به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. برداشتهای من از وصیتنامهی درخشندهی شهید عزیز سلیمانی؛ وصیتی ڪه در میان آدمیان، برآمده از فرهنگ دیرین و ادب بَرین است:
پردهی راز: او شیدانه، خدا را «عشق» و «حبیب» خود میخوانَد و با سادهترین جملهی رایج ایرانی، میگوید: «من دوستت دارم» و با بر زبانآوردنِ واژگان اَنیسیِ «عشقِ من»، پرده از راز و نیاز مُدامِ عرفانیاش با حضرت پروردگار برمیدارد و میگوید: «پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملُوِ از عشقِ به خودت ڪنی» و با آنڪه به گواهی ملتِ «صبّار و شڪور» ایران، آنهمه توشهی معنوی و جهادی و اخلاصورزانهی آخرت با خود بُرده، اما خود نزد خدا، اظهار عجز و بیتوشگی میڪند؛ اما چون اهل خوف و رجاء، با هم، است در بهترین جمله، با بڪارگیری دو واژهی محلی ڪه بر ما روستازادگان، آشناست میگوید: «سارُق و چارُقم پُر است از امید به تو و فضل و ڪرَم تو». (سارُق همان بُقچه است و چارُق همان ڪفش و پاپوش چرمی بیدوختِ قدیم) سپس ندایش را از ژرفای درونش میشنویم ڪه معترف است: «همهی اعضا و جوارح» حاج قاسم «در همین امید به سر میبرند». و آنگاه بر ما فاش میڪند ڪه «پیوسته به سمت» خدا روان و دَوان بود. و در حالیڪه پیش خداوند با افتخار «سپاس» میگزارَد ڪه وی را «از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهلبیت (ع) و پیوسته در مسیر پاڪی بهرهمند نمود» بر ما روشن میسازد ڪه با آن تَبوتابهای عرفانی و معنویاش، با دیدگانِ دل و چشمانِ قلب، به دیدار خدا میرفته و از او اینگونه، خواسته، میخواسته: «بارها تو را دیدم و حسّ ڪردم، نمیتوانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر.» و چه زیبا هم پذیرفته شد؛ به تعبیر رهبری با «جهادی بزرگ»، و با «شهادتی بزرگ».
پردهی نیاز: او در ادامهی راز، از نیاز میگوید. و از اینڪه در زندگیاش «از اشڪِ بر فرزندان علیبنابیطالب و فاطمه اَطهر بهرهمند» شد، دلشاد است و آمادهی پرواز. و برخلاف ڪسانی ڪه بر شیعیان به خاطر عزاداری، غمگساری و اندوه بر مصائب اهلبیت (ع) خدشه وارد میڪنند، او این غم را به «غمی ڪه آرامش و معنویت دارد» توصیف مینماید و این آگاهی، خطِ بُطلان میڪَشد بر مدّعیات ناروای پریشانگویانی ڪه مردم ما را رنجور و ماتمزده و گریان میخوانند! اما سلیمانی بزرگ، در پیشگاه خدا از گوهری به اسم «اشڪ» یاد میڪند و دو چشم خویش را اینگونه وصف: «دو چشمِ بسته آوردهام ڪه ثروتِ آن» ، «یڪ ذخیرهی ارزشمند دارد و آن گوهر اشڪ بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشڪ بر اهلبیت است؛ گوهر اشڪِ دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.» این ادبیاتِ عجیب و بینظیر سلیمانی، نگاه انسان را به عمق عظمت نگاه عارفانهاش به هستی و هستیبخش میدوزاند تا سرّ حیات طیّبه را بر ساحت وجودش برملا ببیند و روا.
پردهی زحمت: سلیمانی، آن مردِ خدا درین وصیت، با خلوص مطلق آگاهی داد ڪه سالها با همهی دشواریها، «پاها»یش را «در سنگرهای طولانی، خمیده جمع ڪرد» و این حالت سختِ سردار، برای ڪسانی ڪه طی هشت سال دفاع مقدس، جبهه و سنگرهای سقفِ پَست را درڪ ڪردهاند، ڪاملاً محسوس است. او با «رزمندگان» بیشتر به سر بُرد تا با خانواده و همسر؛ این عزیز راحل، خود، علت را گفتهاست، زیرا وجودِ خود را «نذر وجودِ ملت ایران» ڪرده بود. اینهمه زحمتِ مجاهدت برای این بود ڪه آگاه بود و آگاهی و اِنذار داد «اگر این انقلاب آسیب ببیند، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلڪه سعی استڪبار بر الحادگریِ محض و انحراف عمیق غیر قابلبرگشت خواهد بود.»
پردهی حُرمت: سلیمانی از صادقین مُتقّینِ راستین بود و من هرگز نمیتوانم آنچه در وصیت، سفارش ڪرده است را نادیده و یا خدای ناڪرده نادرست بپندارم و ناروا. قلم او از عقیدهی یڪ شیعهی بااخلاص برخاسته، ڪه بیشتر ماها از همان نوجوانی در پشت آینههای مستطیلشڪلِ ڪوچڪ جیبی آموختیم ڪه حڪّ شده بود: «از علی آموز اخلاصِ عمل». و او، یڪ مظهر بیهمتا از این اخلاص عصرِ معاصر است. اویی ڪه برای همه، دل میسوزانده و با حُرمتنگهداریهای فروتنانه برای سعادتشان آرزو بهدل بوده، درین وصیت عُظما بر همگان تقاضا بُرده ڪه «حرمت او [آیتالله سیدعلی ای] را حرمتِ مقدّسات بدانید.» و این ڪم تمنّایی نیست. چراڪه
بقیه در ادامه
درباره این سایت