دوام سلامتی و سربلندی و رستگاری دارم. چه به‌حق فرمودند امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- که: «همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.» (منبع)


وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ : و در برابر حکم پروردگارت شکیبایی کن که تو زیر نظر و مراقبت ما هستی، و هنگامی که [از خواب] برمی خیزی پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی.

آیه‌ی ۴۸ سوره‌ی طور، ترجمه‌ی انصاریان

 

منبع عکس

تفسیر علامه طباطبایی:

 

به قلم دامنه: به نام خدا. بِأَعْیُنِنَا: زیرِ نظرِ مایی یڪ تڪ‌جمله‌ی ڪوتاست، آن‌هم خطاب به رسول‌الله (ص) اما پیام ژرفی در آن نهفته است. ابتدا ببینیم تفسیر علامه طباطبایی درین باره چیست؟

 

به المیزان ڪه مراجعه ڪردم این‌گونه دریافتم ڪه ایشان معتقدند خـداى تـعالى، رسول خدا -صلّى‌اللّه علیه و آله و سلّم- را مأمور ڪرده مردم را بـه سـوى حـق دعـوت ڪند، دعوتى ڪه مستم تحمل اذیت‌ها و آزارها در راه خداست. پس مراد این است ڪه: «تو زیر نظر ما هستى، ما تو را مى بینیم به‌طورى هیچ چـیـزى از حـالت بـر مـا پـوشـیـده نـیـسـت و مـا از تـو غـافـل نـیـسـتـیـم.» المیزان.

 

بعضى از مفسّرین هم گفته‌اند: مراد این است ڪه تو در حفظ و حراست مایى؛ ولى علامه معناى قبلى را با سیاق (=روش سخن) آیه مناسب‌تر می‌داند.

 

نڪته: وقتی خاتم نبوت، رسم رسالت، اُسوه‌ی امت، حضرت ختمی‌مرتبت زیر نظر است، پس تڪلیف سایرین روشن است. به قول امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- «عالَم، محضر خداست.»

 

اشاره: پس؛  همه‌ی ما در حضور خداییم؛ زیر نظر او. مراقب خویش باشیم. چه می‌ڪنیم، چه می‌گوییم، چه می‌شنویم، چه می‌پراڪنیم، چه داریم، چه می‌بریم. سبڪبالان، یا . ؟


به قلم دامنه

به نام خدا. سلام

سلسله‌گفتار لیف روح

مرا ز روز قیامت غمی ڪه هست این است
ڪه رویِ مردمِ عالَم دوبار باید دید

 

(صائب تبریزی: غزل ۴۰۲۰: منبع)

 

توضیح: چون ممڪن است حق‌النّاس به گردن ڪسی باشد. پس چه بهتر پندار، گفتار، ڪردار، هر سه را نیڪ ڪنیم. ڪه می‌ڪنیم. درود بر نیڪان و «وصل نیڪان»

 

نڪته را با شعر بگویم:

آنچه خواهی ڪه ندرَویش، مَڪار
آنچه خواهی ڪه نَشنَویش، مَگوی

ناصرخسرو قبادیانی: مندرج در «اَمثال و حِکَم» دهخدا

 

توضیح: چون روز حساب‌وڪتاب در ڪار است و جواب پس‌دادن.

 

اشاره هم بڪنم: بازتاب اعمال ڪَریه و نیڪ به ڪننده‌ی آن بازمی‌گردد. درود بر نیڪی و نیڪویی و نیڪ‌نیازی و نیڪان و نیاڪان.

۲۱ اسفند ۱۳۹۸
مدرسه‌ی فڪرت

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


به قلم دامنه.  به نام خدا. امروز وفات بانوی دردمند و دانشمند حضرت زینب کبرا -سلام الله علیها- است. عقیله‌ی بنی‌هاشم و بنی‌آدم. با احترام و اقتداء به آن پیام‌آور انسانیت و عرفان، که پس از واقعه‌ی غمبار کربلا، و رسانیدن آوای عاشورا به جان انسان‌ها، یک‌سال بیشتر طاقت فراق نداشت و در عشق و غم مصائب  حضرت سیدالشهداء (ع) وفات کردند. جمله‌ای از خطابه‌ی ایشان را خطاب به مردم خطاکار کوفه پس از عاشورا تقدیم می‌کنم:
 
 
«شما سوگندهای خود را در میان خویش،
وسیله‌ی فریب و تقلب ساخته اید.
آیا در میان شما،
جز وقاحت و رسوایی،
سینه‌های آکنده از کینه،
دو رویی و تملق،
همچون زبان‌پردازی کنیزکان،
و ذلت و حقارت در برابر دشمنان،
چیز دیگری نیز یافت می‌شود؟
یا همچون سبزه‌هایی هستید،
که ریشه در فضولات حیوانی داشته،
یا همچون جنازه‌ی دفن‌شده‌ای،
که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند؟»


به قلم دامنه.  به نام خدا. سلام. ۱. لواسان؛ آن فیلم: سالی از سال‌های اشتغالم در تهران، یڪ شب به لواسان بُرده شده‌بودیم. برنامه گوناگون بود. یڪی اما این بود، دانشمندی آوردند برای ما نجوم گفت. ڪهڪشان‌ها را یڪی‌یڪی برای ما برمی‌شمرد؛ ڪهڪشانِ «زن بر زنجیر»، ڪهڪشانِ «سیگار»، ڪهڪشانِ «چرخ گاری»، ڪهڪشانِ «گیسو»، ڪهڪشانِ «گرداب»، ڪهڪشانِ «سیه‌چشم» و.  و نیز ڪهڪشانِ «راه شیری» ڪه زمین از اوست و با او.

او فیلم آن را بر پرده‌ی عریض نشان‌مان می‌داد و لحظه‌به‌لحظه بر روی فیلم، آنلاین (=به قول فرهنگستان ادب: درخط) شرح و نڪته می‌افزود و بر حیرت و عجب ما می‌فزود. من آن شب -ڪه یڪ دهه از آن می‌گذرد- با همه‌ی وجودم دست‌ڪم به سه درڪ رسیده بودم:


یڪم: زمین با این‌همه گستردگی، فقط در حد یڪ نقطه و دانه‌ی خَردَل است در برابر عظمت جهان رازآلودِ آفرینش.

دوم: وقتی فیلم و حرف دانشمند را می‌دیده و می‌شنیدم، روی صندلی‌ام بارها از سرِ آشنایی با نڪته‌های دانشمند، وُول‌خوران به ژرفای ڪوچڪ‌بودن، ذرّه‌ی ناچیز پی می‌بردم، ڪه قرآن آن را در وعده و وعید به بشریت آموخت.

سوم: همان‌جا، درجا بر ڪارِ ڪسانی در  جهان و گیتی تأسّف فرستادم ڪه برای به‌چنگ‌آوردنِ پول و قدرت و ریاست، چه نیرنگ‌هایی ڪه به ڪار نمی‌برَند.

من دو جا نجوم خواندم، یڪ جا ناتمام. یڪ جا هم تمام. اولی سال ۱۳۶۴، وقتی در مدرسه‌ای در حوزه‌ی علمیه‌ی قم به عنوان مبتدی، ڪتاب دو جلدی نجوم را از یڪ استاد درس می‌گرفتم. دومی همین شبی ڪه در لواسان پای دانشمند و فیلم او نشستم. هر دو، گشایش بود بر روی من، و نور بارید بر تاریڪی و جهلم.



۲. آفریقا آن فیل: همڪاری بلندپایه‌ای داشتم، باسواد و تئوری‌پرداز. همیشه با شست و سبّابه بر دو پهلوی دماغش می‌گذاشت و مقداری با آن ور می‌رفت و عطسه‌ی پی‌درپی می‌ڪرد. از بس چنین می‌ڪرد حجم جلویی بینی‌اش، گویا ڪاسته شده بود چونان پره.

یڪ روز پرسیدم آقای. چرا چنین می‌ڪنی. شرحی مفصّل داد. آری؛ او چند سالی ڪه در آفریقا بود فیل‌ها با پهن‌پیڪری، او را نڪُشتند، آما یڪ پشه‌ با آن جثّه، امان از او ربود. به‌طوری‌ڪه تا دمِ مرگ رفت و همچنان سالهاست ڪه همواره گویی سرماخورده است و زُڪام.

نڪته: خدای آفریدگار بارها پیام به پیام‌آوران خود داد تا به بشریت خبر دهند ڪه زمین، جایی برای زیستن است، محل گذر است، زیباست، جلوه‌ی پروردگار است، اما هوشیار باشید زمین زله هم دارد، طوفان و صیحه و سیل هم نیز. در زمین اگر آداب و ادب همزیستی مسالمت‌آمیز نداشته باشید، و ستیزِ با هم و تخریب بوم‌زیست را جای دوستی و خوبی بگذارید؛ و حتی رحم بر حیوان و جُنبندگان نداشته باشید، همه چیز را چون شڪارچی، دام ببینید، فرصتِ ۱۲۰ سال عمرتان را به تهدید تبدیل خواهی‌ڪرد. بر قدرتمندانِ زر و زور و تزویر هم انذار فرستاد ڪه دست از فرعونیت بردارید، از نمرود درس عبرت بگیرید، زیرا اگر عدل و صلح را ڪنار گذارید، خود زله و شرّی برای همدیگر می‌گردید و زمین را ناامن می‌ڪنید.

زمین، مدتی مدید است ڪه به دستِ بشر «طماع و جهول» با انواع سلاح‌های ڪشتار‌جمعی و شیمیایی و میڪروبی با خطر دست‌وپنجه نرم می‌ڪند. نمونه آن‌ڪه، رزمندگان ایران در جنگ تحمیلی بارها و بارها توسط اسلحه‌های مدرنِ ڪشورهای سرمایه‌داری -ڪه به عنوان هدیه در اختیار صدام‌حسین قرار می‌گرفت- آزمایش می‌شدند. سردشت ایران و حلبچه‌ی عراق یڪ نمونه از جنایت بشری است ڪه دست زراندوزان غرب در آن آشڪار است. رزمندگان ما در طول هشت سال دفاع مقدس، هر یڪ به نحوی شیمیایی شدند و گازهای مخاطره‌آمیز استنشاق ڪرده‌اند و هنوز امروزه با آن بلیّه، همچنان گریبانگیرند. بگذرم.


به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. پیربڪران و جُفیر. اول: پیربڪران: سالی، مجبور شدم در پیربڪران باشم؛ مدتی. شب‌هایی ڪه، همه‌شبش خاطره بود و یڪ شبِ آن شبی پرخاطره‌تر. آن شب‌ها ڪه تمامش خاطره بود، به این علت بود ڪه تا پهِن الاغ را دود نمی‌ڪردند، هرگز نمی‌شد به رختخواب پناه ببری؛ دود آڪنده، برڪَنده از سوختنِ پهِن الاغ، هرگونه پشه و خونخواران موذیِ شب‌هنگام را فراری می‌داد. اگر آن دود نبود، حتی طهارت در مُستراح‌هایش لاممڪن بود. تا می‌خواستی دفع (=قضای حاجت) ڪنی، پوستِ بدنت ڪه پیدا می‌شد، خونخواران، وِزوِزڪُنان امان از تو می‌ربودند. یعنی پهِن خر اگر نبود، زیست و زیستن هم نبود. اگر بود، آسان نبود.

 

اما ببین برخی از مردمِ همین ایران‌مان را، ڪه با این حیوان باری و ڪاری و سواری چه بدرفتارهای خشنی می‌ڪنند. حتی در تمام زندگی روزمرّه‌ی‌شان این به اون می‌گوید: «ای خر»، اون به این می‌گوید: «ای الاغ». اما برای یڪ خواب راحت در جاهای حسّاس، حتی به پهِنِ الاغ محتاج است؛ چه رسد به نیروی ڪارش.

 

من چندسال قبل نیز با نوشتن متنی، از خدمات طاقت‌فرسای این حیوان در جبهه‌ی ڪردستان، بیشتر از نفربر و تانڪ، پرده برداشتم، ڪه بگذرم.

 

اما خاطره‌ی خواب آن شبم در پیربڪران حقیقتاً هنوز در ذهنم رژه می‌رود. با آن‌ڪه پشه‌بند، بلند ڪرده بودند، اما زیر آن هم حتی نیم‌ساعتی، حتی لَختی نخوابیدم. زیرش چُمباتمِه (=به گویش مازندرانی چندلوڪ) زدم و تا سحرگاهان با دو دست، تمام بدنم از «ناخن پا تا فرق سر» را می‌خاراندم (=می‌رڪیدم، به حالت چنگی‌زدن) بگذرم. اما این را بگویم ڪه نعمت وقتی موقتاً مفقود شود، تازه درڪ می‌شود، اگر انڪار گردد فقدان آن ممڪن است دایمی گردد.

 

نقشه‌ی منطقه‌ی جنگی جُفیر خوزستان

 

عکس یادداشت شهید ذبیح الله عالی

دوم: جُفیر. حالا چند سال به عقب‌تر از پیربڪران می‌روم. از مومات انفرادی ڪوله‌پشتی جنگی‌مان دو چیز بیش از همه در دسترس بود: یڪی پُماد ضدعفونی و دیگری سُرنگ اتوماتیڪ. اولی را دَمِ غروب هر روز طی بیش از چهار ماه بر دستان و پیشانی می‌مالیدیم و پوست را آغشته می‌کردیم تا در سنگر مورد گزند قرار نگیریم. نمی‌زدیم، باید تابوت‌مان را مهیا می‌ڪردند و افقی به خانه می‌آمدیم. اما آن دیگر را باید در جیب بالای زانوی شلوار رزم‌مان می‌گذاشتیم ڪه اگر مورد حمله‌ی شیمیایی و میڪروبی واقع شدیم، با ڪوبیدنِ فوری آن بر قسمت پُرگوشت رانِ خود، از خطر رهایی می‌یافتیم. یا دست‌ڪم مخاطرات بیماری را ڪم می‌ڪردیم.

 

در جُفیر خوزستان ڪنار ڪوشڪ و هویزه و طلائیه در گردان مسلم‌بن عقیل به فرماندهی «شهید ذبیح‌الله عالی جویباری» خاطراتم فراوان است؛ فراوان. شهید عالی انسان والِه و عارفی بود؛ همان انسان وارسته‌ای ڪه به ڪارگزینی محل ڪارش نوشت چون چهار هڪتار زمین آبی و خشڪه دارد، دارایی و درآمد زیادی دارد و درخواست ڪرد دو هزار تومان از  حقوقش را ڪسر ڪنند. در دو عڪس بالا موقعیت جُفیر و متن نوشته‌ی شهید عالی را منعڪس ڪردم.

 

جبهه، جدا از معنویات و غیوری‌ها، دست‌ڪم دو چیز به رزمندگان یادگاری داد: شڪیبایی در زندگیِ دور از خانه، قدردان نعمتِ صلح و آرامش و بهداشت و به‌زیستن بودن. بگذرمُ و به آن ماجرای «د. د. ت» ورود نڪنم.


به قلم دامنه. به نام خدا

آشنایی‌های گذرا (۱) آیت‌الله حاج شیخ‌مهدی مروارید. از عالمان پرهیزگار. استاد درس‌های خارج فقه و اصول  حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد مقدس. نماینده‌ی آیت‌الله العظمی سیدعلی سیستانی در مشهد. عضو شورای عالی حوزه‌ی علمیه‌ی خراسان. فرزند مرحوم حاج میرزا حسنعلی مروارید از علمای شهیر و عارف زاهد شهر مشهد مقدس.

 

 

یادآوری: مسجد ملاحیدر در خیابان شهید سیدعلی اندرزگو جلوتر از باب‌الجواد حرم رضوی (=خیابان خسروی) از پایگاه‌های دینی و فرهنگی ایشان می‌باشد.

 

توضیح: من و دوستان در زیارت رضوی، توفیقِ نمازگزاردن در مسجد ملاحیدر و اشتیاق و اقتداء به نماز جماعت این عالم وارسته و پارسا را داشتیم.

 

اشاره: در مسجد ملاحیدر -که از معماری قابل توجه برخوردار است- تکبیر آخر نماز در همان گفتن سه الله‌اکبر است، نه مانند مساجد ایران، که به دنباله‌ی نماز چندین شعار دیگر، تعقیب می‌گردد! و شاید هم ترغیب!

 

******

 

آشنایی‌های گذرا (۲) مرحوم حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر ابوترابی وقتی در اسارت حزب بعث عراق بود، مورد شکنجه قرار گرفت. روزی از سوی سازمان صلیب سرخ جهانی نمایندگانی به اردوگاه‌ها اعزام شدند به جستجو بپردازند. دیدند سربازان با اشاره‌ی ایشان درین باره لب نمی‌گشایند. صلیبی‌ها دریافتند ابوترابی برای اسیران وجاهت و محبویت و رهبریت دارد، رفتند پیش او. اما ایشان با کمال تعجب اصل شکنجه توسط بعثی‌های عراقی را در اسارتگاه رد کردند.

 

زندگینامه ابوترابی

 

فرستادن صلیب که رفتند افسر عراقی، آقای ابوترابی را به دفتر بردند و پرسیدند: چرا نگفتید شکنجه شدید، ترسیدید؟ جواب ابوترابی جالب است و تکان‌دهنده و یک دنیا درس و کلاس اخلاق و آموزه‌ی قرآن و مروت:

 

گفت نترسیدم. من به امر خدا نگفتم شکنجه شدیم. زیرا قرآن فرمود «مسلمان شکایتِ مسلمان را نزد کافر نمی‌برد.»

 

روح فرازمند ابوترابی که به سیدالاسرا مشهور شد، آن‌چنان اهتزازی داشت که افسر شکنجه‌گر را وادار به تعظیم نمود.

 

نکته: احتمال می‌دهم شهید چمران با آن حالات عرفانی که داشت و به فرموده‌ی امام «شرف را بیمه کرد»، در شکل‌دهی روحیات مرحوم ابوترابی نقش داشت؛ چون‌که آنها با هم در کنار هم در جبهه می‌رزمیدند. بگذرم.

 

******

 

آشنایی‌های گذرا (۳) : ولادیمیر لنین در سال ۱۹۲۲ درباره‌ی استالین چنین گفت: «استالین قدرت زیادی را به اختیار خود درآورده که به دلیلِ خشونت، ناشکیبایی، و دَمدمی مزاجی‌اش، قادر نخواهد بود از آن به نحوِ مسئولانه‌ای استفاده کند.»

 

 

شرحی کوتاه: ژوزف استالین طلبه‌ی علوم دینی کلسیا در گرجستان بود. بعد راهزن شد. بعد به حزب کمونیست پیوست و سپس جانشین لنین شد و طی سی‌سال میلیونها انسان را یا کشت، یا به سیبری تبعید کرد و یا مخفیانه سر به‌نیست. مثلاً لئون تروتسکی را به مکزیک اخراج کرد و به دستور او با تبر به قتل رسید.

 

نکته: اساساً دَمدمی مزاج‌ها، مُذبذَب‌اند (=متزل، هر دم این‌رو، اون‌رو)


سال ۱۳۵۵. حیاط پدر حجت‌الاسلام شهید سید جواد شفیعی دارابی:  ردیف بالا ایستاده از راست: شیخ باقر طالبی. سید محمد شفیعی سیداسدالله (ذاکر اهلبیت) پسر عمه‌ام آق‌باقر شفیعی. سید عسکری، (نفر روی سرش  برادرش سید مجید) . سید علی‌اصغر شفیعی.  ردیف پایین نشسته از چپ: من. سید جعفر شفیعی سیداسدالله


به قلم دامنه. به نام خدا. من کتاب «سرّالاسرار» عبدالقادر گیلانی ترجمه‌ی مسلم زمانی و کریم زمانی از نشر نی را در دست مطالعه دارم و گمان می‌کنم در نوروز سال ۹۹ نیز، همچنان همین کتاب در کنارم باشد. البته این کتاب را سال ۱۳۸۶ نیز مطالعه کرده بودم. این بار دوم است نیاز دیدم بخوانم. کتاب ۲۰۳ صفحه است. این کتاب در واقع شریعت، حقیقت و طریقت را به خواننده می‌رساند. به قول شیخ محمود شبستری  در ص ۸ کتاب.:


شریعت پوست، مغز آمد حقیقت
میان این و آن باشد طریقت

 

بازنشر دامنه

 

خواننده‌ی این کتاب با گذراندن ۲۴ فصل، فراپایگی را فهم می‌کند. و در هنگام خواندن، وَجد و شادمانی جسمانی و وجد و شعَف خود را درمی‌یابد. اگر خلاصه‌ترین حرف را بنویسم و وقت خوانندگان  را نگیرم، این است که او در سراسر کتاب به خواننده و خواهنده می‌رساند که زندگیِ قلب، دانش است پس آن را بیندور. و مرگِ قلب، نادانی است لذا از آن بپرهیز. رک: ص ۷۴.


به قلم جناب «یک دارابکلایی» : با سلام. به نوشته شما (اینجا) مطالبی می‌افزایم. درست است که به بچه بسیاری از حیوانات از جمله گربه (بامشی)، سگ، اردک (سیکا) و غاز، کاته می‌گویند، اما برای همه حیوانات این لفظ اطلاق نمی‌شود. به بچه گاو، «گوک»؛ خر و اسب، «کاره»؛ خوک (خی)، «کوله»؛ گوسفند، «وره»؛ بز، «کاله» و یا گاهی «کاته»؛ مرغ (کرک)، «چینکا یا چیندکا» گفته می‌شود.

 

در مورد ریشه آن هم احساس می‌کنم نباید از کلمه «کوتاه» باشد. چون در مقابل آن «ماره» قرار دارد. به نظرم این دو کلمه «کاته» و «ماره» با هم هستند. اگر کاته را کوچک شده کوتاه بدانیم، آنگاه «ماره» را چگونه تفسیر کنیم؟! (البته دو کلمه «کاته» و «کوتاه» خیلی از لحاظ لغوی و معنایی شبیه هستند و شاید هم حق با شما باشد!)

 

در هر صورت، بعضی‌ها پیدا می‌شوند که «اگه ملا ره مفت گیر بیارن شه بامشی کاته وسه هم دعا گرنه»، و همینطور یادمان باشد که «گودار جه بنشنه (ننشنه) سگ کاته بیتن». با سپاس.

 

 

دامنه : سلام بر شما. افزوده‌های شما همیشه بر قوت متن می‌افزاید و کاستی‌های آن را می‌زُداید. «همه‌چیز را همگان دانند» در این‌جور مواقع معنا پیدا می‌کند. بله، درسته. من هم در آن چند مثال، از حیواناتی نام برده‌ام که «کاتِه» بر بچه‌های‌شان صدق می‌کند.

 

در مورد «ماره» و «کاته» به نظرم اشکال شما شاید وارد نباشد. چون در فارسی نیز، میان واژگان «مادر» و «کودک» هیچ ربط ریشه‌ای لغوی نیست. دو لغت کاملاً جداست. باز نیز دریچه‌ی این لغت را نمی‌بندم؛ زیرا ممکن است نظرات درین‌باره متفاوت و فراوان باشد.

 

جناب‌عالی در دو مثال سگ‌کاته و بامشی‌کاته در دو ضرب‌المثَل رایج محلی نیز، مفهوم کاته را به‌خوبی امتداد دادی. ممنونم.


پست ۱۵۲۹ : وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِینَةً وَأَمْوَالًا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا رَبَّنَا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلَا یُؤْمِنُوا حَتَّى یَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِیمَ * قَالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُمَا فَاسْتَقِیمَا وَلَا تَتَّبِعَانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ.

 

و موسی گفت: پروردگارا! فرعون و اَشراف و سرانش را در زندگی دنیا زیور و زینت [بسیار] و اموال [فراوان] داده‌ای که [نهایتاً مردم را] از راه تو گمراه کنند، پروردگارا! اموالشان را نابود کن و دل‌های‌شان را سخت گردان که ایمان نیاورند تا آن‌که عذاب دردناک را ببینند. [خدا] فرمود: دعای شما دو نفر پذیرفته شد؛ بنابراین [در ابلاغ پیام خدا] پابرجا و استوار باشید و از روش کسانی که جاهل و نادانند، پیروی نکنید.

سوره‌ی یونس -جزء ۱۱- آیه‌ی ۸۸ و ۸۹ ترجمه‌ی انصاریان)

 

منبع عکس

 

تفسیر علامه طباطبایی:

 

به تنظیم دامنه: «کلمه‌ی زِینَةً به معناى آراستن است، و آن حالت و وضعى است که موجودى، آن را به خود می‌گیرد و باعث مى‌شود که موجودى دیگر جذب به آن شود. بعضى از زینت‌ها مال نیست و چیزى نیست که مورد معامله قرار گیرد و در مقابل آن، مالى بدهند، مانند خوش‌صورتى و قامتِ موزون، و بعضى از مال‌ها هم زینت نیست، مانند چهارپایان و اراضى، و بعضى از زینت‌هاِ، هم مال و هم زینت است، مانند زیورآلات.

 

و این‌که در آیه‌ی شریفه بین زینت و مال، مقابله شده و آن را در مقابل این قرار داده به ما می‌فهماند که منظور از زینت تنها جهت زینت است، با قطع نظر از مالیت آن. و خلاصه‌ی کلام، منظورش چیزهایى از قبیل جواهرات و زیورآلات و جامه‌ی فاخر و اثاث تجمُّلى و ساختمان‌هاى زیبا و امثال آن است.

 

رَبَّنَا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ: ما با ادلّه‌اى روشن مى‌دانیم خداى تعالى به غرَضِ گمراهىِ بندگانش، به دشمنانش مال و زینت نمى‌دهد، همان‌طور که می‌دانیم هیچ رسولى را مبعوث نمی‌کند به این‌که مردم را به ضلالت وادار کند، و نیز مى‌دانیم که خداى تعالى از مردم ضلالت را نخواسته و به این منظور مال دنیا به آنان نمی‌دهد. ابتداء به اضلال، بر خداوند محال است ولى اضلال براى مجازات محال نیست و مال و زینت‌دادن به فرعونیان از این باب بوده است  و این سخن در جاى خود سخن حقى است لیکن باید دانست که تنها اضلالِ ابتدایى است که بر خدا محال است، و خداى تعالى نه کسى را گمراه می‌کند و نه رسولش را به این منظور می‌فرستد و نه مال دنیا را به این منظور به کسى مى‌دهد، و اما اضلال مجازاتى و به عنوان کیفر در برابر گناهان نه تنها بر خداى تعالى محال نیست و دلیلى بر امتناع آن نداریم، بلکه کلام مجید خدا آن را در مواردى بسیار اثبات کرده است.

 

و کلمه طمس -بطورى که گفته شده- به معناى آن است که چیزى به طرف پوسیدگى و کهنه‌شدن دگرگونى یابد. پس معناى این‌که موسى -علیه‌السلام- از خداى تعالى خواست: اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ این است که: وضع اموال فرعونیان را به سوى فنا و زوال تغییر دهد.

 

و اینکه درخواست کرد: وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ منظور از «شد» (=گره‌زدن و بستن) معنایى در مقابل «حل» (=گشودن و بازکردن) است، و معناى گره‌زدن بر دل‌ها این است که خدایا دلهایشان را قساوت بده و آن‌چنان دلها‌ی‌شان را ببند که به هیچ‌وجه راهى براى هدایت در آن نمانَد و گنجایش پذیرفتن حق را نداشته باشد و تا ابد ایمان نیاورند تا آن‌که عذاب الیم را ببینند.

 

دعاى موسى (ع) علیه‌ی فرعون و فرعونیان پس از یأس از هدایت آنان

 

پس بنا بر تفسیرى که ما براى کلمات آیه کردیم معناى آیه چنین مى‌شود: موسى -بعد از آن‌که از ایمان‌آوردن فرعون و درباریانش  مأیوس شد و به‌طورى‌که از سیاق گفتارش در دعا استفاده مى‌شود یقین کرد که جز بر ضلات خود و اَضلال دیگران ادامه نمی‌دهد- عرضه داشت: پروردگارا! تو فرعون و هوادارانش را در برابر کفر و طغیانشان کیفرِ بدى دادى، و آن کیفر این است که به آنان زینت و اموالى در زندگى دنیا دادى. پروردگارا! و این اراده‌ی تو بود که آنان با این زینت و اموال مغرور گشته پیروان خود را از راه تو منحرف سازند، و اراده‌ی تو باطل‌شدنى نیست و غرضت هرگز لغو نمی‌باشد. پروردگارا! به همین اراده‌ات و خشمى که بر آنان گرفته‌اى ادامه بده و اموالشان را از مَجراى نعمت‌بودن به مجراى نِقمت و عذاب تغییر دِه و دلهای‌شان را مسدود کن تا در نتیجه ایمان نیاورند و به کفر خود ادامه بدهند، تا برسند به موقِفى که در آن موقف، دیگر ایمان سودى به حالشان ندارد، و آن زمانى است که عذاب الهى را ببینند.

 

و این دعا از موسى علیه‌ی فرعون و درباریانش همانطور که گفتیم بعد از آن بود که به طور کامل از ایمان‌آوردن آنها مأیوس شد و یقین کرد که از زنده‌بودنشان انتظارى جز گمراهى و گمراه‌کردن وجود ندارد، نظیر دعایى که نوح -علیه‌السلام- علیه‌ی قومش کرد.

 

قَالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُمَا فَاسْتَقِیمَا وَلَا تَتَّبِعَانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ: به طوری‌که سیاق دلالت مى‌کند خطاب در این آیه به موسى و هارون -علیهماالسلام- است، مى‌فرماید: دعاى شما دو نفر مستجاب شد. با این‌که در آیه‌ی قبلى دعا را تنها از موسى حکایت کرد، و این خود مؤیّد گفته‌ی مفسرین است که گفته‌اند موسى هر زمان دعا مى‌کرد هارون آمین می‌گفت، چون آمین هم خود دعا است، قهراً هر دو با هم دعا کرده‌اند، هر چند که متن دعا را تنها موسى -علیه‌السلام- گفته است.

 

کلمه‌ی استقیما از مصدر استقامت و استقامت به معناى ثبات به‌خرج‌دادن در کارى است که در حال انجام است، و کارى که موسى و هارون به عهده گرفته بودند دعوت به سوى خدا و احیاى کلمه‌ی حق بود.

 

و منظور از جمله‌ی الذین لایعلمون، جاهلان از بنى‌اسرائیل است، و خداى تعالى در جاى دیگر همه‌ی آنان را جاهل خوانده و فرموده: قال انکم قوم تجهلون.

 

استجابت نفرین موسى و هارون علیه فرعونیان

 

و معناى آیه این است که: خداى تعالى موسى و هارون را مخاطب قرار داد و فرمود: دعاى شما دو تن مستجاب شد، این‌که عذاب الیم را بر فرعون و درباریانش درخواست کرده‌بودید، و این‌که خواستید اموالشان را طمس و دلهایشان را سخت کنم پذیرفتم (پس ‍استقامت به خرج دهید) و بر کارى که به‌عهده‌ی شما نهاده‌ام، یعنى دعوت به سوى اللّه و احیاى کلمه‌ی حق، ثبات قدم داشته باشید، (و زنهار، زنهار راه آنهایى را که نادانند پیروى مکنید) آنها می‌خواهند که شما دو تن هر چه را که آنها به هواى دلشان و با انگیزه‌ی شهواتشان از شما خواستند برایشان انجام دهید. و در این تعبیر نوعى اشاره است به اینکه چیزى نخواهد گذشت که نادانها چیزهایى از موسى و هارون خواهند خواست که جامع همه‌ی آنها زنده‌کردن سنت جاهلانه و سیره‌ی قومى آنهاست.

 

و کوتاه سخن، آیه‌ی شریفه اجابت دعاى موسى و هارون را ذکر مى‌کند، دعایى که متضمن عذاب فرعون و درباریان او و موفق‌نشدن آنها به ایمان‌آوردن است، و به همین جهت در آیه‌ی بعدى وفاى به این وعده را با خصوصیاتى که در آن بود ذکر مى‌کند.

 

صاحب مجمع‌البیان از ابن‌جریح روایت آورده که گفت: فرعون بعد از نفرین موسى -علیه‌السلام- چهل سال زندگى کرد.» المیزان


به قلم دامنه. به نام خدا
 

سِن (=صحنه و پرده‌ی) اول:

روزی به مردی برخورد؛ نمی‌دانم در راهی و یا در جایی. به او گفت: «آیا 'سخن' را خوار و ناچیز می‌شماری؟ بدان‌ڪه خدای عزّوجلّ پیامبرانِ خود را با زر و سیم نفرستاد، بلڪه با واژگان فرستاد.»

 

از آن مرد خبر ندارم ڪه در برابر این سخن ڪه گیتی‌پسند است و شاداب‌ساز، چه واڪنشی بروز داد و چه حالی شد، اما خودم نه فقط به عظمت این سخن ڪه به عظمت روح و دانش امام محمدباقر (ع) تعظیم نمودم و آرام گرفتم.

 

اصل این روایت در «میزان‌الحڪمه» محمد محمدی‌ ری‌شهری صفحه‌ی ۵۱ به ثبت رسیده است.

 


سِن دوم:

یڪ انسان -ڪه همانند و همتا ندارد و فقط وصیِّ او در اندازه‌ی جای و مقام او بود و متحد تامّ وی- در غزوه‌ی تبوڪ، با یڪ اقدام بی‌مانند و ماندگار بر اذهان، اسیران رومى را با ڪتا‌ب‌های پزشڪى معاوضه ڪرد. یڪ نویسنده‌ی عرب هم -ڪه نجیب محفوظ باشد- در سخنرانی‌اش هنگام گرفتن جایزه‌ی نوبل به این ڪار افتخارآفرین، افتخار ڪرد.


سِن سوم:

امشب و فردا یڪِ یڪِ هزارُ سیصدُ نودُ نُه، -ڪه خورشید درخشنده‌ی ایران و فارسی‌زبانان، طلوع بهار نوینی را نوید می‌دهد- یادآور زمانی از زمان‌هاست ڪه حُزن شهادت انسانی شڪیبا و نماد ڪظم غیظ (=فروخورنده‌ی خشم و خشونت) امام موسی ڪاظم -علیه‌السلام- است. من به رسم همیشگی‌ام و با ادای ادب، دو سخن از آن امامِ بردبار در مصیبت‌ها، در زندان‌ها، در شڪنجه‌ها و صبّار در مأموریت‌های الهی -ڪه در لسان پیروان باب‌الحوائج است- تقدیم شیفتگان خاندان عصمت و راست‌قامتان خطِّ نبوت و امامت می‌ڪنم:

 

سخن اول: «سخاوتمند نیڪ‌رفتار در حفاظت و حمایت خداست، او را وانگذارد تا به بهشت وارد ڪند و خداوند پیامبرى را مبعوث نڪرد جز آن‌ڪه سخاوت‌پیشه بود و همواره پدرم مرا به سخاوت و نیڪ‌رفتارى سفارش مى‏‌فرمود تا این‌ڪه درگذشت.»

 

سخن دوم: «دین خدا را بشناسید ڪه دین‌‏شناسى ڪلید بینش و ڪمال عبادت است و راه رسیدن به جایگاه‏‌هاى بلند و مراتب ستَبر و باعظمت در دین و دنیاست و برترى دین‌‏شناس بر عابد همانند برترى خورشید بر ستارگان است و هر ڪس دینش را نشناسد، خدا از هیچ ڪردار او خرسند نباشد.» (منبع)


به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. روزی مرحوم مهندس مهدی بازرگان در نکوهش انقلابیون گفته بود «مگر انقلاب نخود و لوبیا است که صادر شود!» و نیز گفته بود «مگر انقلاب بُقچه است که صادر کنیم»

 

نکته: نه؛ نه نخود و لوبیاست و نه بُقچه. انقلاب اسلامی ایران به تعبیر میشل فوکو -که اوایل انقلاب به ایران آمده بود و تا بهشت زهرای تهران را گشت زده بود- انقلاب ایران «روحِ جهان بی‌روح است» و برای همین خودبه‌خود صادر شده و می‌شود. چون فکر نو، جنبش نو، فریاد نو که دارای گفتمان قوی و منطقی باشد میان ملل منتشر می‌شود. مگر می‌شود انوار آفتاب را جلودار بود و نگذاشت به زمین و محدوده‌ی منظومه‌ی گیتی بتاید؟ خورشید می‌تابد، چه بخواهیم، چه نخواهیم. گفتمان انقلاب نیز خود، مسیر خود را طی می‌کند و به صدور می‌رسد؛ هر چند صادرکردن اگر به زیور هنر و فکر و قلم و ترویج و تبلیغ و سفیر (=به معنای دیپلماسی عمومی آن) در آید کاراتر است.

 

سایت جماعت دعوت و اصلاح

 

اشاره: البته مرحوم بازرگان تزش این بود به جهان، کاری نداشته باشیم، «سازگاری» پیشه کنیم؛ که موج طبیعی انقلاب ایشان را واداشت کنار برود و نجابتش و تدینش هرگز نگذاشت به محور براندازان خون‌آشام بپیوندد. تا آخر منتقد ماند و بر نظریه‌ی ولایت فقیه انتقاد می‌بُرد و در آخرین مقاله‌اش آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا دست به اصلاح گفته‌ها و گفتارها و کردارهای ی‌اش زد و هدف بعثت انبیا را «خدا و آخرت» خواند و بس.

 

تکمله: روحِ جهان بی‌روح را امانت‌دار باید بود. نباید برای این روح، هر یک از ما «عزرائیل» شویم و روح یعنی انقلاب اسلامی را قبض کنیم و بستانیم و به نعش تبدلیش کنیم و آنگاه بر کرده‌ی ناگوار خود سوگواره براندازیم. آن روز مَباد. و نمی‌باد.


به قلم دامنه. به نام خدا. شناسنده‌ی جاحِد کیست؟ اول بدانیم جاحِد چیست؟ جاحد یعنی مُنکِر، یعنی انکارکننده. اما آن نوع انکاری که با وجودِ دانستن، مُنکِر است. مرحوم عمید، جاحد را این‌گونه تعریف می‌کند: «کسی که با علم، حقِ کسی را انکار می‌کند.» در لغت‌نامه‌ی مرحوم علی‌اکبر دهخدا این‌گونه آمده: «انکارکننده با وجودِ دانستن.» بنابرین؛ شناسنده‌ی جاحد -چنانچه از واژه و اسمش پیداست- کسی‌ست که می‌داند و می‌شناسد، ولی مُنکِر است، ولی تکذیب‌گر است، ولی ردکننده است، ولی باورناپذیر است. زیرا زیرِ بار باور و ایمان و پذیرش نمی‌رود.
 
شهید مطهری در «انسان کامل» شیطان را «شناسنده‌ی جاحد» می‌داند و استدلالش این است چون شیطان «از همه بیشتر خدا، ملائک و پیامبران را می‌شناسد. حتی قیامت و معاد را بهتر از همه می‌فهمد اما مُنکِر است.» بدین‌خاطر شناسنده‌ی جاحد نامیده می‌شود.
 
نکته‌ی تشریحی تحلیلی: امام علی (ع) «پارسایی را سرآمدِ کارها» می‌داند و از نظر امام صادق (ع) «کوششی که در آن پارسایی نباشد، بی‌فایده است.» ازین‌رو از نظر من یک علت از علت‌های جَحد و انکار این است چون شیطان پارسایی نداشت.
 
پارسا به کسی گفته می‌شود که پرهیزگار باشد، از گناه و زشتی‌ها بپرهیزد، و به زبان عامیانه اما حکیمانه خداترس باشد. پارسایی نمی‌گذارد انسان به سمت‌وسویی برود که شیطان رفت. شیطانی که، هم جنود دارد، هم لشکر و تیپ و گردان و گروهان و دسته و هسته و فرمانده و فرمانبَر و مطیع و سرباز و مأمور و پیک و پیام‌رسان.
 
پارسا، پیام‌پذیرِ خدا می‌ماند و اگر بلغزد -که این امکانِ خطا همیشه برای بشر متصوّر است- باز نیز به سوی پروردگارِ آفریدگار بازمی‌گردد و خود را رانده‌ی درگاه حق نمی‌پندارد. شیطانِ رانده‌‌شده -که شناسنده‌ی جاحد است- اما سعی و تلاش دارد از مؤمنان، نیرو بدُزدد، آدم بستانَد، و به جرگه‌ی خود درآورَد و در میدانِ تیر با آنان مشق عصیان کند و بر سرِ راهِ بشرِ مشتاق حضرت حق و رونده‌ی مسیر حقیقت و پرستنده‌ی پروردگار متعال، دام و تله بگذارد. پارسایان با هر مرتبه و میزان ایمان، و با هر پایه از دانش و ارزش درین دامگه، صید شیطان نمی‌شوند و خدا را در همه‌حال می‌خواهند و می‌خوانند و می‌پرستند و تسلیم زر و زور و تزویز جبهه‌ی ابلیس نمی‌شوند.
 
 
من خود را نه پارسا می‌دانم و نه پرواپیشه، اما برای تمام پارسایان در هر دین و کیش و آیین و مذهبی، مراتب و منزلت قائلم. بگذرم. و فقط بگویم می‌کوشم دنبال‌کننده‌ی پارسایان و خداترسان باشم تا از قافله‌ی خداجویی و خداخواهی پس نیفتم. کاری بسی سخت است، چون شکار شیطان شکاری نیرنگ‌واره است؛ ولی خدای مهربان به خلق و همه‌ی جُنبندگان و دابّه (=جانور) در قرآن فرموده اگر بندگان پروا کنند، شیطان قدرت احاطه‌اش را از کف می‌دهد و قادر نخواهد ماند.

به قلم دامنه. به نام خدا. فردوسی توسی در «سرآغاز» شاهنامه با ۱۵ بیت، از خدا و خرد می‌گوید و در در پیِ آن در بخش «ستایش» با ۱۹ بیت خرَد را شرح می‌ڪند و سپس با سرودنِ شعرهایی درباره‌ی آفرینش عالَم، آفرینش مردم، آفرینش آفتاب، آفرینش ماه، و سپری‌ڪردن شش بخش شاهنامه، به بخش هفتم می‌رسد ڪه «اندر ستایش پیغمبر» (ص) است و با زیرڪی و ذڪاوت تمام، در آن عصرِ سختگیرانه بر شیعیان، با گذری گُذرا از ذڪر نام سه خلیفه‌ی یڪم تا سوم، به وصف خاص و اتحاد نفسانی امام علی (ع) با محمد رسول (ص) می‌پردازد و خود را نیز پیرو اهلبیت (ع) و سه‌ی حضرت وصی یعنی علی (ع)  می‌خوانَد. با این بیت و صراحت:

منم بندهٔ اهل بیت نبی
سهٔ خاڪ و پای وصی

 

آنگاه با پایان این بخش، وارد ڪارزار شاهنامه می‌شود ڪه بگذرم.

 

 آرامگاه فردوسی

 

از بخش «سرآغاز» سه بیت، از بخش «ستایش» سه بیت و از بخش «اندر ستایش پیغمبر» (ص) نیز سه بیت را برگزیدم و می‌آورم و سه نڪته می‌گویم و یاد آن حڪیم را در سالروز آفرینش سُرایش شاهنامه پاس می‌دارم و بر روح او درود می‌فرستم ڪه نگذاشت درخشندگی نام و مرام ایران را تاریڪ و خاموش و فُوت (=پُف) ڪنند.

 

۱. از بخش سرآغاز:

 

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
ڪزین سه رسد نیڪ و بد بی‌گمان

تویی ڪردهٔ ڪردگار جهان
ببینی همی آشڪار و نهان

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی انسان ڪه ڪرده‌ی حضرت ڪردگار است، اول باید آفریدگارِ خرد را بشناسد. و خردِ او -ڪه آفریده‌ی خداست- نگهبان جان اوست؛ نیز محافظ چشم و گوش و زبانش. یعنی خرد در ستاد فرماندهی انسان، ایستاده و نمی‌گذارد از سه ناحیه‌ی دیدن، شنیدن، و گفتن به او بدی برسد، و در واقع خرد، تمام صادرات و واردات این سه حس را متوازن و حق‌مدار نگه می‌دارد. تنظیم پندار، گفتار، ڪردار به نیڪ‌شدن و نیڪ‌نیازی.

 

۲. از بخش ستایس:

 

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند ڪه بیند همی

پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش ڪردن نگاه
توانا بود هر ڪه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی خردِ خردمند چنان درست و استوار راه را از چاه، درست را از نادرست تمیز می‌دهد و گزینش می‌ڪند ڪه انگار خرد، حقانیت و درستی آن را مانند چشم می‌بیند.

 

۳. از بخش ستودن پیامبر (ص) و علی (ع)

 

ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست

وگر دل نخواهی ڪه باشد نژند
نخواهی ڪه دایم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی اگر نمی‌خواهی دلمُرده و پژمرده شوی، به گفتار نبی مڪرم اسلام (ص) باید راه بجویی و دلت را از تیرگی‌های احتمالی با آب گفتار نبوی شست‌وشو و پاڪیزه ڪنی، تا هم پاڪ بزیی، هم پاڪ بمیری.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اشتباهات یک دختر تنها Chinese Liquid sulfur dioxide manufacturer عطر آرا همه چیز در مورد سایت های پیش بینی پاييز وهم آلود Golden Rose وبلاگ رسمی باشگاه فرهنگی ورزشی جهان ساتراپ تبریز کامپیوتر - نرم افزار